خنده دار ترین سوتی زندگیتون چی بوده؟

وای عالی بود واقعا این که چقدر اون لحظه حس بدی داشتی رو میتونم درک کنم چون منم پیغام های خودمو یک دوستم در تلگرام رو به اشتباه برا خودش فوروارد کردم :slight_smile:

6 پسندیده

این سوتی خودم نیست ولی هر وقت یادش میوفتم خندم میگیره، الان هم خبر زیر باعث شد دوباره یاد این اتفاق خنده دار بیوفتم:

دلیل خنده‌دار اخراج بازیکن سابق آرسنال

  • جریان این اتفاق خنده‌دار برمیگرده به دوران نوجوانی برادر بزرگترم، بلوغ و تخس بازی های این دوران رو بذارین کنار این واقعیت که پدر و مادرا چقدر واسشون مهمه بدونه نوجوون چه میکنه.
    سال اول دبیرستانش رو میگذروند و دوستی داشت به اسم “منظور”. یه روز این رفیقش زنگ میزنه خونه و پدرم گوشی رو برمیداره و بعد گوشی رو میده به داداشم که با دوستش صحبت کنه. وقتی صحبتشون تموم میشه، پدرم از رو کنجکاوی میپرسه کی بود؟ دیالوگ زیر رو فرض کنین:
    -کی بود؟
    -یکی از دوستام
    -اسمش چی بود؟
    -منظور
    -میگم اسمش چی بود؟ :rage:
    -میگم منظور
    -:face_with_symbols_over_mouth::face_with_symbols_over_mouth::face_with_symbols_over_mouth::face_with_symbols_over_mouth::exploding_head:
    خلاصه که اسم این بشر نزدیک بود باعث کتک خوردن مفصل پسر بزرگ خونواده ما بشه.
26 پسندیده

پارسال نزدیک عید، کلی مغازه رو گشتیم تا یه جفت کفش خوب و شیک برا دخترم بخریم.اومدیم خونه و هر وقت دخترم کفشو میپوشید، میگفت مامان یه پام اذیته، میگفتم مامان جان عیبی نداره همیشه یه پا یه ذره از پای دیگه بزرگتره،دیگه دخترم اون کفشو نپوشید.امروز گفتم مامان جان اون کفشی که پارسال خریدم رو که نپوشیدی نو نو مونده.اگه خوبه امسال همونو بپوش. گفت آره مامان خیلی دوسشون دارم.بالاخره گفتم بیا ببینم مامان شماره اش مگه چنده که یه پات اذیته.بعد یک سال دیدم یکیش شماره ۳۲،یکیش شماره ۳۳ :rofl: :rofl:

16 پسندیده

وای چقد بامزه بود خیلی خوشم اومد کلی خندیدم :rofl::rofl:

مرسی

3 پسندیده

جالبه بدونید جدیدترین سوتی بنده در پادپرس اتفاق افتاد…
یه روز سهیل @somo849 بهم یه پیام خصوصی داد که یه سری به سوال « اگه راهی رو رفتی بفهمی دلت راضی نیست برمی گردی» بزن تجربیات دیگران رو بخون و … منم بلاخره يه فرصتي پيدا كردم لینکو رفتم ببینم چه خبره؟ مطالب خیلی جالب بود خوندم تا اینکه به پست جناب علی شاکری @Ali_Shakeri رسيدم نمي دونم خوندينش يا نه آدم جگرش كباب ميشه منم اون لحظه واقعا خيلي دلم سوخت زدم زير گريه … هي گريه مي كردم و هي با خودم حرف مي زدم : " يعني بهتره بهش پيام خصوصي بدم يا همين جا پست بذارم بهش ميگم آخه شما خودتم كه فيزيك خوندي خوب از پرفسور حسابي ياد بگير كه اون همه سختي كشيده يا مثلا زندگينامه ي ميكل آنژ رو بخون كه خونه ي ثروتمندان خدمتكار بود و هزاران نفر ديگه كه با همه ي مشكلات به هدفشون رسيدن آخه كي گفته بيست سالگي ديره گيتار داشته باشي خواهش مي كنم ادامه بده با اين همه عشق شك ندارم موفق ميشي و … "
تو اين مدت كه حرص مي خوردم و اشك مي ريختم داشتم همچنان تو پادپرس پرسه مي زدم تا اينكه يه پست ديگه از علي آقا ديدم كه گفته " آلمان هستن درس مي خونن همسر دارن و … " حالا ديگه فقط فقط با صداي بلند مي خنديدم :laughing:برا موفقيت علي كه بماند بيشتر از اون به خودم :rofl:

خلاصه اينكه علي جان يه زحمتي بكش برو اونجا يه پست از خوشي هات هم بذار آخه ماشاالله اونقدم سوزناك نوشتي آدم قلبش آتيش مي گيره با اين همه همتي كه من در شما مي بينم گيتاريست كه سهله پيانيست دو سه تا چيز ديگه هم ميشي البته بعيد نيست شايد يه كم ديگه تو پادپرس بگردم پستي ازت ببينم كه گفتي كنسرتم داشتي :grin::smile:

21 پسندیده

سفرنامه اروپاشو نخوندی پس :sunglasses:
البته قسمت غم انگیزم داره ، چیزی شبیه آقای همساده، فک کن بری برلین برای یه کنسرت یا اپرا، همون دم دمای اجرا بگن نیا سالنو آب گرفته، واقعاً گریه نداره ؟ ؟ ؟
سفرنامه آلمان و الی آخر

8 پسندیده

:smile: چقدر جالب بود خاطرات بچه ها .

من بدترین سوتی هایی که دادم سر کلاس موقع تدریس بوده .
من یه کلاس داشتم پارسال صبح روزهای جمعه بود . منم معمولا شب های پنج شنبه فیلم سینمایی میبینم . یه شب وقتی که داشتم یه فیلم درام عاشقانه میدیدم وسطش خوابم گرفت و لپتاپ رو بستم . فرداش که سر کلاس لپتاپ رو به پروژکتور زدم و روشنش کردم دقیقا یکی از اون صحنه هایی از فیلم که باید تنها ببینی روی پروژکتور جلوی تمام کلاس پلی شد :grin: .

22 پسندیده

یه بار دیگه با یه جمع از همکار ها و دوستان که اکثرا خانوم بودن رفتیم بیرون به صرف شام .

بعد از این که خواستیم حساب کنیم چون من بزرگترین مرد جمع بودم گفتم اصلا شما دست تو جیبتون کنید من ناراحت میشم . جایی که یه آقا مهندس هست اصلا یه خانوم نباید دست تو جیبش بکنه و خلاصه ازین حرفا …

بنده در کمال اقتدار دست کردم توی کیف پولم ، کارت بانکیم رو دادم به کسی پشت دخل بود ، وقتی رمز رو ازم خواست یه باد تو غب غب انداختم و رمز رو گفتم . بعد که رسید رو بهم داد :

اول رنگم سفید شد ، بعدش رنگم سرخ شد ، بعد یواش یواش صورتم کبود شد و در نهایت نزدیک بود تنگی نفس بگیرم و غش کنم چون در کمال ناباوری روی رسید نوشته بود موجودی حساب کافی نیست … :smile:

باقی داستان رو ترجیح میدم نگم چون هر وقت یادش میوفتم از خجالت آب میشم ولی فکر کنم بنونید حدس بزنید چی شد .

بعدا معلوم شد که جناب آقای بانک بخاطر این که یکی دو قسط من عقب افتاده بود دست کرده تو یه حساب دیگه من و موجودی من رو برداشته و چون خطم رو عوض کرده بودم اس ام اس های برداشت و تلفن بانک بهم نرسیده بود :smile:

23 پسندیده

تازه من همه چیز را ننوشتم :wink:. کامل‌اش می‌کنم.

4 پسندیده

خواهش می کنم ننویس بذار یه بارم شده یه چیز ازت بخونم گریه م نگیره :rofl:
اصلا برا چی اونقد سوزناک می نویسی؟ :rage:
پروفایل و نوشته ها حتی مسافرتای پولداری همه یه غمی توش هست خوب همونو با طنز بگو بخندیم چی میشه؟

من تصمیم مو گرفتم فک نکن دوباره برات گریه می کنم😁

11 پسندیده

خیلی از سوتی ها قابل گفتن نیستن. یکی که میشه گفت برمیگرده به زمان دبستان
تو دوره دبستان زنگ تفریح بود، خیلی از خوردن زنگ میگذشت، یک کلاس که دوستم داخلش بود هنوز استاد تعطیل نکرده بود، منم از همه جا بی خبر رفتم با لگد کوبیدم به در وارد شدم گفتم دستا بالا بی حرکت، یک دفعه تو شرایطی قرار گرفتم که راه برگشت هم نداشت
من😐
استاد😡
بچه های کلاس😀

