پادپرس کاربرهای زیادی مقیم آلمان داره، فارغ از توضیحهای کلیشهای دربارۀ آلمان چه ویژگیهای مثبت و منفی درش میبینید؟ نژادپرستی داره؟ برای مهاجرت چهطوره؟ چهطوری آلمانی یاد گرفتید؟
از یه دوستی شنیدم که تو آلمان انگلیسی حرف بزنی خیلی تحویلت نمیگیرن و حتی شاید بدشون بیاد ! فکر میکنم یه جور حس ناسیونالیستی دارن به زبان آلمانی و خیلی کم پیش میاد که با انگلیسی کارت راه بیوفته . پس شرط لازم طبق صحبت دوستم یادگیری آلمانی هست .
پی نوشت » حس میکنم حس که آلمانی ها به زبان انگلیسی دارن حسی هست که آذری زبان های ما به زبان فارسی و کلا فارس ها دارن . راستی چرا ترک ها از فارس ها خیلی خوششون نمیاد ؟
در موضوع بهترین کشورها برای ادامه تحصیل کجا هستن؟ کمی درباره تحصیل در آلمان نوشتم. به طور کلی نظرم در مورد تحصیل در آلمان مثبت است. اما در مورد زندگی (برای همیشه) در آلمان نظرم بعد از سه سال هنوز مثبت نیست.
حس اشتراک با مردم
این یک نظر کلی نیست و بستگی به آدمش دارد. اما من هیچ نقطه اشتراکی با یک آلمانی ندارم. نه از نظر طرز تفکر، نه نگرش به زندگی، نه تفریحات، نه موسیقی و… . حتی هیچ هدف مشترکی هم با مردم آلمان ندارم. البته کشورهای اسکاندیناوی حتی از آلمان هم در این زمینه بدتر هستند.
کارتونهایی که ما در کودکی دیدهایم، آلمانیها ندیدهاند. سختیهایی که ما کشیدهایم اینها نکشیدهاند و تقریبا هیچ نقطه مشترکی در تجربیاتمان وجود ندارد. اینها هیچ وقت دستفروشی کودکان را در خیابانها ندیدهاند.
جوشیدن در جامعه
برای جوشیدن با آلمانیها باید خیلی از عادتهایتان را تغییر دهید. مثلا نمیتوانید با یک آلمانی (حتی تحصیل کردهاش) در مورد ادبیات، سیاست یا فرهنگ صحبت کنید. انگار این بحثها سالها پیش مطرح بوده اما امروزه کسی به چنین موضوعاتی علاقهای ندارد. چند بار سعی کردم با آلمانیها فیلم خوب (که همه امتیازهای بالایی داشتند) ببینم اما کاملا مشخص بود به زور و فقط برای رعایت احترام فیلم را میبینند. چند بار هم سعی کردم یک بحث علمی یا حتی سیاسی مطرح کنم که کسی هیچ علاقهای برای ادامه بحث نشان نداد.
به عنوان یک مثال دیگر جنس تفریحات یک آلمانی با ما زمین تا آسمان فاصله دارد. اگر با افراد اجتماعی دوست باشید آخر هفتهها باید بروید در یک Bar و شاهد مست شدنشان باشید. اگر هم با افراد درونگرا دوست باشید باید در خانه بمانید و تمام روز بخوابید. برای جوشیدن با افراد هر جامعهای باید شبیه آنها شوید. این کار بسیار دشوار است. به همین دلیل ترکهایی که چند نسل در آلمان بودهاند هنوز در جامعههای ترک زبان زندگی میکنند و هرگز با آلمانیها نمیجوشند.
مسئله زبان
همانطور که حسام اشاره کرد:
این موضوع البته بستگی به شهر دارد. مثلا اگر در شهر نورنبرگ یا درسدن با افراد انگلیسی صحبت کنید، حتی به شما بی احترامی میکنند و با لحن تندی به شما میگویند که «این مشکل شما است که آلمانی بلد نیستید». حتی در اداره خارجیها در نورنبرگ کسی انگلیسی بلد نیست و من هفت ماه برای خروج از آلمان مشکل داشتم.
