مرگ و نیستی یکی از دغدغههای فلسفی انسان بوده، شاید بشه گفت یکی از پایههای اساسی فلسفه همین دغدغه بوده. ولی واقعا، جاودانگی چه چیزهایی رو میتونه در بازی زندگی عوض کنه؟ اگر انسان به دلیل طبیعی نمیره و پیر نشه، چه چیزهایی عوض میشه؟ البته میشه نامیرا بودن رو در نظر گرفت ولی به نظرم، نبودن مرگ طبیعی بازی رو جالبتر میکنه، مرگ هنوز میتونه غیرطبیعی اتفاق بیوفته!
خوبی خاصی نداره. تقریبا همهاش ضرره. انسان باید بمیره.
تو این سناریو انسان نیاز به آب و غذا نداره؟
جمعیت شدیدا میره بالا قحطی شدید به وجود میآد تا جایی که زمین پاسخگوی نیاز بشر نباشه
با دنیایی روبهرو میشیم که همه گرسنه هستن و دنبال غذا
اصلا نمیتونم تصور کنم…
سوال واقعاً جذابیه نحوه طرح سوال، جوریه که میشه از نولان خواهش کنیم باهاش فیلم بسازه.
به نظرم اولین مورد اینه که حس جاه طلبی انسان کمی دچار چالش خواهد شد. بزرگترین ولع مون که همین جاودانگی هست رو بدست آوردیم، حالا چه کار کنیم؟ احتمالاً تا مدتها مسئله رسیدن به پوچی مسئله اصلی این مدل زندگی خواهد بود. آیا همونطور که از تصویر برمیاد مفهوم زمان رو هم دچار تغییر میکنه؟ شاید اینطوری به نظر بیاد که با وجود جوانی همیشگی زمان برای انجام خیلی از کارها رو داریم که همین خودش میتونه یک ضد انگیزه برای انجام دادن باشه.
این مهمترین قسمت این موضوعه. هنوز مرگ میتونه اتفاق بیوفته. فکر کنم چالشهای فراوانی در سطح جوامع برای پذیرش همچین موردی بوجود بیاد. آیا واقعاً به مرور زمان جوامع با این نوع رفتار کنار میان؟ و البته یکی از دلایلی که تجسم چنین حالتی برام سخته همین هنجارهای اجتماعی عصر حاضره.
مهمترین ویژگی این سناریو اینه که شما انسان رو در شرایطی در نظر بگیرید که با توسعه تکنولوژی از پس خیلی از مشکلاتش بر اومده. غذا و آب امکان ساخت مصنوعی رو دارن و البته مهمترین نکته این که انسان هنوز میتونه بمیره! فقط نه با روند طبیعی.
مهمترین ویژگی این سناریو اینه که شما انسان رو در شرایطی در نظر بگیرید که با توسعه تکنولوژی از پس خیلی از مشکلاتش بر اومده. غذا و آب امکان ساخت مصنوعی رو دارن و البته مهمترین نکته این که انسان هنوز میتونه بمیره! فقط نه با روند طبیعی.
