حستون به جهان کرونایی چیه؟

کرونا!!

واژه ایی که قطعا همیشه در ذهنم تا لحظه مرگ باقی میمونه

این ویروس منفور به عمد یا غیرعمد تاثیری بر روی جهان گذاشت که اثراتش تا سالیان بعد همچنان باقیست ، اتفاق هایی رو به دنبال داشت که بشر هیچوقت تجربه نکرده بود و شاید هم هیچوقت فکرش نمی کرد ،

اما اگر بخوام نتیجه ایی که روی زندگی من گذاشته رو توضیح بدم شاید اونقدرا هم عجیب و غریب نباشه

۲ ماه قبل از اینکه زمزمه ویروس کرونا به گوش همه برسه ، میتونم بگم یجورایی تو خونه قرنطینه بودم!

بله شاید خیلی عجیب بنظر برسه اما این قرنطینگی نه به اجبار بلکه به خواست و رضایت خودم بود ، چند ماهی می شد که به همراه خانوادم به شهر دیگه ایی مهاجرت کرده بودیم

اوایل روزای خوبی بود اما کم کم تنهایی و غریبگی فشار زیادی رو بهم وارد کرد مخصوصا وقتی که هیچ آشنا و فامیلی توی اون شهر نداشتم…

من از ادم به شدت برون گرا، اهل معاشرت زیاد گردش و تفریح با دوستام تبدیل شده بودم

به کسی که دچار افسردگی شده بود و ترجیح میداد اکثر وقتش روتوی خونه بگذرونه و باکسی زیاد صحبت نکنه و تا وقتی که مجبور نشه جایی نره برای همین وقتی که کرونا با موج شدیدی وارد ایران شد همه قرنطینه شدن و خیلیا هاروخونه نشین کرد با این حساب تغییر ان چنانی روی حال من نداشت چون من به این تنهایی عادت کرده بودم.

اما بازگشت زمان به قول معروف سعی کردم با این موضوع چیل کنم و یجورایی باهاش کنار بیام ، شاید این اتفاق حق ما ادم هاست به این همه ظلم و بدی که نسبت به مادرمون زمین داشتیم ، خشم طبیعت گریبان گیرمون شده و چه بسا بسیاری از بیماری های موجود در جهان نتیجه همین رفتار نادرست ما با کره خاکی و موجوداتش باشه.

پس کرونا حالا حالا ها مهمون ما بود بنابراین نباید می گذاشتم افسار زندگیم رو دستش بگیره ،

برای همین معاشرتم با دوستام زیاد کردم ، رژیم گرفتم و ورزش میکردم

شروع کردم به خوندن و گوش دادن به کتاب ها و پادکست هایی که حالم روحیم بهتر میکرد

کانل های خبری روی گوشیم پاک کردم

اونقدر فضای توییتر و اینستاگرام واسم سمی شده بود که تا مدت زیادی کنارشون گذاشته بودم . این وسطا که خبرهای بد از هر طرف وارد میشد باعث شده بود بارها و بارها کم بیارم و بیخیال بشم گریه کنم و ارزو کنم همیشه توی غار تنهایم بمونم .

اما تنها چیزی که همچنان من رو صبحها از خواب بیدار میکنه و بهم یاداوری میکنه تو فقط یکبار قرار زندگی کنی ،باید تلاشت کنی و نباید کم بیاری ،باید شکرگزار این لحظه، چیزایی که داری، سلامتی خودت و خانوادت و همه ی عزایزانت باشی ٬٬امید٬٬ِ

امید به زندگی باعث شد باوجود کرونا من ادم مهربون تری بشم

محکمتر بشم و به راحتی نشکنم ، اگه سختی روزگار زورش به من چربید کم نیارم وعقب نکشم.

پس بله این جهان کرونایی باعث شده تغییر کنم و با همه ی بدقلقی ها و اتفاق های بدش

تاثیر مثبتی روی من بزاره و باعث رشدم بشه.

2 پسندیده

جهان کرونایی!!!
هنوز این واژه برام غریبه!!! این کلمه برای اولین بار به فرهنگ لغت ذهن انسان قرن بیست و یک اضافه شده…
اگه بخوایم به سبک فرهنگ نامه ها تشریحش کنیم فکر کنم باید بگیم جهان+کرونا
واقعا که جهان به علاوه کرونا هم ترکیبه عجیبیه هم جای عجیبی!!!

چند ماهی میشه که این واژه رو دور و اطرافمون می شنویم. گفتم چند ماه و رد شدم چون همه ی شما بهتر از من یادتونه که از کی کرونا صاف افتاد وسط زندگی مون…
هر کدوم تو حال و هوای خودمون بودیم که اومد سراغ جهانمون… خوب یادمه من که با دوستام قراره پیچوندن روز اول دانشگاهو داشتم به صرف گردش. بی خبر از همه جا… همه ی ما بی خبر از فردامون برای آینده ای که نیومده بود با خوش حالی و خوش خیالی برنامه می ریختیم. فکر کنم یکی از درس های کرونا حداقل برای من این بود که زندگی تا چه حد پیش بینی نشده است.

یهو خبرش پیچید و همه جارو گرفت…

شما هم حتما یادتون هست برنامه های اون روزاتونو اما خب زور ما آدما تا یه جایی به زور زمونه میچربید. کرونا ترمز زندگی همه مونو کشید حالا اما هنوز داریم پیش میریم با یه ریتم کند تر.
کرونا یادمون داد یه لحظه وایسیم و فکرکنیم به خودمون و رفتارامون
رفتارهامون با اطرافیانمون و رنجوندن قلب هاشون…
رفتارمون با طبیعتی که از دست انسان به ستوه اومده بود…
با اومدن کرونا حتی طبیعت هم از دست انسان مخرب نفسی کشید. همه چی دست به دست هم داد تا ما بیشتر روی رفتارامون دقیق بشیم.
کرونا باعث شد قدر داشته هامونو بیشتر بدونیم.ما حالا دلمون برای یه معاشرت ساده با عزیزانمون هم تنگ میشه. برای یک نفس راحت بدون ماسک توی پارک سر کوچه… برای بوسیدن مادرا…برای یه بستنی خوردن توی پیاده رو .برای نشستن سر کلاس های درس عمومی و حوصله سر بر حتی . ما حالا برای چیزایی دلتنگیم که قبلا دلخوشی مون نبود اما الان اگه دوباره به دستشون بیاریم حتما بیشتر از قبل قدر شون رو میدونیم و این بار حتما از قبل خوش حال تر میشیم
انقدر تغییرات جهان با اومدن کرونا زیاد بود که یه واژه ی جدید و عجیب دیگه رو به عنوان اسم براش انتخاب کردیم.بهش گفتیم دوران پسا کرونا
توی این دوران بهمون گفتن باید با کرونا زندگی کنیم یه همزیستی مسالمت آمیز…(میشه بنظرتون؟)
گفتن بسازید باهاش چون حالا حالا ها قصد نداره بره…چون هست!

اما بنظرمن ما آدما مهم ترین سلاح مون در برابر کرونا مهربونیه…ماها مهربون تر شدیم و بیشتر حواسمون به همه .ما حالا دل ها مون به هم نزدیک تره…همین که حواس مون به حال همه دیگه بیشتر جمعه باعث میشه نگرانی ها مون بیشتر بشه .شرایط زندگی مون هم توی این دوره سختی های خاص خودش رو داره اما حالا فرقش اینه که به فکر شرایط سخت هم دیگه هستیم. قطعا همین تحمل این شرایط رو برای همه آسون تر میکنه. اگه بخوام خلاصه اش کنم میگم که گذروندن این روز ها خیلی سخته امااا

اما ما قلبامون حالا خیلی بیشتر از قبل برای هم می تپه :heart:

2 پسندیده

اولای این داستان کرونا فکر کردم خیلی بد هم نیستا که یه ویروسی اومده و ما رو خونه نشین کرده و کمک میکنه بیشتر به خودمون و حال و هوامون برسیم.اما بعدش که مرگ و میر ها به خاطر یه عده پیش اومد و یواش یواش حوصلم از خودم سر رفت به خودم گفتم ای بابا این دیگه چه ویروس منحوسی بود که اومد. حتی اون حیوونایی که میومدن تو شهر و آدما تعجب میکردن هم دیگه نمیان. الان دیگه با دیدن همه اون کسایی که یروزی آرزو میکردم هیچوقت نبینمشون هم خوشحال میشم. این ویروس یه چیزی رو خوب به ما فهموند. فهموند که تو این دنیا هیچ چیزی ثابت نیست، هیچ قانونی همیشگی نیست حتی اگر اینو تو مغزمون کرده باشن. به نظر من که این نیز بگذرد با سختی و باز هم ما راه قبلیمونو پیش بگیریم و بازم یادمون نیاد کجا بودیم و چه ها که از سر نگذروندیم. یادمون نیاد که دنیا ارزشش رو نداره و حتی برای بغل کردن عزیزامون یه زمانی جقدر تشنه بودیم.

