جهان کرونایی برای من جهان زیباتریه! حس میکنم آدمها مهربانتر شدند، به کارهایی که دوست داشتند رسیدند و جهانبینی آدمها تغییر کرده. حس شما به جهان کرونایی چیه؟
دنیای کرونایی خوبیهایی دارد و بدیهایی،
خوبیها : مردم بیشتر بهداشت را رعایت میکنند، سعی میکنند به سلامتی خودشون و خانواده و اطرافیانشون اهمیت بدهند اگر کمی کسالت داشته باشند ارتباطشون رو محدود میکنند تا بیماریشون منتقل نشه، به نیازهای همدیگر توجه میکنند و به هم کمک میکنند.
اما بدیهاش: حس ناامنی بهداشتی اولین چیزی است که بعد از کرونا در ذهن من تداعی میشه، افسردگی و خستگی کودکان و در کودک شیرخوار من ترس شدید از جمع، دوری از فامیل( من ابتدای شیوع کرونا ۶ ماه پدر و مادرم رو ندیدم)، ضربه به آموزش، ضربه به اقتصاد شهرهای گردشگر محور و…
امیدوارم به زودی از شر این ویروس راحت بشیم
تنها کاری که کرونا کرد این بود که رتیم تند زندگی ما رو به صورت موقت کند کرد. اونم به خاطر مسائلی که باید رعایت میکردیم تا بتونیم برای ادامه زندگی ماراتنی ، سالم باقی بمانیم. زمانی کرونا تمام میشه و همه چیز همان حالت قبلی برمیگرده و از کرونا تنها صفحاتی در تاریخ باقی خواهد ماند (مثل انفولانزای اسپانیایی ، طاعون سیاه و …). این ویروس هیچ تغییر دائمی ایجاد نکرده و نمیکنه.
البته فکر میکنم همین الان هم با وجود اینکه قضیه کرونا تمام نشده به رتیم قبلی زندگی برگشتیم و تنها برخی مناسک اجتماعی رو نمیتونیم انجام بدیم مثل دست دادن ، مهمانی رفتن و … .
جهان کرونایی قبل از هرچیزی به من یاداوری میکنه که چقدر همه چیز ناپایداره، ویروس به این کوچکی میتونه در کمترین زمان زمین به این عظمت را زیر و رو کنه
بنظرم این نگاه باید باعث بشه ادم ها با هم مهربان تر بشن ولی نشدن، ادم ها خسته شدن، کلافه شدن و من انها را مهربان تر و اروم تر نمیبنیم من انها را کم طاقت تر از همیشه میبینم بی حوصله تر و اماده انفجار، پر از حسرت و ولع برای همه چیزهایی که میخواستن و نمیتونن داشته باشن،برای اغوش گرم،برای نوازش، حتی برای خرید و…
حتی ادم هایی که عاشق خونه وخونه موندن بودن هم تا حد انزجار خسته شدن و نمیخوان که این سبک جدید زندگی ادامه پیدا کنه
برای من دلیلش عدم ازادی در انتخابه، چیزیه که به من تحمیل شده و خواست من نبوده ولی قبلا میتونستم انتخاب کنم که برم بیرون یا بمونم خونه
جهان کرونایی برای من جای ترسناکیه!
من شخصا دوست دارم در اجتماع زندگی کنم، دوست دارم تو خیابون قدم بزنم، تو کافه و رستوران غذا بخورم، برم سفر، برم مهمونی، عزیزان و دوستانم را ببینم، آزاد باشم و بتونم حداقل در پایین ترین سطح ممکن در مفهوم کلمه، “زندگی” کنم ولی جهان فعلی همه این علایق را از من دریغ کرده یا من را شدیدا محدود کرده
مجبورم تو خونه حبس باشم، مجبورم همه رو از پشت قاب گوشی ببینم یا فقط صداشونو بشنم، مجبورم با خاطراتم زندگی کنم، مجبورم با عکس چیزهایی که دوست دارم سر کنم
احساس میکنم تو خونه خودم زندانی شدم و خودم زندان بان خودمم
اوایل که سرکار به ما گفتن دور کار میشید خیلی ذوق داشتم که دیگه روزی 5 ساعت تو ترافیک تهران نمیمونم مجبور نیستم 3 ساعت زودتر از خواب بیدار بشم که برسم سرکار و بعد از کار هم به کلی از کارهای مورد علاقه ام میرسم
واقعیت روزهای اول هم همین بود، خستگی کل روزهای سخت قبلش را در کردم ولی الان، در شغلی که ارتباط حرف اول را میزنه خیلی سخته روبه روی دیوار بشینی و از اینهمه محدودیت خسته نشی
اگر در خانه حبس شدم و انتخاب کردم که مهارتی یاد بگیرم خوبه ولی واقعیت اینه که تنها کاری بوده که میتونستم برای خودم بکنم و جبر روزگار بوده
از نظر من کسب علم خیلی مفیده و حتی ضروریه ولی زندگی تک بعدی انتخاب من نیست، زندگی ای که فقط به موفقیت های شغلی، تحصیلی یا ازین قبیل ختم بشه را من برای خودم پیشرفت نمیدونم
دوست دارم اگر پیشرفتی دارم چندبعدی باشه، هم در شغل و تحصیل و … باشه هم در روابطم با افراد بتونم پیشرفت کنم
از نظر من انسان نیاز به اجتماعی بودن را نمیتونه هیچوقت نادیده بگیره و از زندگیش حذف کنه، هرچقدر خسته و کلافه از اجتماع باشه فقط تا مدتی دوری آن را میتونه تحمل کنه و نهایتا دوست داره که کنار ادم های دیگه باشه.
