مدتیه سوالها و تحلیل های جدید نمیبینم مخصوصا از کاربرای قدیمی پادپرس …
سوال هایی از جنس پاسخ های متفاوت و مشارکت حداکثری به نظرم جای خالی ش حس میشه
به نظرم پادپُرسیها هم حس انسانی دارن و خوب جو اجتماعی این روزها حس خوبی به انسانها القا نمیکنه. این حس منفی رو میشه یا در سکوت دید یا در خشم. در جاهای دیگه آدمها به راحتی خشم خودشون رو ابراز میکنن ولی به نظر نمیاد در این بروز خشم، نکته مثبتی برای آینده دیده بشه.
پیشنهاد خودت چیه؟ امیدوارم بقیه بچه های قدیمی هم مشارکت کنن. اگر میتونی چند نفری رو هم صدا بزنی موثرتره.
کسانی که میبینم فعال هستن:
احساس می کنم حاشیه خیلی سنگینی توی ارائه و روند بررسی موضوع ها وجود داره.
بعضی از سوالات از نظر من خیلی (واژه مناسبی پیدا نمی کنم) هستن.
یعنی هر چقدر فکر می کنم که دلیلی برای پرسیدنش از طرف طراح سوال پیدا کنم، به نتیجه ی مطلوبی نمی رسم.
سوال هایی که حتی الان هم یادم می افته حس خوش آیندی نسبت بهش ندارم.
با خوندنشون یاد یه سری دوره همی های خز و … می افتم که اینجور مباحث توش مطرح می شد.
چرا اینطور شده؟
احساس می کنم مخاطب پادپرس این اختیار رو در خودش می بینه به هر دلیلی که من نمی دونم، حتما باید موضوعی رو بیان کنه که صرفا آرامش فکری واسه خودش داشته باشه و با خودش این جمله رو بیان کنه که : چه خوب شد پرسیدم، تا حالا به فکر هیچ کس نرسیده بود.
جای بحث هایی مثل:
- روند بررسی مطالعه ی روزانه.
- نگاه سیاسی و فرهنگی امروز جامعه.
- تشخیص افکار درست و رو به رشد از افکار به ظاهر درست و رو به رشد.
- تحلیل هنر و سینمای ایران در جشنواره های اخیر.
- بررسی نحوه ی تقسیم لحظه های شاد با توجه به نزدیک شدن به پایان سال و اوضاع نه چندان خوب برخی از خانواده های نیازمند، که چطور شناسایی و یاری رسانی بشن.
و …
خود من فعالیتم تو پادپرس کمتر شده:
یکیش به این دلیل کلی و روتین که هرساله در طول سال تحصیلی زمان کمتری در اختیار دارم برای نوشتن.
دیگری به این دلیل که دو سه ماه اخیر واقعا دچار رکود شدم. چیزی شبیه رفتن در کما. البته دارم بهتر میشم و امروز به این هدف اومدم که جزئیات داستان روند اجرایی طرح کلاس ریاضیمون رو بنویسم؛ همون که دو سه ماه پیش با شوق و ذوق، با فاصله کمی بعد از اجرا مینوشتم. اما کار کم کم کند شد و مدام به تعویق انداختم.
- یکی از دلایل شروع حس منفی و رخوت من، تعطیلاتی بود که مدام و گهگاه یهویی تو برنامههای کاریمون وارد میشد، واقعا از خیلی برنامهها عقب موندیم. هنوز هم تعطیلات و باز هم تعطیلات. متاسفم که با این همه، چهارشنبه که به اصطلاح بین تعطیلات بود، تو هرکلاسی یک سوم بچهها غایب بودند! این وضع جامعه و مدارس ماست! شاید بگید خب تعطیل بودی میومدی پادپرس ولی حس منفی این تعطیلات و بی برنامه بودن بدتر از زیاد کار داشتنه. در کل روال زندگی آدم بهم میریزه. ارتباطات مختل میشه. سستی پیش میاد، و البته این حس که ما در حل مشکلات ناتوانیم که تا حدی هم واقعی است.
- دیگری هم تجمع سیگنالهای منفی فضای سیاسی و اجتماعی، اینا همیشه بوده ولی بعضی وقتا شدید و پیاپی میشه و آدم رو از مسیر منحرف میکنه.
اینجا دیگه نمیتونم بگم وقت نداشتم بیام پادپرس بنویسم، بلکه انرژی نداشتم. شاید تو دو سه ساعت وقت بیکار در روز داشتم و هیچ کاری نکردم ولی پادپرسم نیومدم. قبلا اینطور نبودم. تازه اگه پادپرسم اومدم سرسری و سطحی نگاه کردم و رفتم. و تو همون مدت کوتاه چیزی جذبم نکرده، نیاز من توش نبوده یا خودم نتونستم مطرحش کنم؛ شاید دنبال چیزی شبیه از جنس حرفایی که بهزاد لیست کرد میگشتم @Behzad_Ebrahimi، شایدم دنبال خود و حس و حال گمشدهام.
بی انگیزه نسبت به هرچی و همه چی. البته اونقدر حالم بد نبود که دست از زندگی معمولی و اجباری و عادتهام بردارم، اما درصد اتلافم بسیار بالا بود.