2 پسندیده

اوایل که راجع به اومدن کرونا توی چین شنیده بودم همش ترس اینو داشتم که نکنه توی ایران پخش بشه و بعد از چند هفته شد.اوایل توی ذهنم به این فکر میکردم که شاید کوتاه مدت باشه و سریع جمع بشه ولی وقتی اون حس منفی نگری همیشگی اومد سراغم و مدام گفت و گفت از آینده ای که معلوم نیست قراره چی بشه،از اینکه این ویروس میتونه به راحتی و بدون اینکه حتی متوجه بشیم از خودمون به عزیزانمون سرایت کنه ترس بیشتری سراغم اومد.اول ترس و بعد عذاب وجدان.دائم نگران بودم.از طرفی نگران اینکه نکنه خودم این بیماری رو بگیرم و از طرفی اینکه نکنه ناخواسته این بیماری رو به عزیزانم بدم.از اون موقع بود که خودم رو توی یک محدودیت بزرگ دیدم.هر روز رعایت سفت و سخت و از طرفی هر روز قرنطینه و ندیدن های هفته به هفته ی کسانی که دوسشون داشتم. دلم میخواست ببینمشون ولی اون حس عذاب وجدان مانع می شد. هر روز توی ذهنم مرور میکردم که اگر کسی از من این بیماری رو بگیره من چه جوری میتونم خودمو ببخشم.اینطوری بود که این ندیدن ها و ندیدن ها ادامه پیدا کرد.ولی بدترین چیز این بود که دائم داشتم قضاوت میشدم حتی از طرف همان عزیزترینها. من دوست نداشتم که به خاطر من کسی آسیب ببینه و از طرفی همه منو محکوم میکردند به جون دوست بودن و بی عاطفه بودن و این برام از تحمل همه ی اون حسها سخت تر بود. سخته که تو از خودت،از خواسته ی خودت به خاطر اونها گذشته باشی و در نهایت به جای درک شدن و تشویق،برچسب حساسیت و وسواس و جون دوستی بهت بخوره.

تا اینجا همه ی اینها گذشته و من جان سالم به در بردم؛هم از این ویروس و هم از قضاوتهای دیگران.

کرونا اومد و هنوز هم هست و شاید سالهای دیگه هم با ما و در کنار ما بمونه و ما به این سبک زندگی عادت کنیم. شاید هم بعد از رفتنش،برگشتن به سبک زندگی قبلی مون دیگه برامون سخت و غیرقابل باور باشه. اما اومدن کرونا خیلی چیزهارو بهمون یاد داد.اینکه قدر لحظات با هم بودنمون رو بدونیم چون ممکنه خیلی کوتاه بشن. اینکه بهم فهموند که چیزهایی که یک روزی به راحتی در دسترسم بودن به چه آسونی میتونن تبدیل به رویا بشن. اینکه ارزش هر لحظه نفس کشیدن بدون ماسک توی طبیعت،توی خیابان،توی مغازه چقدر میتونه بالا باشه. اینکه گرفتن دستهای دیگران،بوسیدنشون،بغل کردنشون چقدر میتونه خاص و غیرمعمولی باشه و اینکه چقدر زندگی به راحتی میتونه از دست آدم بره.

بعد از کرونا تونستم با دقت بیشتری به آسمون،زمین،برگها و درختها نگاه کنم و ازشون لذت ببرم و فهمیدم که نفس کشیدن و بیرون رفتن و حرف زدن رو در رو با آدم ها چقدر میتونه لذت بخش باشه.

شاید کرونا ما رو بزرگ کرد.همه ی ما رو.همه مون رو انقدر بزرگ کرد که تونستیم بفهمیم هیچ چیزی توی این جهان انقدر پایدار نیست که فکر کنیم همیشه داریمش.پس باید تا هست قدرش رو بدونیم چون چیزی که امروز هست ممکنه فردا آرزو یا حسرت باشه.

1 پسندیده

جهان كرونايي!

اين واژه برام واژه ي غريبيه!

شايد چون هنوز هم بعد از هشت ماااااه نتونستم به وجودش عادت كنم!

بيا اينجوري فكر كنيم كه آدم ها يه روز صبح بيدار ميشن،شبيه روزاي قبل چاييشونو شيرين ميكنن…مرباي هويج مامانشون رو ميخورن،دوش ميگيرن،رژ ميزنن و از خونه ميرن بيرون.

توي طول روز از گروني ها ميشنون…از بالا رفتن نجومي قيمت هاي ارز و دلار و فلان و فلان و …

شب موقع برگشت توي راه يه پالتوي سبزرنگ ميبينن و دلشون ميخواد بخرنش،موجوديشون رو چك ميكنن و ميبينن الان نميتونن … ،بهخاطرش غصه ميخورن …چند ديقه بعد هندزفريشون رو ميذارن توي گوششون، توي راه براي خودشون آبميوه ميخرن و راحت ميون آدمها قدم ميزنن و برميگردن خونه.

شب ممكنه براي يك ثانيه قبل خواب به پالتويي كه دلشون ميخواست بخرنش اما نشد فكر كنن،اما زود ذهنشون پرت ميشه سمت قراردوستانه اي كه فردا با دوستاي دانشگاشون توي يه كافه ي دنج مركز شهر دارن:)

اما يهو از فردا…وقتي چشماشونو باز ميكنن اخباري رو ميخونن،ميبينن،ميشنون…كه غصه ش خيلي بزرگ تر از غم هاييه كه هرروز بهجبر ،جبر جغرافيا،جبر فرهنگ…مجبور بودن باهاش دست و پنجه نرم كنن!

امروز تصميم ميگيرن چاييشون رو تلخ بخورن

امروز تصميم ميگيرن به لب هايي كه از پشت ماسك هيچيش معلوم نيست رژ نزنن!

از اون روز آدم ها از لمس كردن همديگه ميترسن…آدم ها از هم ميترسن!

و اگر بهم انگ نميزنيد كه چرا داري تراژدي ميسازي ازش…بايد بگم كه قبول شرايط…سازگاري با شرايط،پذيرفتن اينكه اين بيماري يهنقطه ي عطف لعنتي جديد تو زندگي ماست واقعا برام سخته.

جهان كرونايي جهان خيلي خيلي تنهاييه…مخصوصا واسه ما برونگراها…آدم ها تو اين جهان كوفتي تنهاتر از هميشه ي تنهان!آدم هاتو اين جهان مفهوم غم رو خيلي بهتر درك ميكنن!..غم از دست دادن عزيز …

غم مادربزرگي كه تا ديشب كنارش ميخوابيدي و از امروز ديگه نفس نميكشه😪

ديروز حالم بد بود،بهش گفتم :عليرضا مياي بريم لندن زندگي كنيم؟

گفت… والا ما بیشتر تو کار کانادا و آمریکاییم …‌ویزای آلمان هم میگیریم البته با شینگن…

ميگم چرا من نبايد لندن به دنيا بيام؟

ميخوام برم :sob:

ميخنده ميگه باز كي استوري گذاشت؟

ميگم نههههه عه …كسي استوري نذاشت

داشتم فيلم ميديدم

اگه نريم لندن جفتمون رو ميكشم ها

ميگه چشم

بزار كرونا تموم شه

الان جانسون هم كرونا گرفته

ميگم اون ديگه كيه

ميگه چه عشق لندني هستي نخست وزيرشو نميشناسي

ميگم باشه حالا

ميريم؟

ميگه اره

بزار كرونا تموم شه

ميريم تو محلات لندن يه خونه ميگيريم

منم ميرم تو بيمارستان حضرت مسيح كار ميكنم

خوبه؟

ميگم مث بچه هاي ٨ساااله با من حرف نززززنننننن

ميخنده

ميخندم ميگم بريم پس

منم تو باغچه ي خونمون سبزي ميكارم :thinking:

ميگه…آره عشقم…ریحون بکار…ریحون بنفش

ميگم با شاهي و نعناء…ميگه آره …شاهي خوبه …اونطرف تر يكم تربچه هم بكار

نعناء هم كه ريشه ش رو از ايران بايد ببريم

ميگم آخه نعنا بوي خوبي ميده…مگه اونجا ندارن؟

پس وقتي رو دل ميكنن چي ميخورن؟

ميگه خوراكوـِ لندني

ميگم اون ديگه چيه

ميخنده😑
ميگم دلم تنگ شده
بغلم ميكني؟
ميگه آره
بزار كرونا تموم شه :)))))))
و لعنت به جهاني كه توش اون منو بغل نميكنه!

