حس خودم این شکلی بود یا شاید حتی خالی تر.
شما در چه حالی؟!
حس خودم این شکلی بود یا شاید حتی خالی تر.
شما در چه حالی؟!
پایان واقعی و اما تلخ . افسوس (دوست ندارم داستان و لو بدم شاید بعضی ها ندیدند)
خبرهاش رو شنیدم و حسم این بود: چرا انسان مرض «تمام کنندگی» دارن؟ کاش اصراری نبود این سریال به جایی مشخص برسه. همین حس رو در مورد Dogville هم داشتم. به سادگی میتونست در جایی با ابهام پرمعنا تمام بشه!
من تاجوتخت رو با کتابش شروع کردم، از اونجایی که طرفدار سرسخت ژانر فانتزی بودم - از کتب تالکین و سیاسلوییز گرفته تا دارنشان و هریپاتر و نایتسایت - به این کتاب برخوردم. مترجمش خانمِ پزشکی بود که برای دل خودش ترجمه میکرد و فصل به فصل منتشر میکرد، فلذا چند فصل اوّل نتونستم به خوبی با سریال ارتباط برقرار کنم ولی بعد از کتاب چهارم دیگه سریال شد مرجع اصلیام. انتظارم این بود که مثل تالکین یکسری داستانهای کهن توی کتاب بگنجونه، ولی خب انتظارم برآورده نشد و همین شد که بعد مرگ نایتکینگ سریال هم برای خیلیها تموم شد.
ولی از بعضی قسمتهای آخرش خوشام اومد، مثل جان: کسی که به خاطر تعهد از همهچیزش میگذره، باید تبعید بشه و با رنج زندگی کنه؛ یهقهرمان واقعی. یا آریا: که رفت به غرب دور. یا مرگ دنریس: حرص و آز تهاش چیزی جز نابودی نیست، یا چیزای دمدستی مثل آتش زدن آیرونترون که نمادی از قدرت و آز بود.
مهمترین مشکل فکر میکنم ریتم قسمتهای آخر بود. میشد زجر جان رو نشون بدن تا دلسوزی مخاطب بیشتر بشه، مثل فرودوی ارباب حلقهها. اینکه سعی کردن یهجوری جمعاش کنند و این برای سریال طبیعیه، این اواخر Veep و The Big Bang Theory هم تموم شدن و از همین مسئله رنج میبردن. مهمترین نکته اینکه به گرد پای اربابحلقهها هم نمیرسید.