در اخر جهان کرونایی از دید من فقط یک قشنگی داشت ان هم این بود که طبیعت تونست برای یک مدت کوتاه نفس بکشه
کرونا مهمترین چالش قرن ۲۱ تا این لحظه است. حتی مهمتر از ۱۱سپتامبر و جنگ عراق. برای مدتی همهی جنگهای منطقهای جهان تحت تاثیر کرونا متوقف شد (هر چند این آرامش را آذربایجان به هم زد)، بازارهای بورس را دگرگون کرد، موج جدید نژادپرستی علیه چین را آغاز کرد و به عنوان اولین بیماری موثر در انتخابات آمریکا خود را نشان داد. تاثیرات کرونا محدود به سیاست و اقتصاد نبود و در فرهنگ هم خودی نشان داد. لبخندهای محو شده، مدهای نقاب دار و شیوههای نامرسوم سلام و احترام.
کرونا چالش مهم قرن ماست که تاثیر مانند دو جنگ جهانی خواهد داشت و پس از غروب تمدنی و طلوعی مجدد، ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدیدی به صورت خورد و کلان خواهد ساخت. اگر کرونا را مانند جنگ شکست دهیم ساختاری مثبت مانند سازمان ملل خواهیم داشت و اگر کرونا ما را شکست دهد به جای دیکتاتوری انسانها، شاهد دیکتاتوری یک بیماری خواهیم بود
قبلا وقتی به اتفاقات و بیماری های خاصی که در طول تاریخ افتاده فکر میکردم(چیز هایی مثل جنگ، طاعون و غیره و غیره)هیچوقت حتی تصورش رو هم نمیکردم که یک روزی در روزگار من هم یک بیماری خاص به اسم کرونا بوجود بیاد.
یادمه روزای اولی که کرونا اومده بود ما کلاس داشتیم و هی با همکلاسیام غر میزدیم که پس چرا تعطیل نمیکنن بریم و داشتیم هماهنگ میکردیم که خودمون دیگه نریم سر کلاسا .اصلا فکر نمیکردیم در این حد جدی هست . پیش خودمون میگفتیم فوق فوقش تا عید طول میکشه (عجب خیال خامی).
از کلاس که برگشتیم طرفای عصر خبر دادن که فعلا کلاسا کنسله و برگردین برین شهرای خودتون . وقتی داشتیم وسایلمونو جمع میکردیم با دوستم به هم دیگه میگفتیم همه وسایلاتو بردار که یکدفعه همون بعد عید بیایم آخه خیال میکردیم یکی دوهفته ای قراره درست بشه و بگن بیاین سرکلاساتون و ما دیگه داشتیم خیلی احتیاط میکردیم که میخواستیم بعد عید بیایم!. الان از اون روز هشت ماه میگذره و کرونا همچنان هست.
اما درمورد احساسم به کرونا…
میتونم بگم به طور کلی ازش عصبانی و ناراحتم چون باعث شده ما خیلی کم عزیزامونو ببینیم از این مهمتر عزیزای خیلیا رو ازشون گرفته…کرونا علاوه بر جسم ،روح اکثرمون رو مریض کرده … افرادی هستن که افسرده شدن ، وسواس گرفتن ، به بیماری پوستی دچار شدن و… یه چیز مهم دیگه هم پیش اومده بنظرم اونم اینکه اونقدر رفت وامدمون با بقیه کم شده که احساس میکنم عادت کردیم به تنها بودن. میترسم از زمانی که کرونا بره ولی ما نتونیم حصار دورمون رو بشکنیم. خیلیا مراسماشون بخاطر کرونا عقب افتاده و بلاتکلیف موندن. خیلیا کارشون جوری بوده که با این شرایط نمیتونن کار کنن و مشکلات زیادی برای خودشون و خانوادشون پیش اومده و خیلی چیزهای دیگه که هر چقدر بگی تموم نمیشه… اووووووووف دلم گرفت انقدر از چیزای منفی گفتم بسه دیگه بذار یکمم از درسایی که کرونا بهم داده بگم
مهمترینش این بود که یاد گرفتم بیشتر مهربون باشم و کسی رو نرنجونم چون شاید دیگه فرصت دیدنشون رو نداشته باشم.