2 پسندیده

کرونا…
اسمی بود که هر وقت سر کلاس ویروس میشنیدم بهم کلی حس خوب میداد
اسم قشنگی بود و هم اینکه از حیث فیوزیولوژی خانواده جذابی بودن
یک RNAکوچیک که یک غشا پیدا کرده و هیچکس حتی موجود زنده حساب نمیکنه اون رشته ریز رو
تا وقتی میزبانی پیدا نکنه حتی فرقی با یک شی عادی تو خونه نداره همون قدر ساکن و بی پاسخ
همین ویروس ادم ها رو پیدا کرد…
که از روی عشق و علاقه و شاید بی تکلفی که داشتن سریع هم دیگر رو در اغوش میگرفتن،دست میدادن،می بوسیدن،در اجتماع بودن و لذت میبردن از این حالت اجتماعیشون
همین شد بزرگتر نقص برای این میزبان مهربان
و کرونا عزیز بهترین میزبان خودشو پیدا کرد
و تقریبا شد فاجعه ای برای جامعه انسانی
اثاری داشت همین تک رشته RNAکه باعث شد بشه دغدغه اول همه جوامع
باعث شد این میزبان مهربانش چندین ماه از خیلی از فعالیت هاش عقب بمونه
نتونه عشق بورزه
نتونه اجتماعی باشه
نتونه تو لحظه لذت ببره از زندگیش
هر لحظه استرس داشته باشه
هر لحطه ترس از دست دادن داشته باشه
بترسه
بترسه از نبودن
از نداشتن
از نخندیدن
از اینکه دیگه نتونه کنار عزیزاش باشه
نتونه بهترین حس ها رو باهاشون تجربه کنه
اینکه مجبور باشه یک چیزی بزاره جلوی بینی و دهانش
همیشه دستاشو بشوره
همه زندگیش بشه الکل
همش در حال شست وشو باشه
این ترس خیلی ترسناکه
اینکه انقدر فرق کنه زندگیش
همش تو فکر رعایت پروتکل باشه
خیلی ها شغلشونو از دست بدن
تعدیل نیرو پیش بیاد
کلی شرکت ورشکسته بشن
وکلی استرس انی و طولانی دیگه …
یک روز دیدم بهش فقط یک رشتهRNA با یک کپسید ۲۰وجهی خوشگل بود از خانوادش فقط آنفولانزا و سارس و مرس عزیز رو میشناختم که خیلی زود اومدم و به صورت کاملا مسالمت آمیز شدن همدم بشر جوری که دیگه جدیش نمیگرفتیم
ولی الان
این اسم برام خیلی ترسناک تر از یک رشته هست
دیگه برام تبدیک شده به یک غول بزرگ
یک غول ترسناک
یک هیولا که میتونه نابود کنه
همه رویای و آرزوهای بشر رو
دیگه مسالمت آمیز خودشو تطبیق نداد با ما
مجبور کرد ما تغییر کنیم
ما که به خودمون میگفتیم اشرف مخلوقات
خودمونو قدرتمند ترین موجود عالم میدونستیم
فکر میکردم جهان در دست ماست
مغرور بودیم به قدرتمون
همین قدرت باعث شد خیلی ظلم کنیم
چه به خودمون
چه به طبیعت
چه به جهان
چه به کائنات
و حالا
با یکRNAتک رشته ای که دورش یک غشا داره
با چیزی که تو علم بیولوژی حتی موجود زنده حسابش نمیکنه
زمینمون زد
غرورمونو نابود کرد
باعث شد بشیم برده همین موجود
ببینیم اون چی میگه
از چه راهی میاد مارو میزبان قرار میده
و میشه حکمفرما بدنمون
تا از همون راه مبارزه کنیم
نذاریم بهمون مسلط بشه
با بتونیم خودمونو حفظ کنیم
هرچی بشه
بشر امید داره
امید به روزای طلایی
روزایی که بر گرده به موضع قدرتش
بتونه بدون ماسک زندگی کنه
کنار دوستاش باشه
عشق بده
عشق بگیره
و در یک کلام دوباره لذت زندگی رو بچشه

1 پسندیده

کرونا به من یاد داد که برای امروزم فکرای بهتری داشته باشم وفقط امید به فردای بهتر نباشه.بهترین امروز خودم باشم و فکر کنم امروز اخرین روز زندگیمه. باعث شد به این فکر کنم که دنیا خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو کنم‌ تموم میشه و شاید فردایی نباشه. کرونا بهم یاد داد چقد سلامتی و جان عزیزانم برام مهمه و چقد مسئولم در
برابر این موضوع وقبلاً چقد کمتر بهش توجه کردم .باعث شد دیدم به این دنیا آگاهانه تر بشه. فرصت جبران خیلی وقتا دیگه نیست و نباید درنگ کرد وباید جنگید به خاطرش چون تواین دنیا فقط خوبیه که یادگار میمونه.کرونا به من یاد داد که مال و ثروت هم نمیتونه جان وسلامتی عزیزانت رو تضمین کنه و از خطر در امان باشن حتی در قویترین وپیشرفته ترین کشور چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ علم .یک ویروس میتونه دنیای پر از رمز وراز رو به هیچ برسونه اما خودش یه دنیا درس برات یادگاری بزاره مثلاً بتونه چشم انتظار یه کودک رو بعد از برگشت پدرش از شهر دور وکارخونه شاد کنه اما پدرکارشو ازدست داده باشه ونتونه هزینه های زندگیشو مثل قبل تامین کنه اما لبخندی بسازه برای بچه ای که باباش سخت تلاش کرده برای فروش و بازاریابی اینترنتی و رونق کارش چون قبلا خریدها بیشتر حضوری بوده و الان بیشتر سمت خرید اینترنتی رفته به خاطر سلامتی یا باعث لبخند کودک دیگه ای بشه . بچه ای که پدر یا مادرش شاغل در تولیدی های وسایل یکبار مصرف بوده و فروش خوبی نداشتن قبلاً وحقوق خوب اما الان میتونه بیشتر از زندگیش خوشحال باشه و یا کودکی که مادرش معلمه وخیلی وقتا نبود مادر کنارش سخت بوده و الان خانوادش درکنارشه ومادرش هم با وجود تکنولوژی میتونه بیشتر از قبل به خانوادش برسه ومادرانه هاشو تقدیم خانواده وفرزندانش کنه و شغلشم داشته باشه و مهارت زیبای خواندن و نوشتن رو تقدیم بچه های دیگه کنه.این فقط مختص به خانواده های معلم ها نبود وخیلی از جمع های خانوادگی رو صمیمیتر کرد و تجملات و خیلی از جشن هایی که چندان مهم نبود رو از بین برد.فرصت تجدید نظر خوبی برای همه و خیلی از عروس و دامادها شد که مشغول تدارکات انچنانی بودن و باعث شد سرمایشون رو صرف اموری کنن که لازمتره برای فرداشون. کرونا به من یاد داد که فداکاری وانسانیت خیلی ازادمها از اون چیزی که تاالان دیدم خیلی فراتر و قشنگتره و کادر درمانی میتونه این فداکاری رو بیشتر از قبل بهت نشون بده و از مرگ هراسی نداشته باشه به خاطر سلامتی جامعش و برگشت سلامتی به وجود خیلیا که اسیراین ویروس میشن
و جنگ سختی پیش رو دارن برای سلامتیشون اما باز شاهد مرگ تلخ خیلی از عزیزان باشیم که حتی تازه وارد این راه فداکاری وانسانیت شدن وتازه کار بودند.کرونا عدالت واقعی رو یه بار دیگه به دنیا نشون داد و فقیر وغنی براش فرقی نداشت و ادمارو یاد عدالت خدا انداخت.هیچ وقت کسی فکر نمیکرد یه ویروس میکروسکوپی اقتصاد جهانی رو نابود کنه و منتظر واکسنی که دنیا رو به حالت قبل برگردونه.