در اون صورت (اگه مسئلهی تکمیل ظرفیت زمین رو در نظر نگیریم) انسان فرصت یادگیری بیشتری پیدا میکنه
به تکنولوژیهای بیشتری دست پیدا میکنه و مرور زمان زمین رو ترک میگه و ساکن گیتی میشه
البته مغز انسان گنجایش انقدر اطلاعات رو نداره و تا یه اندازهای دیگه کم میآره…
وااااای چه موضوع فوق العاده ای مدیر
توی یه پست نمیشه همه ی ابعادش رو بررسی کرد. باید بهش فکر کنم ، چقدر هیجان انگیز و در عین حال میتونه وحشتناک باشه…
بهتره بعد از همه ی تحلیلها به این سوال هم پاسخ داده بشه:
با جاودانگی انسان و مصونیتش نسبت به مرگ طبیعی مجموعا دنیا جای بهتری برای زندگی میشه یا جای بدتری؟
چه سوال جذابی! مرسی از @yousef
توصیه می کنم این کتاب فلسفي رو بخونیم
من هميشه آرزو كردم كه اي كاش حداقل يك بار هم شده فرصت دوباره به ما مي دادن و مي تونستيم برگرديم حداقل اگه برمون نمي گردونن هيچ وقت نمي مرديم و با تعداد مشخصي به طور ناميرا و براي هميشه زندگي مي كرديم اون وقت مي تونستيم همه چيزهاي جذاب رو تجربه كنيم از همه مهمتر نگران وقت نبوديم مجبور نبوديم اهم و مهم كنيم كافي بود طبع مون و خلقت مون هم طوري باشه كه از هم خسته نشيم ضمن اينكه به اندازه كافي تنوع در توانمندي داشتيم؛ واي چقد خوش ميگذشت
فك كنيد تمام كتاب هايي كه دوست داريم رو مي تونيم بخونيم همه ورزش هايي رو كه دوست داريم تجريه كنيم همه تفريحات همه مسافرت ها قدرت بچه دار شدن هم نداشتيم اون وقت لازم نبود تو چالش آره يا نه بمونيم
بقيه رو خودتون ادامه بديد …
خوب یک نکته ساده: به نظرت وقتی جاودانگی محرز باشه، این احساس نیازها هنوز وجود دارن؟ یعنی احساس میکنی که لازمه کتاب بخونی، یا ورزش کنی؟ یک نکته مهمتر، همین الان در بسیاری مواقع، ما کارها رو به تاخیر میندازیم، حالا تصور کن برای همیشه وقت داریم. به نظرت اون موقع این تاخیر و تعلل بلندمدت نمیشد؟
این سئوالی بسیار عمیقه و البته بستگی داره به معیار خوب و بد! جای بهتر رو چی تعریف میکنی در این ارزیابی؟
نکته احتمالا درست و جالبیه ولی بزارین به این جنبه نگاه کنیم:
یا نیازهای دیگه میتونه منبع رقابت باشه! اگر رقابت وجود داشته باشه هنوز میتونه انگیزه وجود داشته باشه.
به عنوان یک داده موجود: کسانی که در بازار رقابت میکنن، خیلی کم به مرگ فکر میکنن، اتفاقا در پس ذهن رقابتهای شدید به نظرم نوعی جاودانگی یا از یاد بردن مرگ وجود داره. به همین خاطر ممکنه برخلاف تصور، جامعه انسانی تبدیل به یک فضای رقابتی شدید و پر از هیجان بشه.
میشه سئوال پرسید که از نظر علمی، آیا با طبیعت موجود، نیازهایی مثل غذا و آب، همراه با امکان مرگ هست؟ یعنی اگر این نیازها حیات رو به خطر نندازن، تبدیل به نوعی انگیزه برای رقابت نمیشن!
تنها در یک جامعه کاملا برابر و پساکمیابی میشه تا حدی جاودانگی رو تحمل کرد. در دنیای فعلی ما با این ساختار جاودانگی باعث افزایش پرخاشگری و خشونت میشه. عصبانی هستیم و همیشه میخواهیم این دور سخت زندگی روزانه تموم بشه. در مقابل افراد در طبقات و تمکنهای مختلف مالی و سیاسی از هم متنفر میشن و این تنفر مسلما احیاگر دور گسترده خشونت میشه.
نامیرا شدن ترس مُردن اتفاقی رو در ما کاملا افزایش میده. یک محافظهکاری مطلق برما حاکم میشه که از دره و بلندی نیفتیم ، در دریا غرق نشیم یا با یه خودرو یا قطار تصادف نکنیم. احتمالا دیگه سوار هواپیما نمیشیم و خیلی از کارهای هیجانی و اکتشافات زمینی و فرازمینی رو متوقف میکنیم چون یه عیب ، یه باگ کوچیک کافیه تا نامیرا بودن رو از دست بدیم!