یاد گرفتم از لحظه به لحظه زندگیم لذت ببرم و نگران هیچ چیز دیگه ای نباشم.
یاد گرفتم شکرگزار باشم. میدونید چیه من فکر میکنم ما اونقدر ناشکری کردیم و قدر لحظه های خوبمونو ندونستیم و اونقدر بد شدیم با طبیعت و انسان ها که اینطوری شد.
توی اینروزای کرونایی وقتایی که به طبیعت و اینها میرم احساس میکنم همه چیز رو زیباتر میبینم. انگار قبلا قدر اون زیبایی هارو نمیدونستیم ولی الان که به سختی و شاید با ترس ازشون استفاده میکنیم میفهمیم که چقدر باارزشن برامون.
درسته بعضی ها همیشه طلبکارن و از هیچ چیزی درس نمیگیرن ولی فکر میکنم زندگی بعد کرونا زندگی جدیدی باشه احساس میکنم دید خیلیا به زندگی فرق میکنه و بهتر میشه.
اینروزا مشکلات برای همه هست و باید تا جایی که میتونیم هوای همدیگه رو داشته باشیم و حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه که به هم انرژیِ بدیم و همو نرنجونیم…
من به زندگی بعد کرونا امیدوارم بیایید مهربانتر باشیم…
کرونا از نظر بنده یک بازی سیاسی کثیفی بود که ابر قدرتی مثل چین به راه انداخت تا در حین نزول اقتصاد جهانی خود به تنهایی بتونه رشد اقتصادی داشته باشه. جهان کرونایی، جهانی آروم و با محدودیت های بسیاره. جهانی پر از استرس و نگرانی برای از دست ندادن عزیزان در هر لحظه و خسته از محدودیت ها و نداشتن چاره جز قبول محدودیت ها. در دوران کرونا، تمامی کشورها مرزهای خودشونو بستن و دیوار بلندی دور خودشون کشیدن و دیگه خبری از اون همه آرمان های بزرگ دنیای بدون مرز نبود ! حتی داخل مرزا هم بین خانواده ها، از هم دور شدن و دیگه خبری از اون دورهمی های آخر هفته فامیلی نبود و نیست. این وسط مامان بزرگا بیشتر همه ضربه دیدن و چون تنها دلخوشیشون دورهم جمع شدن نوه ها و بچه هاشون بود که اینم از ترس کرونا تموم شد و خیلی از این عزیزان تو غم تنهایی نتونستن دوام بیارن.
جهان پسا کرونا جهانی زیباتر خواهد بود. شاید این بار قدر لحظات و تفریحات آزادانه خودمونو بیشتر بدونیم.
کرونا تلنگری بر پیکره جهان هستی زد! تا نوع بشر بیشتر قدر یکدیگر بدانند و درخت های دوستی بیشتری بنشانند. آدم ها ظاهرا بهم نزدیک بودند دل ها اما دور بود.الان نزدیکتر شده اند , هر روز برای هم از دور یا من اسمه دوا و ذکره شفا می خونیم , معنی واقعی دوری و دوستی ! دوریم از هم چون همدیگه رو دوست داریم , کرونا دیر یا زود تمام میشه اما عشق و دوستی حاصل از اون ابدی خواهد شد و آیا چه کسی یا چه چیزی اینقدر تاثیر بر دل های آدم ها گذاشته یا می گذارد؟ جهان با کرونا خیلی ترسناکه اما روند زندگی بدون عشق و دوست داشتن و ربات وار زندگی کردن آدم ها ترسناک تر است
من در این دوران عمیقا به علایقم و کارهام فکر کردم.
و به شدت تمرین کردم و یادگرفتم در لحظه زندگی کنم.