1 پسندیده

سال 1440 ، احتمالا وقتی روی کاناپه روبه روی شومینه نشستم ، یه چای داغ و کیک خانگی کنارمه و یه میل قلاب بافی دستمه و دارم برای نوه م لباس گرم میبافم ، دخترم میاد سرشو میذاره روی پام و بهم میگه دوستت دارم و من غرق آرامش میشم ، خاطراتی دارم از دهه ی سوم زندگیم که اون هیچوقت نمیتونه تصورش رو بکنه ، خاطراتی که با ویروسی به اسم کرونا درآمیخته . اگه بخوام براش این دوران و تعریف کنم نمیدونم اصن میتونه با تمام وجودش دوری و دلتنگی این دوتا حس عجیب غریبی که این روزا همه باهاش درگیریم و درک کنه یا نه . اون روزا ، احتمالا دنیا خیلی عوض شده ، شاید حتی خود ما هم یه ربات داشته باشیم تو خونه که همه کارامونو انجام میده یا مثلا ماشین ها پرواز کنن و بخشی از بشر تو یه سیاره ی دیگه زندگی کنه اما چیزی که این روزها همه ی ما داریم تجربه میکنیم هیچوقت از خاطر این نسل پاک نخواهد شد . ویروس کرونا با اومدنش باعث شد تا طبیعت نفس دوباره ای بکشه ، باعث شد ما آدم ها یکم به خودمون بیایم و ببینیم که با زمین ، محل زندگیمون در طی سالیان سال چیکار کردیم و حالا انگار نوبته اونه که از ما انتقام بگیره .خیلی ها با این ویروس از بین رفتن که با ادعاهایی که بشر امروزی راجع به سطح علم و دانشی که بهش دست یافته داره ، در تناقصه . حالا بیشتر از 7 ماهه که این ویروس تو زندگی همه ی آدم ها تو همه جای دنیا رسوخ کرده وعضو جدایی ناپذیر زندگیامون شده . تو همین لحظه که من دارم مینویسم تو ثانیه به ثانیه هایی که عقربه ساعت جلو میره چندین نفر که هر کدومشون عزیزِ کسانی هستند دارن از بین میرن و فقط خاطراتشون باقی میمونه . اینکه خانواده و عشق و فرزند این افراد حتی لحظه ی آخر هم نمیتونن بهشون نزدیک بشن خیلی دردناک تره ، من همواره خودم رو جای این افراد میذارم و از این حجم تنهایی ای که به سراغم میاد وحشت میکنم . چقدر زیادن افرادی که شغلشون رو تو این شرایط اقتصادی به شدت بد ، به خاطر کرونا از دست دادند . چقدر دانش آموزانی که از تحصیل جا موندند چون نه تنها خودشون بلکه حتی پدر و مادرشون هم گوشی هوشمند ندارند که بتونن تو کلاس هاشون شرکت کنند. همین چند روز پیش بود که یه پسر بچه 11 ساله خودشو به خاطر این موضوع حلق آویز کرد . آمریکا و اروپا و ایران و هند و همه ی کشورای دنیا این روزا درگیر این اپیدمی ان و همه در تلاش برای ساختن واکسن کرونا اما هنوز هیچ نتیجه ای حاصل نشده و معلوم هم نیست که آخر این داستان چی میشه .عشق های زیادی تو این دوران دوری ها و دلتنگی های فراوان کشیدن ، مادرو پدرهای زیادی مدت هاست تنها هستند چون هر کسی ممکنه ناقل باشه و بهشون منتقل کنه خلاصه که این غم حالاحالاها تمومی نداره .

1 پسندیده

قبل از کرونا و بعد از کرونا
بنظر من کسی نیست که این تقسیم بندی را بتواند انکار کند.

دنیای باعظمت درون ما و جهان بزرگ خارج از ما با امدن یک ویروس صد نانومتری انچنان تغییر کرد که هیچ چیز در جریان این تغییر ثابت نخواهد ماند.

نمیتوان کسی را پیدا کرد که زندگی اش متاثر از کرونا نباشد مگر در صورت انکار ناخوداگاه این بیماری که ان هم نشانه ترس و نگرانی افراطی نسبت به ان است.

کرونا این غول بی شاخ و دم این غول بسیارکوچک بزرگترین معلم من شد

من ادمی نبودم که زندگی کردن در لحظه را یاد گرفته باشم من از بچگی نگران اینده بودم در هر دوره ای چیزی برای نگرانی وجود داشت

بیماری، ترس از دست دادن، ترس از مورد تایید قرار نگرفتن، ترس از پذیرفته نشدن در ازمون های ورودی مدارس، ترس از شکست در کنکور، ترس از پیدا نکردن شغل بعد از فارغ التحصیلی

انقدر سرگرم نگران بودن و فکر کردن به اینده بودم که یادم رفته بود امروز فردای دیروز است

زندگی جریانی است فکر رسیدن به قله و سختی های راه ،لذت پیمایش مسیر را از ما گرفته است

حالا ما در دوره ای از تاریخ هستیم که پایان پذیر بودن زندگی را بیشتر حس میکنیم

امروز با خانواه ام به تماشای تلوزیون مشغول بودیم و من بیش از هر زمانی به خنده های پدرم نگاه میکردم و لبخند میزدم بیش از هر زمان دیگری به صحبت های مادرم در مورد یک اتفاق خنده دار که چند روزپیش برای یکی از دوستانش رخ داده بود و چند بار برایم تعریف کرده بود، گوش میدادم و میخندیدم

امروز کمتر از هر زمانی نگران ایمیل های کاری که به ان ها جواب نداده بودم و مصاحبه کاری این هفته ام بودم

امروزرا زندگی کردم

و این لذت در سایه غول بی شاخ و دمی به نام کرونا میسر شد

کرونایی که گرچه تلخی حضورش در لحظه های زندگی چشیده میشود اما یادمان انداخت که زندگی کوتاه تر از انی است که تصورش را می کنیم همه ی ما می دانیم که روزی خواهیم مرد اما هیچکداممان باور نمیکنیم شاید برای همین فکر میکنیم که همیشه فرصت جبران داریم

و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم میگذرد

انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

این روزها به خاطر محدودیت های اجتماعی همه ی ما مجبوریم که تنها لذت بردن را یاد بگیریم

همه ی کسانی که از تنهایی هراس داشتند، همه ی کسانی که که خلاهای درونشان را با ادم ها یا کار به خصوصی خارج از خوشان پر میکردند حالا تمام مسکن هایشان را از دست داده اند و باید با خودشان روبه رو شوند

ان خودی که نقاب ندارد و شاید دیگران هرگز مارا به این شکل ندیده باشند ان خودی که به صورت خوداگاه یا ناخوداگاه سعی در پنهان کردن ان داریم

روح عریان زشت و زیبا

این روزها مردم جهان با پدیده غریبی به نام عادت روبه رو هستند

نگاه کردن به صفحه تلوزیون و دیدن تعداد قربانی ها که وقتی در قالب عدد در می ایند مفهوم دردناکش را فراموش میکنیم و برایمان عادی میشود

امروز دویست چند نفر قربانی داشتیم حتی خورده ان هم برایمان اهمیتی ندارد وقتی می گوییم فلان تعداد نفر دیگر مفهوم انسان مطرح نیست

امروز دویست چند نفر مرده اند هزاران نفر داغدار شدند

هزاران نفر پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، فرزند و دوست خود را از دست داده اند