خودم به زندگی در آلمان فقط موقتی نگاه میکنم. دنبال یک شغل پر درآمد هستم که دو-سه سالی پول پسانداز کنم و به ایران ٰبرگردم. از نظر خیلیها این دیوانگی است اما اصلا زندگی طولانی مدت اینجا برایم ممکن نیست.
راستش من اصلا آلمانی یاد نگرفتم و هیچ تلاشی هم نکردم. حتی هنوز هم هیچ چیزی بلد نیستم. اما تا زمانی که در دانشگاه باشید و یا در شرکتهای بزرگ بینالمللی کار کنید مشکل خاصی وجود ندارد. به غیر از چند شهر در شهرهای بزرگ همیشه آدمهایی پیدا میشوند که انگلیسی بفهمند. از طرفی دانستن چند جمله آلمانی کار آدم را راه میاندازد.
نکات مثبتی زندگی در آلمان
اگر از همه نقاط منفی بگذریم، زندگی در آلمان نکات مثبتی هم دارد:
- یک شغل جدی در یک محیط جدی را میتوان در آلمان تجربه کرد.
- سطح رفاه و درآمد در آلمان خیلی بالا است. بنابراین از نظر اقتصادی، مهاجرت به آلمان خیلی منطقی است.
- آزادیها در جامعه آلمان به خصوص برای زنان قابل توجه است.
- داشتن ثبات اقتصادی و در نتیجه ثبات روانی از ویژگیهای زندگی در آلمان است. در نتیجه اینجا بر خلاف ایران میتوان برای زندگی برنامهریزی کرد.
خیلی جالب بود. پس عملا لذت زندگی معمولی در آلمان چندان موردتوجه نیست. شاید دلیل پیشرفتهای سریع و چشمگیر حتی بعد از ویرانی جنگ جهانی دوم همین چیزها باشه. من در مورد ژاپن هم همین رو شنیدم که توجه به جنبههای مختلف زندگی خیلی پایینه.
با این نکات مثبتی که ذکر شد هنوز هم نمی توانم درک کنم که چرا زندگی در ایران بهتر می نماید؟
شاید برای من که در جامعه ی ایران زندگی می کنم، مزیت های اینجا برایم قابل توجه نیستند ولی این کشور را از هر طرف که می بینی بی نظمی، تنبلی و راحت طلبی مضحک جهان سومی است و بس!
پهلوان میدان خالی و دقیقه ی نودی بودن خصلت ما ایرانی هاست، آینده نگر نیستیم و همیشه باید بحرانی برایمان پیش بیاید و بعد به فکر برون رفت از آن باشیم.( همین بحران هسته ای و رابطه ی با دیگر کشور ها را ببینید، آن ها دارند به نامیرایی و ایستگاه های فضایی فکر می کنند و ما هنوز روی زمین درگیر یک حرکت موزون چهار تا بچه مدرسه ای هستیم و تا فشاری هم نباشد به سمت پیشرفت در روابط و کارهایمان نمی رویم).
فکر هم نمی کنم یک دست صدایی داشته باشد!
اینجا اگر بخواهی در ساده ترین جنبه های زندگی قانون را رعایت کنی لِه می شوی! شما فرض کنید بخواهید به تنهایی در این جامعه که هیچ کس حتی پلیس اش نیز به قوانین احترام نمی گذارد، طبق اصول رانندگی کنید، چه پیش می آید؟
خیلی ها هم اعتقاد دارند که تا چماق بالای سرمان نباشد، هیچ قانونی را نمی خواهیم که رعایت کنیم!
پس کجای این زندگی بی برنامه ارزش دارد که بخواهیم آلمانی ها را نقد کنیم؟ تمدن ۲۵۰۰ ساله یا منشور حقوق بشرمان؟
راستش فکر میکنم ادمهایی مثل من یا علی رو نمیشه به عنوان مهاجر حساب کرد، چون ما خودمون میدونیم که خیلی قرار نیست برای مدت طولانی اینجا بمونیم. از نظر من مهاجرت مثل اینکه شما یه ساقه درختی رو از تنه جدا میکنی تا قلمه بزنی. ممکنه یه خاکی برایی یه گیاه خوب باشه و برا یکی دیگه نه یا یه خاک دیگه ممکنه بهش بسازه.