و کاری که دوست دارم و برای فردایی نامعلوم نگذارم…
فلش بک میزنم به 29 بهمن 1398، دانشگام یک هفته بود که باز شده بود و من به خاطر بیشتر بتونم برم سرکار گفتم از هفته های بعد میرم با خودم گفتم کی اخه هفته اول میره دانشگاه اونم تو این هوا… بعدشم دو هفته آخر اسفند تعطیل میشه میریم برای عید. یکم اسفند ماه بود که استرس داشتم به خاطر ارائمون تو سئولب، این تاریخ خیلی قبل تر حدود چهارماه قبل انتخاب شده بود و ما تو تمام مدت خودمونو برای اون روز آماده کرده بودیم که بگیم بررسی هایی که روی موضوعاتمون داشتیم به کجا رسیده حتی من با سرکارم هماهنگ کرده بودم که من چند ساعتی نیستم ولی برمیگردم. یادم همون روزا یه شب که تاکسی سوار شدم تا زودتر برسم خونه یک خانم کنارم بود که هم دستکش داشت هم ماسک خبر کرونا تازه اومده بود و اون روزایی بود که میگفتن دستکش کافیه ماسک فقط برای کسایی که مبتلا هستن یا بیماری خاصی دارن. حتی یادم با دوستای دانشگام هماهنگ کردم که حتما این ترم با هم بریم بیرون ولی همه چی یهو عین پلک زدن عوض شد سرکارم دورکاری شد، دانشگاهی که یه عمر برای آلودگی هوا تعطیل نمیشد و ما میگفتیم مگه ما آدم نیستیم بسته شد دیگه دوستامو ندیدم و نتونستیم قبل تموم شدن کارشناسی خاطره باهم بسازیم اون تاریخ ارائه کنسل شد واس بعد کرونا و فکر میکنم دیگه هیچ وقت تیک سبز نخوره. با اومدن کرونا فهمیدم هیچ چیزی پایدار نیست و من هر لحظه باید بتونم خودمو با شرایط سازگار کنم و گرنه عقب موندم. کرونا بهم یاد داد که چقدر دلخوشی داشتم که قدرشو ندونستم. تو ذهنم که تجسم میکنم احساس میکنم شدیم عین آثار تو موزه ها، همونا که دور تا دورشون از اون ربانای مخمل قرمز یا اونا که تو شیشه قرار گرفته و اجازه نداریم دست بزنیم فقط باید از دور نگاشون کنیم. هیچ وقت فکر نمی کردم دلم واسه بغل کردن آدمای دوست داشتنی زندگیمون تنگ بشه و فهمیدم من نتونستم تو لحظه زندگی کنم و لذت ببرم دائم یا تو گذشته بودم یا تصور آینده ای که هنوز اتفاق نیقتاده. تنها دلگرمی این روزام اینه که من و چقد از آدمای دورم قدرشناس شدن و خداروشکر میکنن بابت سلامتیشون. هفت ماه که الان باهمیم و یه جور همراهمون شده همون ویروس کوچیکی که کل دنیارو بهم ریخته آره کرونا رو میگم و من ازش ممنونم چون برای من یه تلنگر بود و بهم یاد داد که کلی مهارت جدید تجربه کنم، دنبال راه حل باشم برای وفق دادن خودم با شرایط، به خانوادم بیشتر اهمیت بدم، قدر تمام اون روزایی که بدون دغدغه میتونستم برم کافه با خیال راحت یه چیزی بخویرم بدونم و … ولی این روزام بالاخره میگذره این جوری نبود این جوری ام نمیمونه اصلا بیا این طور فکر کنیم که یه عمر زمین و طبیعت از دست ما آدم ها شاکی بوده و الان داره نفس میکشه جوون میگیره که باز دوباره دل مارو ببره ولی این سری متفاوت، متفاوت به خاطر این که قرار با یه دید خیلی قشنگ تر از قبل زندگی کنیم.
جهان کرونایی هنوز هم مثل روزهای اولش برام عجیب به نظر میاد. لذت هایی که از تکرار زیاد به نظرم عادی شده بودن و حالا همون ها شدن آرزو. دیدن بدون دلهره کسی که دوستش دارم. خوردن یه غذا بیرون از خونه بدون حس ترس. بیرون رفتن با یه دوست. شاید حتی این روزها چهره بدون ماسک خودم و اطرافیانم رو یادم رفته باشه. اما اگه بخوای به زندگی ادامه بدی باید سعی کنی تو هر چیزی نکات خوب هم پیدا کنی. مثل فرصت زیاد خونه موندن و امتحان کردن تجربه های جدیدی که شاید هیچوقت فرصتشون رو نداشتم. یاد گرفتن هزار تا غذای خوشمزه که قبلا بدون کافه رفتن نمیتونستم ازشون لذت ببرم. فهمیدن اینکه چه چیزایی و چه کسایی اونقدر برام مهمن که جای خالیشون تو این روزا حس میشه و چیا تو زندگیم اضافی بودن و الان حتی شاید با نبودنشون راحت ترم هستم. درست که بخوام بگم تو هر چیزی هم خوبی هست و هم بدی. و اگه فقط بخوام به بدی هاش نگاه کنم خیلی سخت میگذره. اومدن کرونا باعث شده قدر خیلی چیزارو بدونم و بیشتر از قبل شکر گذار داشته هام باشم. سلامتیم ادمایی که کنارمن روزایی که برام خیلی ساده و عادی میگذشتن اما حالا میدونم همون روزا چقدر چیز داشتم و حتی بهشون به چشم داشته نگاه نمیکردم و فکر میکردم چیزی ندارم. چقدر راحت با ادما حرف میزدم و با کوچکترین عطسه و سرفه هزار فکر به سرم هجوم نمیاورد و دنبال یه راه برای فرار از محل نبودم.با خیال راحت خرید میکردم و بستنی مو با لذت تو خیابون میخوردم و هیچوقت توی کیفم یه الکل بزرگ و یه ماسک همه جا باهام همراه نبود.راحت تر روی صندلی پارک مینشستم و راحت نفس میکشیدم بدون ماسک.دوستامو بغل میکردم و با خونوادم راحت راحت میرفتم مسافرت و از دست فروشا هزار چیز میخریدم و یه درصد به فکر الودگی و ویروس نبودم.میرفتم تو کوه و با همون دستای خاکی صبحانه میخوردم.شاید این چیزا اون موقع به چشمم نمیومده ولی حالا که فکر میکنم میبینم خیلی چیز داشتم برای شکر کردن ولی حالا که ندارمشون قدرشونو دونستم.