میدونید سیستمی که من توش مشغولم انگار تمام ضعفا و آسیبهای جامعه رو تو خودش به سرعت نشون میده. نمیخوام به افسردگی خودم دامن بزنم، و حس منفی منتقل کنم و نمیخوام توجیه تراشی کنم برای قوی و منظم و هدفمند نبودنم، و به ایدههای دوستان درباره شکل اثرپذیری و اثرگذاری هم فکر کردم و هنوز بحث برام بازه، اما مطمئن هستم که شرایط واقعا در شکل زندگی من و خیلی آدما موثره:
اینم بگم که تو این مدت تو دور و برم و تو تجربههام با تعامل با آدمای مختلف، هیچ جا رو بهتر از پادپرس نیافتم و پاش وایمیستم. تو همین جامعه و تو همین سیستم که من توش هستم هیچکس مثل پادپرسیا به من کمک نکرد که حالم بهتر بشه.
یه روز اوایل بهمن یه جلسه بود چنتا معلم ریاضی از چنتا مدرسه منطقه جمع بودیم بهشون گزارش تغییرات کلاسم رو دادم و به شکلهای مختلف بهشون گفتم که اگه پادپرس نبود کلاسمون تغییر نمیکرد، و به طور غیر مستقیم گفتم که هریک از ما معلما چقدر میان هم تنهاییم.
حالا امروز بعد مدتها که اومدم پادپرس و زیاد نوشتم و موندم یکم نقدی هم بکنم به @Behzad_Ebrahimi:
به نظرم سوالها رو برچسب نزنید، بذارید فضای گفتگو باز باشه و شما برید پای اون سوالها نقد محترمانه خودتون رو بنویسید.
دیگه اینکه سوالهای زیادی هستند که نیاز به تحلیل و پاسخ دارند و خوشبختانه سوالهای قدیمی به طور منظم از اعماق پادپرس بالا میان و میشه روشون حرف زد. اگه در نگاه اول چیزی نیافتید از امکان جستجو بهره ببرید و با پاسخ موضوع مورد علاقهتون رو بالا بیارید.
دقیقا مشغول به همین کارم.
سوال هایی که کمترین جواب رو دادن انتخاب می کنم و در حد توانم دوباره باهاشون خودم رو به چالش می کشم.
همانطور که @yousef اشاره کرد بخشی از سکوت این روزها ممکن است به خاطر فضای جامعه باشد. حداقل در مورد خودم که این دلیلاش بوده است. پیشتر در اواخر دهه هشتاد هم احساس مشابهای داشتم که مدتها طول کشید تا به حالت عادی برسم. اگر بخواهم کمی احساس این روزهایم را توصیف کنم، باید به «بوی گندم» و «یاور همیشه مومن» داریوش ارجاع دهم. غمی متناسب با فاجعه سقوط هواپیما در این دو اثر هست.
اما برگردیم به سوال اصلی. من تحلیلهایی را میپسندم که درباره شرایط روز باشند. @hesam_fardad و @Suhrawardi و @Ben_Dehqan پرسشهای خوبی اخیرا مطرح کردند و بحثهای خوبی شکل گرفت. علاوه بر این من بحثهایی که به سمت ارایه راهحلهای فردی یا جمعی (جمعهای کوچک) میروند را میپسندم.
تحلیل سینما که @Behzad_Ebrahimi پیشنهاد کرد هم جای خالیاش حس میشود. احتمالا به زودی درباره چند فیلم اخیر بنویسم.
چقدر خوب بود این قسمت… حرف دل من بود
من خیلی خوب داشتم روند گزارشنویسی کلاسمو پیش میبردم. اما این تعطیلات و کنسل شدن کلاسها انگار آدم و بیانگیزه میکنه.
ما اینجا یک هفته تعطیلی به علت برودت هوا، هفتهی بعد هم همینطور، بیست و دو بهمن، دههی فاطمیه… تعطیل بودیم. بعد هم که میرفتیم کلاس، برای هر کدوم از این مناسبت ها که براشون تعطیل بودیم باز ی برنامه تو مدرسه داشتیم.
حالا فرض کن بعد از همهی اینها بالاخره موفق شدی بری کلاس و میخواهی درس بدی، مثلا ی برنامه میچینی که ریاضی تدریس کنی و کار رو دوباره شروع کنی، یهو مدیر در کلاس و باز می کنه میگ میخوام به بچهها جایزه بدم. این میشه که فکر می کنی نیازی نیست خیلی جدی کار کنی، چون معلوم نیست چی پیش میاد و یه جوری میگذره. جشنی، جلسه ای، سرودی، مسابقهای، بازدیدی…
همهی این بینظمیها آدم و بی انگیزه میکنه
بیشتر سوالات اینجا رو دوست دارم
چون دغدغههای یک انسان پشت این پرسشهاست
اینکه یک سوالی واسه من بی معنی و بی اهمیت باشه از اهمیت اون موضوع واسه بعضی افراد کم نمیکنه
جای خالی سوالات در مورد طبیعت و کودکان به عنوان آینده سازان