برعکس علی، من دوستان زیادی اینجا دارم که المانی هستند و البته علاقه مند به سیاست و کلا بحثهای عمیق؛ در نتیجه احساسی مثل علی رو تجربه نکردم. از باب تفریحم واقعیت من اینجا یه امکان خیلی عالی پیدا کردم که برام بسیار لذت بخشه و اونم سفر کردنه. چه با دوچرخه چه با قطار یا هرچیز دیگه ای. خوبی آلمان اینکه سیستم حمل و نقل عمومی قویی داره و در نتیجه خیلی راحت میشه جا به جا شد.
اما در مورد اینکه بخواهی بین مردم زندگی کنی طبیعتا زبان آلمانی بلد بودن، خیلی خیلی مهمه. فکر نمی کنم اگر یه اروپایی که اصلا فارسی بلد نباشه بخواد تو ایران برا دو الی سه سال زندگی کنه، بهش خوش بگذره و احساسی از گرم بودن ایرانیا کسب کنه. چرا که خیلی از ادمها وقتی می بینن نمی تونن با ادم ارتباط برقرار کنند به مرور از ادم جدا میشوند.
اما معایب زندگی آلمان، کاملا شخصیه و ممکنه برای برخی شخصیتها خوب یا بد باشه. منتها قبل از هرچیزی باید تکلیفت رو با خودت مشخص کنی:
اینجا ایران نیست و تو هم آلمانی نیستی.
این دو جمله تلاش و انرژی زیادی می طلبه. برایی کسانی که تصمیم بلند مدت برای زندگی در المان میگیرند با مشخص شدن این موضوع، کلا ایرانی نباشند یا عده ای کلا المانی نباشند.
اما در رابطه با سطح رفاه یا اسایش اجتماعی باید گفت که تو یه کفی از رفاه که بین بیشتر جامعه مشترک هست رو خواهی داشت.
البته باید گفت که اینجا زندگی جاه طلبانه ای نخواهی داشت. بدین معنی که اگر مثلا در شرکتی استخدام شدی هیچ وقت تصور بالاترین امکان رو نباید داشته باشی، به عنوان خارجی از یه رده مدیریتی نباید بالاتر بری.
در مورد شرکت ها نمی دانم، اما چه طور می شود که یک ایرانی به عنوان عضو یک حزب آلمانی به بوندستاگ راه پیدا کند یا در رده هایی که حداقل ما ایرانی ها نسبتا بالا می پنداریم حضور یابد؟
مگر غیر از این است که افرادی مثل امید نوری پور یا بیژن جیرسرایی خودشان را توانسته اند با بخشی از مردم آن کشور تطبیق دهند و اعتمادشان را به دست بیاورند؟
تا به حال فضای کار در خارج از کشور را تجربه نکرده ام اما چرا باید همواره با چنین استدلال هایی خودمان و جامعه ی خارج نشین هایمان را کوچک کنیم؟
ب
ببینید من در حال حاضر جزی از جامعه خارج نشین هستم و این نظر شخصی من برگرفته از تجربیات شخصی خودم هست. فکر میکنم اگر یه نفر که فارسی بلده و در سیاست المان حاضر شده رو الزاما نمی توان ایرانی حساب کرد خوبه که به جهت گیری این افراد در زمینه ایران یه نگاه کوچولو بندازید تا متوجه منظورم بشوید. من از دیدگاه خودم و چیزی که دیدم رو براتون گفتم و خوب این ناشی از تجربه دو ساله خودم و صبحت کردن و شنیدن از باقی افراد حتی پروفسور سمیعی هست منتها اگر حس میکنید که شما میتونید جامی نو برندازید خیر و برکت تشریف بیارید.
در رابطه با این موضوع خیلی دوست دارم که در مورد مسوت اوزیل و حوادثی که بعد جام جهانی براش اتفاق افتادم فکر بکنید.
اینکه یک هموطن را که در کشوری دیگر مقبول افتاده، ((یک نفر که فارسی بلده)) بنامیم و به نوعی او را هموطن خود ندانیم برایم قابل درک نیست. البته اگر چنین شخصی به مملکت خود خیانت کرده باشد موضوع فرق می کند که در مورد افراد نام برده نظر من چنین نیست، شاید من هم با برخی از نظرات فردی چون ((امید نوری پور)) مخالف باشم، اما این باعث نمی شود که او را اینچنین بنامم.