هزاران قلب برای همیشه میشکند و هزاران لحظه و رویا خاموش می شوند

و اما ما در جریان این درد حل میشویم و عادت میکنیم

1 پسندیده

به نظر من كرونا باعث شد كه خيلي بيشتر به قدرت خدا و عظمتش پي ببرم كه ما در مقابل قدرت خدا هيچِ هيچيم جوري كه تو ي لحظه همه چي ميتونه زيز و رو شه و مطمئنم كه اين اتفاق به ظاهر ناگوار ي حكمتي داشت كه ما آدم ها از دركش عاجزيم درسته كه خيلي اتفاقات وحشتناك و بدي افتاد خيليا جونشونو از دست دادن خيليا كارشونو و خيليا هم عزيزانشون رو ولي اين اتفاق باعث شد كه بيشتر قدر لحظه لحظه زندگيمونو بدونيم و بيشتر وقتمون رو صرف دوست داشتن كسايي كنيم كه دوسشون داريم و واسمون عزيزن و مهربون تر باشيم و روزهاي قرنطينه فرصتي شد براي اينكه به كارهايي برسيم كه خيلي وقت بود ميخواستيم انجامش بديم ولي فرصت نميشد مثلا من خودم خيلي دوس داشتم وقت خالي داشته باشم كه بيشتر روي خودم كار كنم و خودمو بشناسم و توانايي هامو تقويت كنم و توي اين مدت به فكر راه انداختن ي كسب و كارِ اينترنتي افتادم و تا حدودي هم توي اين راه موفق بودم و زبان انگليسيمو تقويت كردم ولي خوب هر روز كه اخبار مربوط به مرگ و مير كرونا رو دنبال مي كنم از ته دلم ناراحت ميشم واسه اونايي كه قربانيِ اين ويروس ناخونده شدن و اين روزهاي كرونايي منو يادِ سريال واكينگ دِد ميندازه كه آدما واسه زنده موندن ميجنگيدن و هر كسي كه قوي بود شانس بيشتري داشت واسه زنده موندن كه هر وقت اين سريال رو ميديدم هيچوقت فكر نميكردم كه توي دنياي واقعي هم اين اتفاق ها بيوفته و هميشه با خودم ميگفتم كه چقدر وحشتناكه كه مردن آدم ها انقدر عادي شده و اگه من تو دنياي اين سريال بودم بايد چيكار مي كردم و حتي فكر كردن بهش تنمو ميلرزوند ولي الان كه اين وضعيت كرونا پيش اومده مي بينم كه چقدر عادي شده همه چي و آدما زود عادت ميكنن به شرايط جديد، چيزي كه بيشتر از هرچيزي منو ميترسونه اينه كه انقدر شرايط عادي شه و مردم خسته شن كه روز به روز كمتر پروتكل هاي بهداشتي رو رعايت كنن و شرايط بد و بدتر شه كه حتي فكر كردن بهش هم وحشتناكه و اميدوارم كه هر چي زودتر اين وضعيت تموم شه و برگرديم به روال زندگي قبليمون و اينكه از اين به بعد سعي كنيم كه يهتر از قبل زندگي كنيم و با طبيعت و حيوونا هم مهربون تر باشيم چون خيليا معتقد هستن كه اين ويروس انتقام طبيعت بود از آدم ها مثلا همونجوري كه بعضي از آدم ها زباله هاي پلاستيكي رو خيلي راحت توي طبيعت و دشت و دمن رها ميكنن و اين پلاستيك ها مشكلات زيادي واسه طبيعت اونجا و حيووناي اون منطقه ايجاد ميكنن الانم شرايط جوري شده كه آدم هاي كل دنيا مجبورن خودشون رو بپيچن توي پلاستيك واسه مصون ماندن از اين ويروس البته كه همه آدم ها اينجوري نيستن ولي خوب قانون دنيا اينه كه تر و خشك با هم ميسوزن پس بياين همه با هم سعي كنيم كه از اين به بعد آدم هاي بهتري باشيم و دنيا رو جاي قشنگتري كنيم واسه همه موجودات روي كره زمين و پروتكل هاي بهداشتي رو هم مو به مو رعايت كنيم تا خدا هم كمك كنه و زودتر از اين شرايط بحراني و عجيب و غريب گذر كنيم با كوله باري از تجربه كه توي اين مدت از كرونا گرفتيم و از خدا ميخوام كه به تموم كسايي كه تو اين مدت عزيزانشون رو از دست دادن صبر بده و روح تموم در گذشتگان هم شاد باشه .
در مجموع كرونا ثابت كرد كه هيچ چيزي تو اين دنيا ابدي نيست و فقط بايد تو لحظه زندگي كرد و آدم حتي از يك ثانيه بعدشم خبر نداره و فقط بايد خوب بود و مهربون …

1 پسندیده

کرونا برای من و اطرافیانم مصداق زندگی در یک اتاق شیشه ای با مرزهای نوینی از اصول بهداشتی محسوب میشد. که با همه محدودیت هاش، نور قابلیت نفوذ در آن و توانایی شرح تصویری از رفتار با این بیماری رو داشت و همه آن هایی که در این قاب نمایشی بودن می توانستن؛ این اتاقک شفاف رو با دود حسرت، تیره و تار کنند، آستانه تحملشون رو پایین بیارن وانقدر خودشونو به دیواره های این چهارچوب بکوبن و با اصول بهداشتی مقرر کنار نیان که مبتلا بشن؛ یا از این محیط شفاف که نور یکی از اصلی ترین عناصر حیات رو در اختیار داره برای رشد و موفقیت استفاده کنند و ازسستی و کرختی فاصله بگیرن. زیرا کرونا هم مانند سایر بیماری های واگیر، درمان خواهد شد و ترس ناشی از ابتلا به آن از بین خواهد رفت.

1 پسندیده

سلام.

امیدوارم وقتی این نوشته رو میخونی حالت خوب باشه.

با خودم فکر میکنم

این همون چیزیه که به شدت این روزها همه بهش نیاز داریم.

افکار و احساس پنهان شده رو سر و سامون بدیم روی کاغذ و بنویسیم تا بدونیم چمونه.

باید درباره حال و هوا و حسم از اومدن کرونا و تاثیرش درجهان و حسم به دنیا در این ایام بنویسم.

راستش نمیدونم باید چطور شروع کنم. یه لبخند نصفه نیمه میزنم و سعی میکنم خوش بین باشم اما هرچی بیشتر فکر میکنم بیشتر بغض میکنم. بغضی به وسعت یک ایران یا شایدم جهانی که فرو رفته در حال بد.

تو این لحظه به خیلی از افراد فکر میکنم.

به کسی که دوازده سال دوران مدرسه اش رو گذرونده و در سال آخر بیشترین تلاشش و همه وقتش رو برای کنکور و دانشگاه قبول شدن گذاشته اما چیزی که تا حالا نصیبش شده کلی استرس و آینده نامشخص و ترس و یاس و ناامیدی بوده.

به پسر دانشجویی که یک ترم طعم زندگی دانشجویی رو چشیده بود و بعد ازاون تحصیلش فقط وابسته به یک سایت و صدای بی کیفیت و قطع و وصل شدن های گاه و بیگاه اینترنت ایران بود ولی با این وجود مجبور بود هزینه خونه کوچیکش رو در شهری که رفت و آمدی نداره بده.

به دختری که بعد از یک سال تلاش نتونست ویزای دانشجوییش رو تمدید کنه و مجبور به برگشت شد.

به کسی که بخاطر شرایط عجیب امسال مجبور شد استودیوی تازه سامون گرفته اش رو پس بده.

به باشگاه و کافی شاپی که خستگی های منو گرفته بودن و احساس خوبی بهم داده بودن و حالا بعد از کلی تحمل سختی و فشار اقتصادی مجبور شدن برای همیشه تعطیل بشن.

به تمام کسانی که با تمام وجود تلاش کرده بودن تا صعود کنن ولی تو آخرین لحظه انگار تمام مسیرها بسته شدن.

به دوستی که فروشگاه لباسش تازه داشت جون میگرفت و در یک شب سوخت و خاکستر شد.

به اونایی که امسال از دست دادن

پدر ، مادر و رفیق هاشون رو…

به اون هایی که دور افتادن از خانواده ، از عشق ، از فرزند…

به امسال فکر کردم

به امسالی که سال نشدن ها بود.

خسته و افسرده و دل آزرده میشم ،

نگاه میکنم و مینویسم ،

و دوباره شروع میکنم…

و دلم میخواد این متن رو در گوشه ای داشته باشم

که یادم بمونه یه پاییزی بود که من رو یاد تمام نشدن ها انداخت. که میشه با لب خندید و با چشم ها گریست اما نه از روی شادی.

که یادم بمونه خدا بزرگه… و بعد هر سختی نوبت آسونی میرسه. که ایمان بیارم به نور ، به امید ، به شکوفه های بعد از طوفان…

که یادم بمونه ما حتی از این پاییز و نشدن ها و بی رحمی هاش عبور کردیم.

این روزها بیشتر از همیشه به هم نیاز داریم. تا روزی که لااقل اجازه داشته باشیم همدیگه رو در آغوش بگیریم و یه دل سیر گریه کنیم.

امشب توی دفترچه آرزوهام اینطور مینویسم:

اولین کاری که بعد از واکسن کرونا انجام میدم اینه

همه کسانی که دوستشون دارم رو محکم در آغوش میگیرم و قدر لحظات بودن با اونها رو میدونم.