حالا ارزو میکنم یه روزی این ویروس بره و با خیال راحت مثل قبلنا بدون فکر الکل و ماسک باشم.
ولی خب یاد گرفتم حتی تو همین روزایی که کرونا جلوی خیلی چیزارو گرفته ام کلی چیز دارم برای لذت بردن و نباید یادم بره که زندگی کنم و از تک تک لحظه هام لذت ببرم.
باید بتونم توی هر شرایطی به بهترین شکل همه چی رو بگذرونم و خودمو برسونم به روزای خوبتر
حالا مطمئن شدم که هر چیزی که نکشه قوی ترم میکنه
میخوام از امروزم از تک تک لحظه هام لذت ببرم و همیشه یادم بمونه چه خوب چه بد این لحظه ادیگه بر نمیگرده و حالا که دیگه نمیتونم برش گردونم پس نهایت لذتو ببرم از زندگی کردن از نفس کشیدن داشتن پدر و مادر و خواهرم از داشتن ادمایی که دوسشون دارم و از چیزایی که خدا بهم داده و من فراموششون کرده بودم.
دارم کم کم تمرین میکنم که ببینم تو هر چیزی هم خوبی هست هم بدی و سعی کنم نگاهم به خوبیا باشه و همیشه خدارو شکر کنم بابت خوبیا و چشمم رو ببندم رو بدیا
این اتفاقی بود که قطعا برای فرزند من در سالهای اینده نخواهد افتاد و من این همه گیری را تجربه کردم و با آن رو به رو شدم. کتاب عشق سالهای وبا برای من تداعی شد و شاید یک جرقه برای کتاب تازه عشق سالهای کرونا تبدیل شد. همه ما میتوانیم این بیماری را نپذیریم و سبک زندگیمان را تغییر ندهیم و همواره با آن بجنگیم که در نهایت فقط خودمان را مستهلک کردیم. این یک اتفاق تازه بود که امیدوارم همگی آنرا به یک فرصت تبدیل کرده باشیم
جنبه های مثبت و منفی زیادی داشته وجود کرونا بین ما و دربدن شاید ما و اطرافیانمون.
دید مثبت من به این قضیه اینه که توجه ادما به طبیعت و انسان ها و کلا دور و اطراف رو زیاد کرده!!
طبیعت به پوسته ی طبیعی خودش برگشته و انگار جون گرفته،الودگی کمتر شده(مخصوصا دوران قرنطینه)
ادم هایی هستن که روی میاورند به کمک کردن به افراد نیازمند و این قشنگ ترین موضوع برای من در زمان کرونا بود و هست و همینطور بیشتر بقیه رو تشویق میکنند به این کار!! که جدیدا کم نیستند این افراد.
کتاب خوندن تو این دوران خیلی زیاد شد و واسه خیلی ها تبدیل به عادت شد!! و اینم من میزارم جزو بهترین عادت ها.
خانواده هارو نزدیک بهم کرد و اینو به ادما یاداوری کرد که بیشتر به هم اهمیت بدن و بیشتر قدر همو بدونن!
کسب و کارهای نوپای اینترنتی هم خیلی پیشرفت کردن! با اینکه سقوط دیگر شغل ها هم زیاد بود.
اما به همون میزان جنبه های منفی و بد هم داره اونم زیاد, اینکه دور و اطرافمون زیاد میبینیم که انسان های بیگناه اعم از کوچک و بزرگ,از قشر ضعیف جامعه تا قشر پولدار جامعه با این موضوع سخت دست و پنجه نرم میکنند و عزیزان و اطرافیانشون رو از دست میدن و به نظر من این سخت ترین و دردناک ترین قسمت این وضعیت نامعلوم هستش.
کم شدن میزان درامدهای مردم رو میشه از چهره هایی که هررور شکسته تر از دیروز میشن و شونه هایی که هرروز خمیده تر میشن و چشما بی فروغ ترمیشوند رو میشه فهمید.
میشه از جوونایی این موضوع رو فهمید که دست و پا میزنن تا زندگی کنند و نه جوونی… که منم خودم رو جزو این دسته میدونم.