به همین دلیل احتمالا زندگی خیلی سخت و کسالت بار میشه و درگیر لذتهای زودگذر آنی اما کسالت و عصبانیت طولانی میشیم
چون یه عیب ، یه باگ کوچیک کافیه تا نامیرا بودن رو از دست بدیم!
یه عیب، یه باگ کوچک، همین الانش هم باعث میشه ارزشمندترین چیزی رو که داریم از دست بدیم
همین الان هم میدونیم کسی که بمیره دیگه زنده نمیشه و به حیات برنمیگرده
شما الان ریسک میکنی چون خیالت راحته همه میمیرن؟
کنجکاوی باعث میشه بخوایم جلوی بقیهی راههای مردن رو هم بگیریم
فرق اساسی نامیرا شدن با زندگی الان اینکه امروزه افراد میدونند که عمر یک زمان مشخص است (البته دقیقا مشخص نیست ولی میدانند پایانی داره) اما در نامیرا شدن به جز اتفاق ، پایانی بر زندگی نیست. در نتیجه مرگ اتفاقی حتمی نیست و فرد با اشتباه خودش میتونه بمیره درحالی که اگه اشتباه نمیکرد شاید دو قرن دیگه هم عمر میکرد. در نتیجه نامیرایی خیلی مهمتر از زندگی خواهد بود. از نظر ارزش یک عمر کوتاه و نامیرایی اصلا قابل مقایسه نیستند.
به همین دلیل در شرایط فعلی افراد بیشتر ترجیح میدهند سوار سفینهای بشن که هرلحظه ممکنه منفجر بشه ولی فرود رو ماه باعث میشه نامشان در تاریخ بماند و این افتخار آفرینی در این عمر کوتاه نصیب هرکسی نمیشه.
اما وقتی قرار قرنهای متوالی زنده باشیم دیگه چه احتیاجی است که برای بعد از مرگ نام نیکی به یادگار بگذارم که بعدیها مرا به خاطر چنین عمل حیرت آوری ستایش کنند؟! زنده ماندن رو بر شانس 50% مرگ ترجیح میدیم. میل به بقا اجازه نمیده به خاطر یه درخشش نام ، نامیرایی رو به خطر بندازیم.
فرق اساسی نامیرا شدن با زندگی الان اینکه امروزه افراد میدونند که عمر یک زمان مشخص است
تا وقتی امکان کشته شدن وجود داشته باشه توی اون سناریو هم عمر محدوده
اما در نامیرا شدن به جز اتفاق ، پایانی بر زندگی نیست.
خوب چه تضمینی هست که اتفاقی نیافته برای کسی؟
در نتیجه مرگ اتفاقی حتمی نیست و فرد با اشتباه خودش میتونه بمیره درحالی که اگه اشتباه نمیکرد شاید دو قرن دیگه هم عمر میکرد.
علت مرگ اشتباه نیست توی همین دنیا هم طرف میگه من اگه اشتباه نمیکردم شاید ۵۰ سال دیگه عمر میکردم
در نتیجه نامیرایی خیلی مهمتر از زندگی خواهد بود.
انسان از زندگی زیاد هم خسته میشه و بلاخره یه جایی میرسه که خودش دیگه میخواد بمیره
زندگی همیشه ساده و به کام آدمیزاد نیست
از نظر ارزش یک عمر کوتاه و نامیرایی اصلا قابل مقایسه نیستند.
اتفاقا ارزش عمر کوتاه خیلی بیشتر از عمر نامحدوده
برای عمر کوتاه باید نهایت استفاده از زندگی رو بکنیم و حاضر نیستیم از یک روزش هم بزنیم
به همین دلیل در شرایط فعلی افراد بیشتر ترجیح میدهند سوار سفینهای بشن که هرلحظه ممکنه منفجر بشه
فکر نکنم کسی حاضر بشه به قیمت جونش سوار سفینه بشه
اون پرواز دقیقا برنامهریزی شده بود و تماما همهچیزش محاسبه شده و چیزی رو به شانس واگذار نکرده بودن
رفتن روی ماه فقط به خاطر ثبت نام توی تاریخ نیست و به خاطر افتخار کشور و گام بزرگی برای بشریته
اما وقتی قرار قرنهای متوالی زنده باشیم دیگه چه احتیاجی است که برای بعد از مرگ نام نیکی به یادگار بگذارم که بعدیها مرا به خاطر چنین عمل حیرت آوری ستایش کنند؟!