1 پسندیده

داشتم از آشپزخونه به سمت اتاقم میرفتم ،مثل همیشه که انتخاب بابام تنها و تنها شبکه خبره اخبار گفت به تازگی بیماری جدیدی در چین به سرعت در حال همگیر شدنه این بیماری که با ویروسی به نام کرونا نام برده میشه از خفاش به انسان منتقل شده ،خنده تلخ اون صبح زمستونیم رو یادم نمیره ،که همراه با یه بی اعتنایی خاصی بود .گذشت و و یک ماه بعدش وقتی که خیلی خوب خوش هنوز یک هفته از دانشگاه رفتنم نگذشته بود که خبر ها داغ و داغ تر شد ،حالا انگاری که تو مرحله انکار بوده باشم میگفتم حتما اینم یه بازیه سیاسی دیگشونه هفته دوم اومد و دانشگاه ها به طور رسمی تعطیل شد و صف های طولانی جلوی داروخونه ها نشون میداد که انگار قضیه جدی تر از اونیه که فکرشو میکردیم ، واقعیتش اوایل اصلا حس خوبی بهش نداشتم انگار که خاک مرده پاشیده بودن به شهر سکوت و ساکتی شهر من اذیت میکرد اون روزهای سرد اسفند ماه رو پشت سر گذاشتم ،عید شد من دیگه طاقت توخونه موندن رو نداشتم و اومدیم به سمت روستای آبا اجدادیمون و خدایی هم که عیدی بدی نبود .تا عید همش منتظر یه خبر بودم یه خبر خوش یه تموم شدن انگار که بگن امروز پایان قرنطینه و تمام شدن همه چیزهای بود که تا اون روز درگیرش بودیم .الکل زدن به همه چیز دستکش و ماسک های که برای منم که بخاطر بیماری که داشتم حجم ریه هام خیلی کم بود خود خود عذاب بود ،اما انگار کم کم داشتم به همه چیز عادت میکردم ،انگار که کرونا جزی از زندگیمون شده باشه کم کم به همه این کارها عادت کردیم و حتی دیگه غری هم نزدیم .از این حرفا که بگذریم میرسم به احوالاتم در این روز ها یا بهتر بگم ماهای کرونایی :با اینکه از بیرون خیلی دختر شیطون و ورجه ورجه کنی به نظر میام اما کرونا برای من که یه جنبه های از درون گرا یی هم دارم بدم نبود ،عصر ها در سکوت خونه کیکی خونگیمو با چایی میخوردم و از صدای بارون بارون لذت میبردم و با هر کلمه از کتاب یه جهان موازی در مغزم شکل میگرفت ،انگار که تونسته باشم از اون ناراحتی تنها شدن و دلتنگی عزیز ترینام به کتاب و فیلم و پناه برده باشم .ولی به نظر من این کرونا با تمام بدی هاش کم هم خوبی نداشته شاید تا وقتی چیزی رو ازمون نگیرن قدرش رو نمیدونیم این بار انگار بیشتر میفهمیم دور هم بودنامون چقدر لذت بخش بوده،دست دادنامون و بی محابا بغل کردن عزیزانمون چقدر بی نظیر بوده (من که هنوز دلم برای محکم بغل کردن دوستامخیلی تنک شده)،شاید تازه فهمیدم چقدر دلم برای دانشگاه رفتن و سر کلاس نشستن و حتی اون خستگی های بعد از کلاس ها تنگ شده ،اما امروز امیدوارم که خیلی زود تموم شه این بیماری تا بازم رونق بگیره همه چیز ،تا بازم بدون هیچ ترس و دلهره شادیامون رو جشن بگیریم و دوباره عمیقنا از ته دل بخندیم.من ایمان دارم که ما دوباره خوب خواهیم شد ،و دوباره خواهیم خندید و دیر یا زود دور هم جمع خواهیم شد .

1 پسندیده

اولین باری که اسم ویروس کرونا را شنیدم، جلوی تلویزیون ایستاده بودم، به این فکر میکردم که مردم چین دچار چه بلایی شده اند؛ خداروشکر که از ما به دور است! آن روز احتمالا هرگز به ذهنم نمی رسید که ویروسی چنین چغر و بد بدن! زندگی من، شماها و تمام مردم جهان را اینگونه درگیر کند که حتی انجام دادن بدیهی ترین کارهای روزمره برایمان آرزویی شود که برای به تحقق رسیدنشان دچار ترس و وحشت بیماری و مرگ نباشیم. اوایل با ماندن در خانه و انجام دادن هر آنچه که توانست کمی ما را از نبودن در جهان بیرون سرگرم کند، شروع شد؛ کیک و نان پختیم، شروع به ورزش کردیم، با خیال اینکه دنیا به ما فرصت استراحت داده است کلی فیلم و سریال دیدیم و سعی کردیم بغل کردن عزیزانمان و نشستن در کنارشان را با تماس های اینترنتی از راه دور جبران کنیم. برای من در این لحظات که بودن کرونا به سال رسیده و نه تنها که تمام نشده بلکه بیشتر هم شده، آنچنان خسته کننده شده است که پختن شیرین ترین کیک دنیا هم کامم را شیرین نمی کند. برای من که در سال های اخیر، تجربه ی مرگ را داشته ام، هرروز نگرانی و استرس از دست دادن عزیزانم را دارم و هرگز مرگ را انقدر نزدیک به خودم و اطرافیانم احساس نکرده بودم. حس های متفاوتی را در این دوران تجربه کردم، فهمیدم چقدر به نشستن در کنار دوستانم در یک کافه ی کوچک، و خوردن یک ماگ بزرگ هات چاکلت نیاز دارم بدون آنکه ترس این را داشته باشم که ممکن است وقتی به خانه برمیگردم با خود مهمان ناخوانده ای هم برده باشم! فهمیدم چقدر به دیدن چهره ی آسوده ی مادربزرگم وقتی که به تماشای اخبار نشسته است و دیگر خبری از کرونا نیست، نیاز دارم؛ حتی به دیدن چهره ی مردم کوچه و خیابان بدون آنکه زیر ماسک پنهان شده باشد هم نیاز دارم. راستش دیگر تصور کردن اینکه چه دماغ و لب و دهنی زیر این ماسک پنهان شده که به این چشم و ابرو بیاید هم برایم بازی سرگرم کننده ای نیست؛ ولی با وجود هزاران احساسی که تجربه کردیم، فکر میکنم خستگی، مشهودترین حس مشترک ما و کسانی باشد که روزها و ماه ها در خانه مانده ایم و به امید از بین بردن کرونا نشسته ایم.

1 پسندیده

از حس و حال خودم به کرونا بخوام بگم هم خوب بوده هم بد اول از همه باعث شد که قدر تک تک داشته هامو بدونم،و از تمام داشته هام به بهترین نحو استفاده کنم،چند ماه بیکاری از لحاظ مالی ضربه هایی بهمون زد ولی با رونق گرفتن کسب و کارهای اینترنتی و نیاز آنها به عکسهای حرفه ای و جذاب ماهم با تغییر روند کارمون از عکاسی عروس به عکاسی تبلیغاتی تونستیم چندماه بیکاری رو جبران کنیم،روزهای قرنطینه فرصتی بود تا به کارهایی ک مدتها بود دوست داشتم انجام بدم و کمبود وقت و امکانات بهانه ای برای انجام ندادنشون رو انجام بدم برنامه ریزی درست داشتم کتابهای زیادی خوندم ،با مطالعه و تحقیق فراوان یادگرفتم چطور بدون امکانات تو خونه میشه ورزش کرد وچطور خودم برای خودم برنامه غذایی مناسب بدنم داشته باشم،از بدیهاش هم اینکه به علت تعطیلی ادارات مهاجرت و مشکلات اقامتی ک داشتم ،همچنین بسته بودن مرز به مدت طولانی باعث شدن ک من یکسال و نیم نتونم عزیزانم رو ببینم .
و در مورد تاثیر کرونا در جهان بنظرم شیوع ویروس کرونا تاثیرات منفی و مثبت بسیاری در جنبه های مختلف زندگی مردم و مسائل روزمره در دنیا داشته ،که یکی از مهمترین رخدادهای بعد از شروع کرونا ،توجه بیشتر به بهداشت فردی و اجتماعی است از طرفی هم این مساله برای برخی از مردم به یک وسواس فکری تبدیل شده،دست دادن و دیده بوسی از مراودات روزانه ی مردم رخت بربسته و مراسمات جشن عروسی و عزا ومهمانی ها به حداقل رسیده است،ترس و نگرانی نسبت به شیوع کرونا در جامعه بر شاخص امید به زندگی تاثیر منفی می‌گذارد،با افزایش شمار مبتلایان به این ویروس همه بازارهای شاخص بورس در جهان شاهد افت شدید بوده اند ،امار بیکاری در جهان افزایش پیدا کرده و همچنین صنایع گردشگری و خدمات وابسته به ان ضربه بسیار زیادی خورده اند اما با وجود تمام سختی ها و مشکلات پیش آمده این بیماری باعث گسترش و توسعه برخی صنعت ها مانند فناوری و اطلاعات و کسب و کارهای اینترنت شده است.مدارس ،دانشگاه ها و بیشتر کلاسهای آموزشی،ورزشی و هنری و حتی بیشتر مراجعات اداری به صورت آنلاین صورت میگیرد و این امر موجب کاهش هزینه های رفت و امد و زمان و ترافیک و آلودگی می شود،
در این دوران و شرایط زندگی در ایام کرونا موجب شده تا همه ما قدر سلامتی،عزیزان و داشته های هر چند اندک خود را بیشتر بدانیم.ای ویروس به ما کمی سرعت خود را کاهش دهیم،صبور باشیم و بیشتر به اعمال و رفتارهایمان بیندیشیم این اتفاق بزرگ به ما نشان می دهد که ما انسانها با تمام ضعف ها و توانایی هایمان،با تمام درسها و همدلی هایمان به یکدیگر متصل هستیم و در هم تنیده ایم.
به امید اینکه جهان رو به مکانی بهتر برای زیستن تبدیل کنیم