مطمعنا هممون میخوایم که این وضعیت تموم بشه و بتونیم به زندگی قبلی خودمون برگردیم و هممون بی صبرانه منتظر اون روزها و لحظه هاییم.
حس من به این جهان کرونایی در وهله ی اول اینه که هرچه زودتر تموم بشه و بتونیم به زندگی قبلیمون برگردیم چون عرصه رو واسه ی همه ی مردم حتی بیخیال ترین ها به این قضیه تنگ کرده.
اما این وضعیت تونست خیلی چیزهارو واسه من روشن کنه… من تونستم تو این مدت کتاب بخونم و روی خودم خیلی کار کنم و خودمو بهتر بشناسم. کم و کاستی های خودم رو و نقاط قوت و ضعف خودم رو و همچنین مسیر زندگی و هدف هام رو بهتر شناختم و مصمم تر شدم.
چون این وضعیت کرونا پلی بود برای بهتر شناختن خودم و بیشتر وقت گذروندن با خودم و نزدیکی بیشتر من به نزدیکانم.
و این مطلب رو هم اظافه میکنم که من در ماه های اول کرونا روحیه خودم رو کامل باختم و اون مدت برای من خیلی سخت و بد گذشت و میشه گفت باعث افسردگی هم میشه کرونا و من نه تنها خودم با این موضوع دست و پنجه نرم میکردم بلکه خیلی های دیگه رو هم میدیدم و می شنیدم که متاسفانه مشکل من رو که رو اوردن به افسردگی هست رو میچشند و موقعیتی بسی سخت ترداشتند و شاید دارند و طاقت فرسا بود.
سلام،من يكي از شاگردهاي آينده تونم به احتمال زياد…راستش،من معمولا با شرايط دير سازگار ميشم…يعني پذيرفتن تغيير،غالبا كار سختيه برام و خب من جهان كرونايي رو دوس ندارم چون به شدت همه چيز تو بلاتكليفي عجيبي قرار گرفته و بلاتكليفي خيلي داستان غريبيه! توي جهان كرونايي آدم ها تنهاتر از هميشه ي تنهان…اين اتفاق باعث شده من يه روزهايي “جريان زندگي” رو از ياد ببرم…
از همون زمانی که خبر انتشار یه ویروس عجیب در ووهان چین پخش شد، پیگیر اخبارش بودم. یادمه که دائم در موردش میخوندم و هر وقت که میخواستم با بقیه راجع بهش صحبت کنم، همه میترسیدن و میگفتن ولش کن. اولین ویدئویی که از سوپ خفاش پخش شد، دقیقا جلوی چشمامه. چه قدر عجیب بود و چه قدر دور از ذهن. خانومی که یه کاسه با یه خفاش خشک شده و بی حرکت جلوش بود و با اشتها مشغول خوردن این غذای عجیب بود!
اون زمان فکر میکردم که این ویروس ممکنه به کشور ما، به شهر ما و حتی به خونههای ما بیاد؟ مسلما نه! کمی که گذشت خبرها دقیقتر و بیشتر شد، احتمال انتقالش به کشورهای دیگه مطرح شد و قرنطینهی جدی در ووهان برقرار شد! کم کم همه احساس خطر کردن تا اینکه روزها گذشت و بالاخره اون خبری که همه ازش واهمه داشتن، منتشر شد! ویروس کرونا به ایران رسید!
مثل همیشه با پخش شدن یک خبر دردناک، شاهد انواع و اقسام واکنشها در شبکههای مجازی بودیم. برخی هنور باور نمیکردن که کرونا به ایران اومده و میگفتن که همش شایعهست. برخی میگفتن خیلی وقته که کرونا در ایران هست و فقط خبرش پخش نشده. بین بعضیا بحث در مورد این بود که چین خودش این ویروس رو در آزمایشگاه ساخته و هزار جور حرف و حدیث دیگه.
حالا هشت ماه از اومدن کرونا به ایران میگذره و هنوز که هنوزه همه جا پره از خبرها، داستانها و شایعات مختلف. البته شاید هم همش شایعه نباشه. چیزی که مهمه اینه که بالاخره یه روزی مشخص میشه که اصل ماجرا چی بوده. بالاخره همه میفهمن کدوم کشور یا کدوم آدم یا کدوم اتفاق باعث همچین فاجعهی بزرگی در دنیا شده. اگر هم ما نفهمیم، حتما آیندگان ما متوجه میشن.
تو همهی این مدتی که کرونا وارد ایران شده، همه چیز فرق کرده. انگار گرد ناامیدی پاچیدن روی تمام کشور. بزرگترین اتفاقاتی که همیشه براش کلی ذوق و شوق داشتیم، امسال پر از غم و درد بود. عید نوروز متفاوتتر از همهی سالهای عمرم برگزار شد. من تو یه شهر مونده بودم، دور از خانواده و برام ممکن نبود که برگردم پیششون. مدرسهها، دانشگاهها، عروسیها، عزاها و همه و همه تحت تاثیر کرونا قرار گرفت. دور بودن از خانواده و دوست و آشنا، شد عادت همهی ما و تماس تصویری تنها مرهممون.
