فکر میکنم این سوال یکی از مهمترین دوراهیهایی است که یک فرد باهاش مواجه میشه. چه هنگام انتخاب رشته یا فن ، چه هنگام انتخاب شغل.
اینکه آیا انتخاب شغلی با درآمد مناسب یا رشتهای با بازارکار خوب اهمیت داره یا رفتن به سوی استعداد و علاقهای که داریم؟ این سوال عمدتا در جوامعی که توسعه یافته نیستند یا دچار بحران اقتصادی هستند اهمیت خیلی بیشتری پیدا میکنه.
به نظرتون در این دوراهی ، انتخاب کدام مسیر واقع بینانه است؟ انتخاب فن/رشته و یا شغلی که درآمد مناسب و تضمین شغلی دارد؟ بدون شکوفا شدن تواناییهای شخص و متمایز خودمان؟
یا انتخاب فن/رشته یا شغلی که بدان علاقه داریم و با کمک استعداد لازم میتوان به بالاترین سطح خودشکوفایی در این فن یا شغل رسید؟
مثلهای زیادی میشه زد. دوراهی مهندسی یا موزیسین شدن ، پزشکی یا هنر نقاشی و … .
پ.ن: سوال عمیقتر این خواهد بود که چرا جهان امروز در عین پیشرفت قابل تحسین ، همچنان بسیاری از انسانها را به سمت مسیری سوق میدهد که برخلاف استعداد و علاقه آنان است؟ به عقیده من تنها اقلیتی بسیار اندک حاضرند خلاف موج شنا کرده و دنبال شکوفایی علاقه و استعداد خود بروند(هنر ، فلسفه ، موسیقی و …) و عمدتا با پذیرش زندگی با سطح مالی نه چندان مطلوب.
من به عنوان شخصی که اخیرا به سمت درآمد بیشتر تغییر مسیر دادم این را مینویسم. خودم به سوال شما بارها فکر کرده بودم و هنوز هم فکر میکنم. و البته در نهایت مسیری را انتخاب کردم که هیچ وقت جزو علایقم نبود. بهتر بگویم تا چند سال پیش هیچ وقت به این مسیر حتی فکر هم نکرده بودم.
چرا من علاقههایم را کنار گذاشتم و تغییر جهت دادم؟
زمانی فرا رسید که دیدم جهان به سرعت در حال تغییر است و به این نتیجه رسیدم که اگر خودم را تطبیق ندهم خیلی بیرحمانه حذف خواهم شد. از طرف دیگر شرایط اقتصادی ایران را میبینم و به این فکر میکنم که در این شرایط چه طور میتوانم به خودم، خانواده و جامعه کمک کنم.
من به این فکر میکنم که اگر علاقههای من به درد این دنیا نخورد و حتی به خانوادهام سودی نرساند پس به چه دردی می خورد؟ چند سال پیش شخص بزرگی خطاب به ما دانشجویان میگفت: «علمی که منجر به پیشرفت و تغییر جامعه نشود به هیچ دردی نمیخورد». سالهای پیش استاد دیگری میگفت: «مشکلات صنایع ما خیلی سادهتر از چیزهایی است که در دانشگاه میآموزیم». با وجود این گفتهها و شنیدهها به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن علاقهام نه دردی از خودم دوا میکند و نه از جامعه. بنابراین بعد از سالها بلاتکلیفی علاقهام را کنار گذاشتم و امروز تبدیل به یک مهندس شدم و تلاشم این است که روز به روز رو به جلو حرکت کنم.
جالب بود.
ولی برام یه خورده مبهمه. فکر میکنم بیشتر وجه بیزینسی داشته باشه تا فردی. مثلا یه شخصی علاقه و استعدادی نقاشی داره. این فرمول برای این فرد برای نقاش شدن چجوری تعریف میشه؟
اول خوبه مطمئن بشه که به نقاشی علاقه داره و وقتی مشغول نقاشی میشه گذر زمان رو فراموش میکنه و هر لحظه آرزو نمیکنه کاش زودتر تموم شه! گاهی فکر میکنیم حوزه علاقه خودمون رو میشناسیم، ولی اشتباه میکنیم. خیلی چیزها دوست داشتنی هستن، ولی چیزهای محدودی هستن که وقتی مشغولش هستیم، گذر زمان رو متوجه نمیشیم.
بعد خوبه ببینه در چه مدل نقاشی جز بهترین هاست؟ (مهارت عالی داره). مثلا شاید در کشیدن پرتره با قلم سیاه عالی کار میکنه، شاید هم مزیت رقابتیش در نقاشی های دیجیتال هست.
در نهایت اگه دو مورد بالا تیک خورد، این فرد باید بگرده دنبال روش درامدی مناسب خودش. یعنی ببینه از چه طریقی میتونه درامد مناسب کارش رو دربیاره، مدل درامدی که به اندازه کافی باشه و جاه طلبی فرد رو هم ارضا کنه. شاید این فرد از طریق اموزش نقاشی بهتره امرار معاش کنه، شاید فروش پرتره از افراد موقع ازدواجشون، شاید باید دنبال یه اپلیکیشن باشه برای کلاس انلاین نقاشی، شاید … . اینجا مجموع خلاقیت و سایر مهارت ها و داشته های طرف به دردش میخوره.