1 پسندیده

از کجا آمده ای آمدنت بهرچه بود ؟
به کجا میبری آخر همهء بود و نبود !
مانده ام سخت عجب کز چه تورا ساخته اند
یا چه بوده است مراد هرکه در فکر تو بود
رخت خود برکن از این عالم هستی ملعون
برده ای هرچه ثباتی که در این عالم بود
آدما عادت میکنن و کنار میان
کرونا اومد
آدما عادت کردند و کنار اومدن
ماسک زدن ، الکل همراهشون کردن
مبتلا شدند …
خوب شدند…
مردند…
مردند…
مردند…!!!
چقدر عزیز از دست دادیم
چقدر وقتی تو چشمای عزیزامون نگاه کردیم نگران مبتلا شدنشون شدیم
چقدر پشت تلفن به همدیگه گفتیم :
تروخدا مواظبت کن
تروخدا رعایت کن
اولش ک کرونا اومده بود هی گفتند کرونا گلچین نمیکنه ! فقیر و ثروتمند نمیشناسه ! بین آقا زاده و دست فروش فرق نمیذاره…
ولی اینطور نبود
حتی کرونا هم حریف بدبخت بیچاره هاست…
اونایی که پولی ندارن برای خرید الکل که ی دونه شیشه الکل الان با یارانه ی فرد برابری میکنه
پول ندارن تا چن تا دونه ماسک بخرند که رعایت کنن
میگن هرکی ماسک نمیزنه جریمش میکنن ولی نمیگن پول ماسک رو قراره از کجا بیارن…
میگن تو خونه بمونین!
خب اون پدر کارگری که چشم امید خانوادش به اونه
چطور بمونه خونه؟
اگه بمونه خونه که از کرونا نمیرن از گشنگی میمیرن…
با اون وام یه میلیونی که خرج یک ماه زندگی نمیشه؟
یکم که از اومدن کرونا گذشت وقتی تو همه ی شهرهای ایران پخش شد ی سریا شروع کردن به احتکار کردن ماسک و الکل و … یعنی میخوام بگم آدمایی هستن ک به خاطر منفعت طلبی خودش غیرمستقیم میتونن باعث قتل عام بشن
اگه احتکار نمیشد با کمبود ماسک مواجه نمیشدیم و قیمتا انقد یهو زیاد نمیشد…
کرونا بی رحمِ مثل دنیایی که توش زندگی میکنیم…مثل آدمای منفعت طلبی که فقط به فکر خودشونن و سرنوشت یه ملتیو دارن رقم میزنن…
ما اگه یکم بیشتر به فکر همدیگه بودیم و دست به دست هم میدادیم میتونستیم از این آماری ک روز به روز درحال افزایش کم کنیم
شرایط هر روز سخت تر و سخت تر میشه آرزو هامون هر روز فرسخ ها ازمون دور میشن رویا میشن آرزو هامون که هیچی دیدن عزیزامون هم رویا شده …
کرونا تو چرا نمیری چرا دست از سرمون برنمی داری باور کن ما انقد عامل مرگ داریم تو این مملکت که دیگ خسته شدیم خسته تر از اون چیزی که تو فک کنی لطفاً برو لطفاً مارو به حال خودمون بزار …
روزی که کرونا بره میرم و همه عزیزانم رو محکم تر از قبل بغل میکنم ؛فقط خدا کنه کسی کم نشده باشه که حسرت بغل کردنش به دلم بمونه.لطفا سالم بمونید نه برای خودتون برای تمام کسایی که سالم میمونن تا بغلتون کنند و دوستون دارند .
مگه دنیا چند تا مثل شما داره؟اگه شما برید جای خالیتون تا ابد پر نمیشه ،اونوقت زندگی با یه عالمه جایه خالی خیلی بی رنگه ‌…
از قراره معلوم کرونای منفور حالا حالا ها قراره تو نمایشنامه زندگی نقش اولو بازی کنه ولی خب در جریان باشین که کارگردان این داستان (خدا) ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری …

2 پسندیده

دنیای کرونا زده مثل یه تیغ دو لبه ست!
همونقدر که تونسته فرصت های کاری جدید ایجاد کنه و آدما رو به کارهای مورد علاقه شون برسونه، همونقدر و شاید حتی بیشتر از اون باعث شده کسایی که قبل از اومدن کرونا برای این شرایط آماده نبودن بیکار بشن.
شغل هایی که تا دیروز جزو بهترین شغل های دنیا بودن و آدما برای رسیدن بهشون سر و دست میشکوندن، حالا ترسناک شدن و به نظر میاد آینده شون تیره و تاره.
و متخصص هایی که شاید تا دیروز خیلی رو بورس نبودن،حالا وجودشون جزو بایدهای هر شرکتی شده…

از صحبت درباری بیزنس که بگذریم،به جرئت میتونم بگم ندیدنِ لبخند آدم ها واسه ی من بزرگترین فقدانِ این روزاست…
راستش من از اون آدمایی ام که از بین اجزای صورت،به لب های آدما نگاه میکنم و علاوه بر اینکه میتونم تمام حس هاشون رو بفهمم بلکه عاشق دیدن خنده هام اما تو دنیای امروز ما خبری از خنده نیست و با اینکه شاید خنده دار به نظر بیاد ولی من واقعا برای ارتباط گرفتن با آدم ها از پشت ماسک دچار مشکل شدم…

یکی از چیزایی که باعث میشه حس خوبی به کرونا نداشته باشم اینه که من سالها برای رسیدن به یه لحظه ی خاص که اونم بستن یه کوله پشتی بزرگ و رفتن به یه سفر طولانی مدت بود تلاش کرده بودم و درست وقتی که داشتم بهش میرسیدم، کرونا از راه رسید و همه چیز رو نقش بر آب کرد و حالا بعضی روزا که نگاهم به اون کوله پشتی میفته وجودم پر از خشم میشه و به کرونا لعنت میفرستم.

یکی دیگه از چیزایی که باعث میشه دلم بخواد زودتر از کرونا خلاص بشیم، استرسیه که شده جزو لاینفک روزمره گی هام…
استرسی که هر ثانیه غم مریض شدن و از دست دادن عزیزانم رو مثل پتک میزنه تو سرم.

تا اینجا همش از حس های بدی که کرونا بهم میده گفتم ولی واقعیتش اینه که خوبی های کرونا کم نیست و من خیلی روزا وقتی میتونم به راحتی خودمو با آوردن بهونه ی بودنِ کرونا، از رفتن به جایی که دوست ندارم خلاص کنم،یه لبخند شکرآمیز میاد رو لبم:)
یا وقتی که تو بدترین و رنگ پریده ترین حالتم هستم میتونم بدون ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن، ماسکم رو بزنم و برم بیرون:)
و در آخر اینکه کرونا باعث شد چشمم به روی خیلی چیزها، مخصوصا موقعیت خودم وا بشه و شروع کنم به تلاش کردن برای رسیدن به هدفام.