حتی امسال عاشورا و تاسوعا هم با همهی سالها متفاوت بود. دیگه خبری از نذری دادن و دستههای پرشور عزاداری نبود. همهچی امسال در سکوت برگزار شد. یه سکوت طولانی و عمیق.
به نظر من کرونا بزرگترین مسئلهی قرن حاضره. به طوری که روی همه چیز تاثیر عمیق گذاشته. از روح و روان آدما بگیر تا مسائل کلان جامعه، اقتصاد، آموزش و هزار چیز دیگه. یادمه که یکی از متخصصای آمریکایی گفته بود، شاید خیلی از آدمهای این زمان دچار بیماری وسواس بشن. به خاطر اینکه عادت کردن که مدام دست و صورتشون رو بشورن و همهی وسایلشون رو ضدعفونی کنن. چه میدونیم؟ شاید بچههای این دوره، وقتی که بزرگ شدن، دیگه بغل کردن رو بلد نباشن.
جز اینگه نمیتونم دوستام رو ببینم، از بقیش کاملا راضی هستم!!!
در حال حاضر ما گرفتار یک پاندومی تازه هستیم تحت عنوان ۱۹ covidو تمام این اتفاقات اخیر نشأت گرفته از یک حادثه ساده است. استیل زن مزرعهداری بود که ۵۰ جوجه سفارش داده بود و در نهایت پانصد جوجه تحویل گرفت. و این آغاز یک انقلاب تازه بود. استیل میتواست جوجهها را دفن کند و همگی را از بین ببرد اما مزرعه کوچک خو را تبدیل به جایی برای پرورش مرغ در سطح وسیع کرد.
این آغاز مرغداری صنعتی و استفاده هر چه بیشتر از ماکیان در سطح گسترده بود. با افزایش روز افزون جمعیت در سال های اخیر نیاز به گوشت و مرغ افزایش یافت و برای تامین این نیاز مرغداری های زیادی در سرتاسر کره زمین تشکیل شد. که محور اساسی پرورش مرغ آنتی بیوتیک ها و هورمون هایی است که به مرغ ها تزریق میشود. طبق تحقیقات اخیر نشان داده شده که ویروس آنفولانزای اسپانیایی، آنفولانزای خوکی و و بسیاری از بیماری های همه گیر اخیر، حاصل پرورش ماکیان بود. سازمان بین الملل در ده سال اخیر هشدارهایی جدی مبنی بر شروع یک همهگیری تازه داشت. که امسال بیماری کرونا اتفاق افتاد و این همهگیری حاصل جدی نگرفتن و سهل انگاری بشر است. پذیرش این پدیده بسیار سخت است. اما ما در حال حاضر با یک درخت بسیار تنومند مواجه هستیم؛ درختی که میوهاش بیماری کرونا بود.
برای از بین بردن میوه این درخت باید آنرا از ریشه نابود کنیم و ریشههای این مسئله بازمی گردد به پرورش صنعتی ماکیان و دامپروری صنعتی. بیماری کرونا و قرنطینه منجر به تحول در بسیاری از افراد شد. تحولی که هنوز هم ما با نتایج آن روبرو نشده ایم و زمانی که واکسن بیماری کرونا تولید شود و این بیماری به پایان برسد؛ تحولات را مشاهده خواهیم کرد.
این بیماری به ما ثابت کرد که حتی اگر وقت انجام بسیاری از کارها را هم داشته باشیم؛ آنها را انجام نخواهیم داد. این بیماری به ما این فرصت را داد که متوجه شویم بسیاری در برابر رویداد و شرایط تازه مقاومت نشان میدهند و توانایی سازگاری با آن را ندارند؛ که دوران قرنطینه برای این دسته بسیار سخت گذشت و هنوز هم نتوانستند بپذیرند که شرایط و سبک زندگی خود را تغییر دهند. این افراد در برابر قرنطینه و قوانین اجتماعی تازه مقاومت میکنند و نمیتوانند اصول و قواعد بهداشتی را درک کنند. بسیاری از ما که با شرایط تازه خود را وقف دادیم و این مشکل را به یک فرصت تبدیل کردیم. فرصتی برای مطالعه کتابهایی نیمه تمام، برای بررسی بسیاری از مطالب نوظهور در جهان و به روز رسانی اطلاعاتمان، حتی احیای روحیه هنریمان و یا شروع هنرهای انفرادی، هنرهایی که می توانستیم از طریق سایت ها و فیلم های آموزشی آن را بیاموزیم. مسئله آموزش مجازی در دوران قرنطینه برای افرادی که خواهان علم آموزی بودند فرصتی تازه بود برای پیوستن به شبکه ملی آموزش و دریافت اطلاعات تازه با روش نوین. ما با این اتفاق متوجه شدیم که اگر واقعاً مشتاق تحصیل و علم آموزی باشیم؛ فرصت آن را در تک تک لحظات زندگی مان داریم.