به نظرم کلیت نظرات او و امثال او را می توان در طیف گسترده ای از جامعه ی داخل ایران نیز دید، پس در مواردی مخالفت می کنم و سعی خواهم کرد هویت شان را انکار نکنم.
از طرفی هیچ وقت نمی توانم رفتار یک گروه از یک جامعه را به همه شان تعمیم بدهم و در عین حال این را نیز طبیعی می دانم که برخی سعی کنند معیارهایشان را با جامعه ی مبدا هماهنگ کنند.
اگر با یک بازیکن ترک تبار در آلمان برخورد نادرستی شده، آیا این از طرف همه ی جامعه بوده؟
نمی دانم! شاید دور بودن از فضای آن جا من را وادار به چنین قضاوتی می کند اما به نظرم اینکه بخواهیم این جمله را که ((در جامعه ی میزبان به دست آورد آنچنانی نمی رسی)) بار ها تکرار کنیم، کمی غیر واقع باشد، زیرا نخست همه ی افراد یک جامعه آن قدر بلند پرواز نیستند که بخواهند به دست آوردهای آنچنانی برسند و دوم اینکه باید به خاطر داشت که هر کس در موطن خویش نیز باید گاهی هزینه های گزافی را برای رسیدن به یک مقام (مثلا سیاسی) بپردازد، که البته ممکن است این هزینه ها با تغییر کشور میزبان، متفاوت باشد.
در مجموع افراد مهاجر ایرانی که به مناصب بالا رسیدن در مقیاس جمعیت مهاجرین ایرانی رقمی اندک محسوب میشه در نتیجه احتمال موفقیت بالای یک مهاجر ایرانی در خارج از کشور احتمالا زیر 20% خواهد بود. (رسیدن به سطح رفاه نرمال که شامل حال اکثریت میشه رو جز موفقیت محسوب نمیکنم.) مثلا اخیرا خانمی ایرانی وارد پارلمان هلند شده که با وجود مهاجر بودن ، واضعی ضدمهاجرین داره و خواهان مسدودسازی ورود مهاجرین به خاک پاک هلند شده (هم راستا با دیدگاه حزب راست رادیکالی که عضو آن است)
کاملا طبیعی هم هست. به هرحال حس ملیگرایی همه جا هست و مهاجر ، مهاجر است و همیشه خارجی خواهد بود حال کشوری حقوق افراد بیگانه رو بهتر اجرا میکنه و برخی از کشورها حتی از دادن شناسنامه به فرزندان این مهاجرین امتناع میکنند. (حادثه نیوزلیند و مواضع دولت استرالیا نشون میده حتی کشور مهاجرپذیر هم حاضر به پذیرش کامل یک مهاجر و همسنگ قرار دادن او با یک متولد آن کشور نیست)
نگاه ملیگرایانه یکیش هست در حالی که نوع نگاه به مشرق زمین در عالم مغرب نیز بیتاثیر نیست. اینکه احزاب ضدمهاجرین با اقبال مواجه شدهاند و در ایتالیا ، لهستان و مجارستان رسما دولت را در اختیار دارند هم گواهی است بر اینکه خود این ملتها حاضر نیستند پذیرش بیگانیان را از حدی بیشتر تحمل کنند.
البته نمیخوام بگم که مهاجرت بد است اما مهاجرت بدون ریسک نیست و اینکه لزوما مهاجرت کردن باعث داشتن شرایط روانی بهتری نخواهد شد هرچند که مسلما وضعیت مالی بهتر خواهد شد زیرا حداقل سطح رفاه برخی کشورها از وضیعت طبقه مالی بالای کشور ما بهتر است.
اما در مجموع مهاجرت کردن همیشه در طول تاریخ بوده و نکته مشترک آن این است که افرادی نخبه ، دارای مهارت خاص و فوقالعاده به مراتب در نهایت فرآیند مهاجرت موفقتر هستند زیرا از اکثریت کشور مقصد جایگاه و تراز بالاتری دارند. این چنین افرادی با اطمینان بیشتری میتوانند مهاجرت کنند و نگران نگاه بیگانههراسانه کشور مبدا نباشند.