با گذشت نزدیک به یک سال از اومدن کرونا، من هنوز کاملا نمیتونم بگم که حسم از اومدن کرونا به دنیامون خوبه یا نه…

1 پسندیده

من جهان کرونایی رو دوست ندارم چون احساس میکنم همه چیزای دلخوشیای کوچکمو ازم گرفته
یعنی از همه گرفته .
مثلا بغل کردن ! دست دادن ! مثلا بوسیدن ! مثلا اینکه خیلی راحت بری بشینی تو رستوران مورد علاقت و بدون اینکه فکر کنی میز کثیفه یا تمیزه یا بدون اینکه شونصد بار هی اسپری ضدعفونی رو به همه جا بزنی غذاتو بخوری …
یا مثلا رفت و امدایی که کلا قطع شدن و ادم ها نسبت به همدیگه خیلی سردتر و دورتر شدن …
یا خیلی از ادمایی که خیلی ساده و راحت مردن و رفتن و خانواده هایی که داغدار شدن …
اختلافات و دوجبهه ای شدن ادمای اطرافمون و تیکه کنایه هایی که مثلا مگه ما کرونا داریم که نمیایین خونمون ؟ یا خیلی ها که میگن من به کرونا اعتقادی ندارم ؟مگه جنه ؟یا روح ؟ یا پیامبر ؟
سر همین جریان محرم همه مردم شده بودن دوجبهه مخالف هم یکی میگفت عزا نرید یکی میگفت چطور شما میرید شمال جوج میزنید . واقعا اینکه ادما اینجوری به جون هم میفتادن و همچنان هم میفتن یجورایی ناراحت کننده س …
یا اینکه میبینی خیلی ها میرن ماسک میخرن احتکار میکنن گرونتر میدن خب وقتی این روی ادمارو میبنی خیلی غصه میخوری که چرا یه عده حتی از مرگ و زندگی دیگرانم رد میشن فقط برای پول !
شاید از همه اینا مهمتر ضربه ای بود که به اقتصاد خانواده خورد خیلی از کسب و کارا کلا نابود شدن و رفتن … خیلی از مغازه ها بسته شدن یا درامدشون به یک دهم رسید . مستاجرایی که دیگه پول اجارشون درنمیومد …
یا سر همین مدارس انلاین که خب برای خیلی از خانواده ها واقعا سخته که گوشی اندروید تهیه کنن که حتی اخیرا یه دانش اموز بخاطر گوشی خودکشی کرد …
خب اینا واقعیت های کروناس . کاری که کرونا کرد با جامعه ما …
خلاصه که حس میکنم کرونا واقعا خیلی چیزارو از ما گرفت . و دعا میکنم زودتر تموم بشه و بره !
یه مسافرت رفتن ساده حسرتش تو دلمون موند ! اونقد دستامونو شستیم و ضدعفونی کردیم که پوستامون همه خشک و اگزمایی شد . چقدر بشور و بساب و هدر رفتن اب چقدر حرفای ضد و نقیض مسیولین کشور و صداسیما …
شاید برای طبیعت و حیوانات این کرونا خیلی نکات مثبتی داشت اما برای انسانها واقعا نه …
خیلی دوست دارم زودتر تموم بشه این اوضاع با خیال راحت برم پیش عزیزانم پیش دوستام …
کلاسایی که دوست داشتم برم . دور همی ها و مسافرتا … جشنا و …

1 پسندیده

حس عجیبی بود اون اوایل که شروع شد مثل این بودکه کناریه استخرنشستی وپاهاتو توی یه اب کدر تکون میدی و از ناشناخته بودنش و حس کنجکاوی همراه با ترسش لذت هیجان ناشناخته ای میبری کم کم که به کدریش عادت شد و احساس اینکه میتونی بیشتر درش فروبری شاید بتونی چیزی از رمز و رازش متوجه بشی .ولی هرچی بیشتر به سمتش رفتیم و حس کنکاوی بیشتر میشد ناشناخته های ما هم ازش بیشترشد فکر میکردیم کرونا داره با گرفتن یه جنبه هایی از زندگی مون بما یاد میده قدر دونستن داشته ها و کنار هم بودن رو و معنی یکسری از داشته ها وواژه هایی که توی زندگی برامون عادی شده بود پررنگ ترمیکرد فکر می کردیم یه فرصت بیشتر برای شکر گزاری وازجمع های کوچکتر خانوادگی لذت بردن با هم بودن های با تعداد کم ولی با کیفیت دوست داشتن و دوست داشته شدن بیشترهست ولی کم کم که گذشت و این حلقه که تنگترشد دور و برمونو که نگاه کردیم دیدیم اون داشته های اولیه که نیازاولیه زندگی بشرهست رو هم هرروز و هرروز سختر میشه بهش دسترسی داشت . یه موقعی فکر میکردیم با نبودن موقتی اون امکانات یا ندیدن یکسری ادمایی که دیدنشون عادی شده بود بیشترمتوجه ارزششون میشیم و وقتی دوباره داشته باشیمشون بیشتر میتونیم ازداشتنشون لذت ببریم.ولی متاسفانه وقتی به خودمون اومدیم دیدیم دسترسی به خیلی از اون نیازها ی عادی تقریبا غیر ممکن شده .شاید بشه تو بهترین حالت خوشبینانه گفت فاصله مون باهاشون نامعلوم شده و یا متاسفانه یه تعدادی ازاون ادمای عادی دیگه دیدینشون غیر ممکن شده. دیدیم کرونا داشته هامونو کم کرده .دنیای ما رو کوچیک تر کرده.ادما رو با حس تنهایی وترس که درشون بوجود اورده نسبت به دارایهای موجودی که براشون مونده حریص تر کرده.اون اوایل ما برای ارومتر کردن ترسی که توی دلمون در مورد این شرایط ناشناخته داشتیم همش میخواستیم به قول معروف نیمه پر لیوان رو ببینیم وجنبه های مختلف نقصانهایی که بوجود میومد رو با نتایج زیبا پیوند میزدیم.مثلا کروناباعث شد بیشر قدر سلامتیمونوبدونیم یا کرونا باعث شد بیشترقدرامکانات اجتماعیه هرروزه مثل سرکار رفتنو خرید رفتن و پارک وسینما ورستوران وهزار جای دیگه که بود رو بیشتر بدونیم.ولی به این فکر نمیکردیم یا جرات نمیکردیم فکر کنیم که این شرایط بتونه مثلا شغل مارو نابود کنه که دیگه بعد کرونا اون شغل نباشه که بتونیم قدرشوبدونیم یا اون سالن سینمایی که میرفتیم اصلا تونسته باشه با ضربه اقتصادی که بهش وارد شده پابرجا بمونه یا اون رستوران یا کافه مورد علاقه مون ایا تونسته زیر بار سنگین این روزا دووم بیاره .ایا اون دوستی که دیدارش برامون عادی بود هنوز سالم و سلامت هست که بشه اینبار بیشتر از قبل دوستش داشت واز مصاحبت باهاش لذت برد که اگرهم باشه شکر ولی ایا با اتفاقات عجیب و سنگین این روزا هنوز تونسته روحیه ی قبش رو داشته باشه که از مصاحبت باهاش لذت برد و شاد شد.بنظر من کرونا دنیای ما رو بیشتر از هراتفاق دیگری توی این سالهای اخیر تغییر داد .البته نه تغییر خوب.باید بعد از این ویرانیه دلخراش خیلی خیلی زیاد بیشتر از هر زمان دیگه تلاش بکنیم تا بتونیم حداقل زندگی قبلی خودمون رو بسازیم و شرایط رو به قبل از این دوره عجیب ویرانگربرگردونیم.

1 پسندیده

جهان کرونایی ، دنیای است از فرصت ها و تهدیدها
فرصت ها از این نظر که باعث میشه بیشتر به خودمون اهمیت بدیم ، با دنیای پیرامون خود بیشتر آشنا شیم که دنیا همیشه همونجوری که می خوایم پیش نمیره ، ایجاد فرهنگ سازی ، قدر همو بیشتر بدونیم .
از فرصت های ایجاد شده واسه خودم بخوام بگم اینکه بیشتر با خانواده وقت گذرونم ، مهارت هامو افزایش دادم ، کتاب هایی که می خواستم بخونم و فرصت نشد رو خوندم .
تهدیدها هم میشه اکثر مواقع به فرصت ها تبدیل کرد. برای کسب و کارها که دوره کرونا واسشون فرصت بود و خیلی ها متاسفانه تهدید.تهدیدی که باعث شد خیلی از کسب و کارهای سنتی به آنلاین تبدیل بشوند و از نظر من این زیبا بود.

1 پسندیده