امیدوارم همه ما جزو افرادی باشیم این که با شرایط وفق پیدا کردند و در دوران قرنطینه کارهای تازه را یاد گرفتند و استعدادهای درونی خود را شکوفا کردند.
می دونی، من نگاهم به کرونا یه بهونه ی مشترکه. کرونا بهونه ی خوبیه. کسی نمی تونه بهت حرفی بزنه و اگه بزنه می تونی بهش بتوپی که تو رعایت نمی کنی.
خیلی از کارها به خاطر کرونا عقب افتاد، خیلی از دوستامون به خاطر کرونا خیلی وقتع ندیدمشون، خیلی از برنامه هامون اونجوری که می خپاستیم پیش نرفت. اما جالبیش می دونی چیه؟ کرونا یه فیلتره به نظرم. اونایی که واقعا میخوان رو جدا میکنه. اونایی که واقعا میخواستن یه کاری انجام شه میرفتن و انجامش می دادن. اونایی که واقعا دلشون برات تنگ شده بود میومدن و میدیدنت و حتی میتونستی بغلشون هم بکنی.
ولی به جای قضاوت دیگران ترجیح می دم یقه ی خودم روبگیرم. چه کارهایی روواقعا میخواستم انجامبدم؟ چه آدمهایی رو واقعا دلممیخواست ببینم و در آغوش بکشم؟ سعی کنم بعد از این غیر از این ها رو تظاهر نکنم. شاید کرونا مفهوم integrity روخوب یادمون داد. شرافت، یکپارچگی درون و برون
جهان کرونایی!!! هیچ وقت حتی اومدن چنین روزایی به ذهنمم خطور نمیکرد. من نمیتونم بگم دنیا و آدماش بعد از کرونا مهربونتر شدن چون خیلی راحتتر تونستیم با مرگایی که هر روز دارن اتفاق میفتن، با ندیدن همدیگه، با مهمونی هایی که دیگه نمیریم یا تولدایی که نمیگیریم کنار بیایم. این ها واسه منی که عادت دارم با آدم ها ارتباط برقرار کنم و ببینمشون و از بودن کنارشون لذت میبرم فاجعه است. اون روز توی بهمن ماه وقتی داشتم از خوابگاه دانشگاهم تو یه شهر دیگه برمیگشتم به خودم گفتم آخیش راحت شدی دختر ولی بعد از عید دوباره دردسرات شروع میشن. پیش خودم فکر میکردم حتما تا بعد از عید از بین میره اما هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر طولانی بشه و اینقدر از دوستام و از تجربه های قشنگی که تو یه شهر دیگه داشتم دور بمونم. اما اتفاق افتاد و من فهمیدم چه چیزای قشنگی رو داشتم و قدر نمیدونستم.
کرونا منو از کلاسای موردعلاقه م، لیست کارای مورد علاقه م، جاهایی که برنامه ریزی کرده بودم توی تابستون برم دور کرد پس اصلا نمیتونم بگم این دنیا باهام با مهر و محبت رفتار کرد. حداقل دنیای منو قشنگتر نکرد.
اما خب اگر بخام از جنبه های مثبت و خوبی های این دنیای جدیدم با کرونا بگم دیدن فیلم ها و سریال هایی بود که هیچ وقت زمانشو نداشتم و خوندن کتابایی که دوست داشتم بخونم و الان همشون دیده و خونده شدن.
چند روزی هست فکر میکنم اگر کرونا نمیومد اگر وجود نداشت توی این هفت ماه چقدر تجربه ی جدید به دست آورده بودم، با چندتا آدم جدید آشنا شده بودم، چیا یاد گرفته بودم و یا حتی از کیا جدا شده بودم اصلا زندگیم با اینی که الان هست چه تفاوتی داشت و من هر لحظه در حال تصور خودم توی جهان بدون کرونا هستم.
فکر میکنم هرچیزی باید در حد اعتدال باشه تا زیبا باشه. خوبی ها و قشنگی ها هم وقتی زیاد میشن خسته کننده ترین چیز میشن. مثل خوردن غذای مورد علاقه ت برای چند روز متوالی یا مثل خوندن جذابترین کتاب با یه موضوع فوق العاده قشنگ برای چندمین بار حتی مثل تماشا کردن فیلم و سریال های مختلف یا مثل تو خونه موندن و استراحت کردن که تبدیل شده به اذیت کننده ترین چیز برای من.
میتونم بگم هرروز و هرروز دارم دعا میکنم و از خدا و دنیا میخام زودتر این ویروس وحشتناک رو تمومش کنن.
بی صبرانه منتظر شنیدن خبر آزادیم از این آسایش اجباری هستم.