البته من آمار دقیقی از این وضعیت ندیده ام ولی به نظرم غیرعادی هم نیست اینکه تعداد کمی از مهاجرین به مناصب بالا رسیده باشند، چون تصور می شود همان مهاجرین نیز با هدف مدیر سیاسی شدن در یک کشور دیگر مهاجرت نکرده اند و بیشتر برای زندگی بهتر رفته اند و تعداد اندکی هم که به رده های بالای تصمیم گیری رسیده اند، شاید نه بر اساس علاقه ی شخصی که بیشتر به دلیل دغدغه های خود و جامعه اطرافشان به چنین عرصه هایی وارد شده اند.
البته برداشت من از صحبت های آن خانم، تلاش برای جلوگیری از ورود بیشتر مهاجرنماها یا افرادی است که در نهایت برای جامعه ی مبدا مشکل آفرینی می کنند و نه جلوگیری از ورود همه ی مهاجران که اگر چنین بود این شخص حتی نمی توانست مراتب اولیه ی حزب دست راستی را طی کند.
( البته به نظرم خیلی از دست راستی ها به مسیر اشتباهی رفته اند، افراطی شده و از روی جهل و احساس با یک عده بیمار ذهنی هم داستان شده اند).
به نظرم در این مورد مقصر اصلی شرقی ها هستند و غرب فقط دارد از آب گل آلود ماهی می گیرد.
برای شخص من یه جنبه فرهنگی قضیه برام مهمه مثلا
(۱) این که سبک زندگی آدم های دور برم بسیار ساده است و تو مسابقه چشم هم چشمی معمولا نمیافتند.
(۲) تعداد کسایی که احترام به نوع تفکر و انتخاب های آدم میکنن بسیار بالاست
جنبه اقتصادی و سیستم حکومتی هم برام بسیار مهمه مثلا
(۱)چون آلمان یه کشور صنعتی هست و ثبات اقتصادی داره، فکر کنم از لحاظ امنیت شغلی بسیار خوبه و به تبع اون استاندارد زندگی بالایی داره.
(۲) سیستم امنیت اجتماعی Social security (مثل بیمه همگانی دولتی ) داره که به نظر من کارایی بالای داره.
(۳) بسیار طرفدار سیستم انتخاباتشون هستم (سیستم ائتلافی): هرنوع گروه سیاسی میتونه در انتخاباتشون شرکت کنه و بنا به رای مردم وارد پارلمان میشه و اون گروه سیاسی که بیشترین صندلیهای پارلمان و بگیره میتونه دولت تشکیل بده که معمولا یه گروه دولت تشکیل نمیده، بلکه دولت ترکیبی از تفکرهای سیاسی متفاوته.
نکات منفی هم از نظر من یه چیز عمومی هست برای همه مهاجرها. اینکه آدم همیشه مهاجر و اقلیت. جز اقلیت بودن هم چالش های خودش و داره. تلاش بیشتر لازم داره، چرا که برای پیشرفت اول از همه باید بتونی به زبون مردم اون کشور صحبت کنی و بعد از اون باید تلاش کنی وارد جامعه شون بشی (در مورد آلمانی ها خیلی سخت میشه باهشون رابطه صمیمی ایجاد کرد که از ویژگی های فرهنگیشون هست ولی وقتی اعتماد دو طرفه ایجاد بشه بسیار دوست های خوبی تو زندگیتون میشن) .اگر فکر کنی که نه من یه آدم متخصص هستم که نیاز به این دوتا چیز ندارم زندگی بسیار برات سخت میشه. به قولی از اجتماع دور میشی مخصوصا که اینجا دیگه روابط خانوادگی مثل ایران نداری و تعداد دوست ها هم به تبع کمترند.
چطور میشه مهاجرت کرد؟ شما از چه طریقی مهاجرت کردید؟
من درسی اومدم البته با ویزای کار برای دکترا. تو این موقعیت پناهجوها، بهترین گزینه یا از طریق کار هست یا از طریق درس.
اگر زمینه tech (مثلا برنامهنویسی) دارید، بازار کاری خیلی خوبی اینجا (مثل اکثر کشورهای صنعتی) براش هست