22 پسندیده

خنده دار ترين سوتي زندگي من مربوط به اوايل همكاريم با يه شركت به شدت رسمي كه مدير آقاي جوان و جدي و خيلي با ابهتي داشت
از يك روز قبل از من يه گزارش واسه جلسه با پارتنر تجاري شركت خواسته بودن كه من به جاي انجامش از يه نفر ديگه خواستم انجام بده
مثل همه بد شانس ها، اون همكارم گزارش رو نداد تااااا وسط جلسه با هزار تا پيام توي واتس آپ التماسش كردم بهم بده
به محض اينكه گزارش رو ارسال كرد، درجا فوروارد كردم به مدير جدي و با ابهتم كه وسط حرفش بود.
با ديدن گزارش يه لبخند رضايت زد كه يعني به موقع بود، منه بدبخت هم بدون نگاه كردن به گوشيم واسه همكارم نوشتم: مرسي عشقم بووووووس…
ناگهان صداي گوشي مديرم اومد و تازه فهميدم اين پيام لعنتي واسه اون رفته:sweat_smile::sweat_smile::sweat_smile::sweat_smile::sweat_smile:
هنوزم خجالت ميكشم از كارم، بماند كه ٣ صفحه معذرت خواهي تايپ كردم كه اشتباه شده و ناچار به اعتراف اينكه گزارش رو از كسي گرفتم شدم:rofl::rofl::rofl::rofl:
تا چند روز روم نميشد شركت برم

25 پسندیده

:joy::joy::joy: خیلی باحال بود

4 پسندیده

پادپرسی ها کم کاری کردید در این پست ها!! من جدیدا یک سوتی خاک برسری دادم که تا ساعت ها میشه بهش خندید! اما خب پادپرس جای تعریف این سوتی نیست! اما جدیدترین سوتی قابل تعریفم در پادپرس این بوده که رفتم مغازه گفتم آقا قورچ دارین؟ قیافه فروشنده :grin::grin::grin: و من عصبانی :confounded::confounded: با اصرار که مگه قورچ خنده داره که همه دارین می خندین! و تو دل خودم میگفتم چقدر پروئن! آقائه گفت قارچ بخواین داریم ولی قورچ نداریم! و من خودم تا چند ساعت می خندیدم!

21 پسندیده

نتونستم فقط به :hearts: اکتفا کنم،احساس همدردی می کنم!
چون برای منم اتفاق افتاده اونم بیشتر از یکبار :grinning:
البته خود اون استادا یا دبیرا هم انگاری دلشون میخواد یه جوری با دانشجو/دانش آموزشون برخورد کنن که پشت سرشون حرف بد باشه :face_with_raised_eyebrow:
یعنی خودشون هم میدونن حالا چه بهتر که یه جوری از خودمون بشنون :stuck_out_tongue_winking_eye:

در ضمن ما هم مثل @Mehrdad_Roshan کارای زیادی کردیم :laughing: از مداد پرت کردن به پنکه تو ابتدایی بگیر تا موارد غیر قابل ذکر در دبیرستان!
البته خداییش ما خیلی بچه های سر به راهی بودیم تا می گفتن بشین دست به سینه،اطاعت می کردیم!
فقط یک بار دست مون رو شد:
صندلی معلم مون از این پایه بلندا بود ما هم یه معلم داشتیم که هیچکی ازش خوشش نمیومد بس که بی ادب و بد اخلاق بود و البته از خود راضی(البته اکثر معلمای ما خوب بودن ها ولی این یکی نمی دونم چرا اینجوری از آب در اومده بود)
خلاصه ما هم پیچ های زیر نشیمن گاه استاد رو یه کم باز کردیم که وقتی همایونی جلوس نمودند از عرش به فرش نزول بفرمایند! :japanese_ogre:
اما بد بختی یارو شستش خبردار شد و عاقبت اش قابل ذکر نیست!
بعدا فهمیدیم چند سال قبل همین بلا رو توی یه مدرسه دخترونه!سرش اورده بودن و از اون وقت هر موقع می خواسته بشینه رو صندلی،زیر چشمی می پاییدتش.
از مظلومیت دوران دبیرستان یه دهه هفتادی همین بس که به خاطر یه بدبختی که تمرینای ریاضیشو حل نکرده بود،کل کلاس مجبور شد تو حیاط مدرسه که اندازه یه زمین فوتبال بود به صورت کلاغ پر طی الارض کنه!
تازه خط کشا و چوبا رو نگو که تو مدرسه ی ابتدایی غیر انتفاعی!! هر وقت اومدیم شیطنت کنیم یکی ما مظلوما رو دید و به حسابمون رسید ولی اون شرور باالفطره،همونی که ما رو می شوروند هیچ وقت دستش رو نشد! :pensive:

17 پسندیده

من یه مدت توی یه کلاس نقاشی کار میکردم ، یه روز برق قطع شد ، وسط تابستون هم بود . بلند شدم یه دور زدم و دیدم گرمه و نور نیست و این چیزا اعصابم به هم ریخت ، به مسئول اونجا خیلی جدی گفتم : اه این لامپم که قطع شد چیکار کنیم ؟
اون لحظه کل بچه ها و مادرا و تمام افراد حاضر در کلاس از خنده قرمز شدن و منم از خجالت قرمز شدم …

10 پسندیده

کلی با این پست ها خندیدم.
من تازه وارد دانشگاه شده بودم رشته مکانیک بعد با بابام رفتیم استخدام تو یک شرکت مربوط به صنایع نفت و گاز(پارتی داشتم).
یه برگه دادن دستم که مشخصاتم و بنویسم و آخرش هم نوشته بود رشته تحصیلی هم بنویسید.
بعد منه دانشجوی رشته مهندسی مکانیک جلوی رشته نوشتم میکانیک.
بعد رئیس شرکت یه نگاه به برگه کرد و یه نگاه به بابام کرد و برگه و نشون بابام داد و سرش و تکون داد و صورتش جمع کرد.

15 پسندیده

خوب دوستان فکر میکنم وقتشه این سوال دوباره بیاد بالا .

بعد از 1 سال سوتی جدید چی دارین برامون تعریف کنید ؟ :crazy_face:

2 پسندیده

سلام. سوتی های باحالی بود. دمتون گرمم!
اولین سوتی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به یکی دو هفته پیش که سپاه به مراکز نظامی آمریکا تو عراق حمله کرد. از اونجایی که آمریکا تهدید کرده بود،‌ که پالایشگاه‌های ایران می‌زنه! منم از استرس ساعت ۲ صبح بلند شدم رفتم پمپ بنزین! باک و با بنزین سوپر پر کردم. موقع حساب کتاب که شد اومد کارت بکشه گفت کارت موجودی نداره!!! انگار آب سرد ریختن رو سرم. فرداش مشخص شد که نمایندگی ایران خودرو بجای 85 ت! 850 ت کارت کشیده و موجودی این کارتم خالی کرده!‌ تنها کاری که تونستم بکنم اون ساعت زنگ زدم به داداش و حساب‌م پر کرد!

دومین سوتی:
خونه رو داشتیم بازسازی میکردیم و نقاش هر روز کار کش میداد. برای اینکه بهانه نیاره کلید خونه رو بهش دادیم و قرار بود هر وقت کارشون تموم شد کلید بذاره تو جاکفشی اما یادش رفته بود. هر چی هم بهش زنگ میزدم جواب نمیداد. اعصاب م خورد شد و یه پیامک میخواستم به خانمم بفرستم که نقاش *** *** **** ** تلفن برنمیداره و چه چه چه …!‌ اما از بدشانسی پیامک اشتباهی برای نقاش فرستاده بودم. آقا نقاشه که گوشی رو برنمیداشت درجا تماس گرفت و … دیگه نگم چی شد. آخرش هم یه فاکتور خوشکل گذاشت جلومون!!!

سوتی سوم:
این سوتی برای سن و سال نوجوانی و 17 سالگی م بود. مادرم تو اتاق عمل بیمارستانی کار میکرد که من قرار بود فرداش عمل بشم. از اونجایی که حالم زیاد جالب نبود مرتب آب کمپوت توسط همکارهاش برام میفرستاد که مثلا تقویت شم. شب عمل جراحی یکی از پرستارهای بخش که خیلی هم جوان و به چشم خواهری زیباروی بود برام آب کمپوت آورد و گفت مامانت گفته که باید نوش کنی!!! منم چون به جنس مخالف حساس بودم و خجالتی! همه آب کمپوت تو یک نفس خوردم تا پرستاره فقط بره!!! یک دفعه دیدم پرستاره با تعجب و چشم های گردشده رفت! دو دقیقه نشد که مامان بدو بدو اومد گفت بنیامین اون زهرماری چجوری تونستی اینجوری بخوری!!! گفتم مگه آب کمپوت گلابی نبود؟! گفت نه! روغن کرچک بود. اینو که گفت از همون لحظه مد من این شد: :face_vomiting: :face_vomiting: :face_vomiting: :face_vomiting: :face_vomiting: :nauseated_face: :nauseated_face:

10 پسندیده

اخ اخ منم این اتفاق افتاده برام!!!

2 پسندیده