حافظ برای عده ای فقط یک نام هست. همین قدر او را می شناسند که یک آدم بی سواد انیشتن را می شناسد. بعضی ها هم حافظ براشون فقط یک کتاب هست کتابی که سر سفره های نوروز و یلدا استفاده می شود؛ این ها حتی می ترسند تو تنهایی کتاب را باز کنند و دو بیتی از آن را بخوانند. بعضی ها اما عاشق هستند و قرار عاشقی را تو فال های حافظ جستجو می کنند. خیلی ها هم شعر های حافظ را حفظ می کنند تا شاید یک وقت یک جایی به دردشان بخورد و برای سخنرانی و مشاعره و مفاخره و … استفاده کنند. اما حافظ چه جایگاهی در زندگی شما دارد؟ آیا از نکته های این عارف دانشمند بهره می گیرید؟ آیا شعرهای حافظ را در زندگی مدرن امروزی جایگاهی تصور می کنید یا تاریخ مصرف آن را گذشته می پندارید؟
من به حافظ مثل یه شاعر نگاه میکنم. حس میکنم بحث اینه که باید بیشتر از یه شاعر باشه، درسته؟ چرا باید بیشتر از یه شاعر که حرفهاش رو در قالب شعر گفته بهش نگاه کنیم؟
حافظ رو عارفی وارسته و در پی زیبا زندگی کردن میدونم
به طور شخصی دیدگاه خوبی حتی به عنوان شاعر نسبت به حافظ ندارم (برخلاف سعدی که به عنوان شاعر و نه شیخ، خیلی بیشتر میپسندم شعرهاش رو). دو دلیلی هم که دارم، یکی اینکه به شدت در انتشار اشعار انتخابی عمل کرده، چیزی که باعث شده عموم مردم فکر کنن هرچیزی که حافظ گفته سطح بسیار بالایی داشته! ولی مثلا تنوع سطح و سلیقه در اشعار سعدی و مولانا قابل تحسینه. نکته دوم اینکه این حس حداقل به من منتقل میشه که شاعری کار و کاسبیی پرسود بوده برای حافظ (کم نیستن شعرهایی که با حاکمان تقدیم کرده).
هیچ کدوم از اینها به معنی مطلق، خوب یا بد نیست ولی نگاه عارفانه به حافظانه کمی ظلم به عرفان و بقیه شاعرها هست.
نوع نگاهش به دنیا رو دوست دارم ؛ نوعی زیست عاشقانه بدون سختگیری است و احتمالا سطح زندگی خوبی هم داشته چون به قول خودش «گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع ، سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش» در نتیجه این آسان گرفتن میتواند موجب رفاه مادی و مالی شود!.
با احتمال خیلی با میشه گفت که شاعری در آن دورانها جز 3 شغل پردرآمد آن روزگار بوده! به همین دلیل شاید کمتر شاعری پیدا بشه که فقیر بوده باشه چون گویا سلاطین و حُکام آن دوران ، اکثرا طبع هنری و ذوق شعر داشتند و حضور شاعر در دربارشان نوعی مایه فخر بوده.
شاید بر همین اساس فردوسی به منظور دریافت کمک مالی برای تکثیر شاهنامه به دربار سلطان محمود میره و گویا با پیشبرد سریعتر کار ، در مدح سلطان اشعاری میسراید. یا اینکه رودکی در دربار سامانی به ثروت و مکنت بالایی دست پیدا میکنه و غیره.
به همین دلیل معتقدم که سرودن شعر در وصف حاکم کار قبیحی نبوده همان طور که کمتر شاعری پیدا میشه که برای حل مشکلات شخصی و مالی ، یا مشکلات اجتماعی و سیاسی در مدح سلاطین و پادشاهان شعر نگفته باشه. (چه اشعاری که امروز هستند و چه اشعاری که امروزه در دست نیستند)
من هنوز نفهمیدم مست بود یا هوشیار
درسته . ولی خب سعدی هم یجاهایی برای دریافت صله مجبور به ستایش حاکمان بوده . و البته حافظ هم از این قاعده مستثنی نبوده شاید چون از لحاظ مالی مثل سعدی و مولانا پرمکنت نبوده.
موافقم مولانا از لحاظ عرفان شعرهای ناب تری داره
من مشکلی با این ندارم ولی خوب منظورم اینه که از نظر شخصیت به نظر نمیاد با یه فرد عادی در زمان خودش (نه حتی در زمانه ما که پیشرفت علمی و آموزشی بالاتری داریم) تفاوتی داشته باشه. یه نفر به جز لذت شعر چه چیزی میتونه از این فرد یاد بگیره؟ و آیا این یادگیری برای فردی در زمانه ما مهلک نیست؟ چیزی که در قرنها قبل گفته شده و نه براساس تجربه بوده نه براساس دیدگاهی قابل استناد؟ چرا نمیگیم از حافظ لذت شعر رو بگیر و از کسی مثل زکریای رازی یا افرادی مثل اون دقت علمی و کندوکاو در دنیای پیرامون رو؟
اگر برادر حافظ هم بودیم و سال ها با او زندگی می کردیم باز هم نمی باید رفتار و کارهای او را قضاوت می کردیم. حافظ هر که بوده و هر کاری کرده امروز ما با او کاری نداریم. امروز ما شعرهای حافظ را، آموزه هایش را،حافظ می نامیم. حیف نیست بزرگ ادیب ایران که یکی از غول های ادبیات جهان هست را به قضاوت بنشینیم. او را با نام ممدوحینش نباید شناخت او را با شعرهای لطیف و موزون و به رقص آورنده روحش باید شناخت. شما دوستان عزیز اگر ده غزل حافظ را خوانده باشید متوجه نکات عاشقانه و عارفانه ی بسیار می شوید. دقیقه هایی که روح را نوازش می دهند. بی شک یکی از بزرگ استادان و آموزگاران زندگی و عشق و عرفان لسان الغيب شیرازی است. چرا خود را از این موهبت محروم کنیم به دلایلی که درستی اش هیچ معلوم نیست. شعرهای حافظ از لحاظ ادبی بسیار فاخرتر از شعرهای مولوی ست. مولانا به دلیل توجه به معنا به آرایش زبان عنایتی نداشته. هیچ یک از این بزرگان ادب را نباید بر دیگری رجحان داد. اینان پاسداران زبان و ادبیات پارسی هستند هر یک به گونه ای.