شما تصور کن موجود زندهای رو که عمرش در مقایسه با آدمیزاد ۱ ماهه…
الان شمایی که متوسط عمرت ۸۰-۸۵ ساله، در مقایسه با اون موجود، خیلی سالهای متوالی عمر کنی، دوست نداری بعد از مرگت نام نیکی برات بمونه؟ البته این هم چیزیه که واقعا اهمیتی نداره چون بعد از مرگت شما وجود نداری که بخوای ازش لذت ببری
میل به بقا اجازه نمیده به خاطر یه درخشش نام ، نامیرایی رو به خطر بندازیم.
زندگی زمانی شیرینه که محدود باشه و به محض رسیدن به بقا آدم ازش زده میشه مثل داشتن پول که زمانی آدم قدرشو میدونه و برای هر هزار تومنش حساب کتاب داره چون میدونه زیادهروی کنه تموم میشه ولی کسی که میلیاردها دلار ثروت داره دیگه براش مهم نیست چقدر خرج کنه چون ثروتش به زودی تموم نمیشه
جاودانگی
کلمه ترسناکیه و پرمعنا
اگر فقط یه نفر جاودانه باشه میتونه تا ابد چیزای جدید یاد بگیره و هر لحظه خودشو ارتقا بده همه جای دنیا رو ببینه بار ها و بار ها عشق رو تجربه کنه اما مرگ کسایی که دوستشون داره میتونه بدترین عذاب باشه
نفرین جاودانگی دیدن مرگ عزیزانه
جاودانگی همش خوبی هست و تنها بدیش نبود امکانش در شرایط محدود هست. در واقع شاید این پاسخ اصلی پست اخیر من با تیتر در باره عالم های موازی چه میدانید ؟باشه
اگر انسان بتواند به عالم آگاهی دست پیدا کنه و به آن مقام برسه در حقیقت جاودانه شده
به یاد رمان اَشْوَزْدَنْگَهه، اسطوره هماکنون نوشته آرمان آرین افتادم. در اون، اشوزدنگهه جاودانه میشه و کمی از یک تجربه جاودانگی رو در این کتاب حس میکنیم.
جاودانگی در چه صورتی ؟
خب یعنی کسی کشته شد هم دوباره زنده بشه؟ یا اثری از مرگ بر اثر بیماری نبود؟
اگر منظورت این باشه نظام علت و معلول بهم می خورد و یه جور مثل بازیهای کامپیوتری جان نامحدود میشد.
با این وصف اگر جاودانه بودیم باید تمام انسانهای قبلی رو هم میدیدم. و خیلی از تفکرات کنار هم قرار می گرفت و به نظرم نظام پاداش و کیفر نابود میشد و باورهای مذهبی بسیار کمرنگ تر میشد. و البته پیشرفت علم ممکن بود خیلی سریع یا خیلی کند تر بشه.
برای انسان ضرر
برای روح لذت بخش ترین حس دنیا
جاودانگی هیچ خوبی که نداره به نظر من بد ترین نفرین فرض کنید شاهد تولد جهان بودید و باید شاهد مرگش هم باشید نه تنها این بلکه بعد از نابودی جهان باز هم زنده می مونید و باید ادامه دهید تاکجا واقعا؟
یک ملیون سال؟ یک ملیارد سال؟ یک ترلیون سال؟
در نهایت تو خسته میشی خسته از اینکه همه چیز جلوی چشمت به خاک تبدیل میشه ولی تو هنوز وجود داری