کسی در اینکه حافظ شاعر بزرگیه شکی نداره ولی چرا باید حافظ رو به عنوان آموزگار زندگی، عشق و عرفان توصیه کنیم؟ مثل این هست که یک نفر فیزیکدان یا ریاضیدان بزرگیه و بگیم باید زندگی اون سرمشق ما باشه. قضاوت هم جنبه مثبت داره هم جنبه منفی. فکر کنم هر دوتاش به یک اندازه خطرناک باشه. در واقع این دو تا جمله رو کاملا متناقض میبینم:
با چه معیاری میگید حافظ بهتره ؟
مولوی اشعارش سهل و ممتنعه در مثنوی مثل غزل نمیشه زیاد آرایه پردازی کرد غزل ابیاتش کمه و راحت میشه معنا و تصنعات ادبی رو به اوج رسوند . باز هم هر دو برای من عارف و شاعر بزرگی هستن
سوال جالب و عمق داری هست، ممنون. نظر دادن در مورد حافظ و مولانا به نظر من کاری محال هست ( البته این نظر من هست).
اشعار حافظ و مولانا برای من مثل یه سرودی می مونه که هر چه بیشتر گوش می کنم مجذوب ترشون میشم و این به این معناست که در عمق این اشعار پیغام های عمیقی وجود داره، که گفتنشون جز با این اشعار، کاری نشدنی خواهد بود.
حافظ تو ذهن من یه پیرمرده که ریش سفید داره و کلی هم شعر گفته ، همین.
با صحبت شما موافق هستم اما منظور من دو حافظ هست. یکی حافظ که سالها پیش زندگی می کرده که زندگی و رفتارش را نمی توان و نباید قضاوت کرد. دیگری حافظی که است که در شعرهایش آموزگار زندگی ست. امروزه در قفسه های کتابخانه ها پر است از کتابهایی که سعی دارند راه درست زندگی را به مردم آموزش دهند. آموزگارانی که با حرفهایی بسیار شبیه سخنان حافظ و مولانا و سعدی و… پر طرفدارترین انسانهای امروز دنیا هستند. کسانی مثل جول اوستین و راندا برن. چرا نباید ادیبان و شاعران ایران را معلمان زندگی دانست در حالی که بسیاری جول آستین را معلم زندگی می دانند اگر شما شباهتی میان شعرهای حافظ و سخنان این آموزگاران نمی بینید کمی بیشتر در معنا و مفهوم اشعار دقت کنید:
چو غنچه گر چه فرو بستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان در چینم.
البته که هرگز یکی را بر دیگری برتری نمی توان تصور کرد. منظور من وزن اشعار و آرایه پردازی بود. مولانا شاعر بزرگی ست که سخنانش از سرچشمه ای فرا زمینی است. من هرگز این بزرگ عارف را همتایی نمی دانم.
خوب این یه بحث دیگه ست و کاملا موافقم. گاهی افراد دچار پرستش فردی در گذشته میشن و این آزاردهنده ست. وگرنه استفاده کردن از هنر گذشتگان برای ارتباط و پیشرفت کار بسیار پسندیدهایه. فقط بدونیم جای مسائل عوض نشه که خیلی خطرناک میشه. فکر کنم خیلی از این مسائل قاطی شده در دنیای پیرامون می بینین و نیازی به توضیح نباشه.
من شیخ حافظ شیرازی رو یه عاشق میبینم و شعراش در وصف عشق در جایگاه عاشق برای معشوقش. شعراش آموزش عشق هست. شیخ حافظ شیرازی کسی که وصل شد، ذوب شد و آمیخته شد با معشوقش در نگاه عمودی و معنویت (ربانیتش) و فهمش فهم عمیقی بوده که ما در نگاه افقی همه شعرهاشون رو میتونیم بیاریم تو زندگی مادی خودمون و راهنمای زندگیمون کنیم چون برگرفته از قرآن هست و میتونه مثل یه دیکشنری راهنمای زندگی باشه برای همه ما. حافظ یعنی پاکی اشک لبریز شده از چشمان
نظرتون در مورد این قسمت از شعر نیما چیه؟
حافظا ! این چه کید و دروغی ست
کز زبانِ می و جام و ساقی ست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی ست.
من بر آن عاشقم که رَوَنده است.
در شگفتم، من و تو که هستیم؟
وز کدامین خُمِ کهنه مستیم؟
ای بسا قیدها که شکستیم،
باز از قیدِ وَهمی نَرستیم.
بی خبر خنده زن، بیهُده نال.
این درد دل شاعری از جنس نیما ست با حافظ یا فرق میان عرفان دیروز و انسان امروز.
نیما باور خود را می گوید باور انسان امروز را از حرفها و شعرهای حافظ گونه. این شعر نقد به حافظ و انکار او نیست.