آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی. «شهریار»
یه شعر از خودم گفتم ببینید چطوره؛
زمین خورد صبر و عشق شکست لاجَرَم
تو زرد درآمدند دوستان دور و بَرم
زردیشان را زِ جادوی زر بر مِسشان گمانم بود
زردی گنجشک خوش دَمشان نمیزد به سَرَم
نگهبانِ رازِ زَرّادخانه دلم بودند ماه و فلک
خالی ز مهمات گشته اسرار این حَرَم
طاووسِ محبّت تیر با پر زیباش به دل میزند
مرا کمان بی زه است و سپری و بی بال و پَرَم
عالی بود. شاید با کمی تغییر در کلمات بتونی آهنگش رو بهتر تنظیم کنی مثلا بیت دوم:
توی زرد شدند (بنمودند یا در آمدند) یاران دور و بَرَم
زِ جادوی زر بر مسشان، گمان بود بر زردیشان
…
ممنون . راستش یه بازی جالب میخواستم بازی کنم و یه کلماتی بنویسم که حروف «زد» رو با هم داشته باشن . مثل اسم و فامیل بود
از هر موضوع یک کلمه نوشتم مثلا برای رنگ زرد رو نوشتم برای مکان زرادخانه و برای صفت تو زرد . بعد به خودم گفتم با این سه تا کلمه یه شعر بگم که خیلی زود کل شعر رو گفتم و کمی هم چکش کاری کردم ولی خب دیگه توان ما هم همینه سوادمون در حد دیپلمه
به نظرم اره میشه چکش کاری کرد
ولی خمیر مایه متن شعرم تو همون دو سه دقیقه به ذهنم اومد
کار یه کار از نوع پادپُرسی کامل بوده. احسنت
ممنون.واقعا گفتن چند تا کلمه قبل از شعر کار ذهن رو راحت تر میکنه بخصوص اگر اون کلمات وجه شباهت داشته باشن .
خوبه منم یه نیمچه شعری بزارم با «زرد» از خودم:
زرد روی و خیره در چشمان مرگ
برگِ خستهِ از هیاهوی بهار
یک نفر غمگین زین ریزش به اشک
یک طرف دلشاد از انتظار
اینچنین است گاه رسم زمان
اندُهی شادمان در پایان کار
کمی البته مفهوم سازی شد
این دو بیتم با کلماتی که حروف «ن.ک» داشتن ساختم کمان و کمین و کمند و نوکار؛
ای آنکه اندوهگنی به جور شراب عشق
نوکار نشسته با کمان به کمین فصل
از تیر فراق نشود مِهرْ، تو را شهکار
با رقص کمند نگرددت شادی وصل
نوکار خامخصلت، هراسان از کمندت
ما را تمامِ بودن، جَستن به زیر بندت
بسیار ناله کردن، زان قیمت کمانت
بر گوی ای نگارا، ما را کمینْ چندت؟
یکم غیرشفافیت بزار که بعدا ملت بیان تفسیر کنن
واقعا کار راحت شد با همین شیوه به درخواست چند نفر وصفشون رو گفتم
ینی شعرم زیادی واضح بود
هم از نظر لفظ هم از نظر محتوا آره. چون میخوای سنتی شعر بگی، به نظرم کلمات شعری بهتره. مثلا
به جای «به» میتونی بگی «اندر» کمی شاعرانه تر میشه:
نوکار نشسته با کمان اندر کمین فصل
واقعا شعرت پر ایهام و زیباست
معنیش رو تفسیر کن بهره مند شیم
با من بودی یا فرشته؟ اگه با من بودی،
یه تفسیر بگو ببینم چی فهمیدی؟ بیت دومش خیلی باحالتره البته. خودم کلی حال کردم، اگه حمل بر خودستایی نشه
یه عاشق دل ساده که از زود عاشق شدنش به معشوق نگرانه ولی با این حال میگه کل وجود و هستی ش در زیر سایه معشوق تعریف میشه
از ارزش و زیبایی معشوق که پر بها ست گلایه میکنه و میگه همین که در کمینت بشینم قیمت داره و برام کافیه
حسها تقریبا خوب بود ولی یه نفر نیست. شاعر میگه
تازه کارهای خام دنبال فرار از کمند تو هستن، ولی تمام هستی من (تمامِ بودن) اینه که در بند تو گرفتار بشم (جَستن).
همه از بودن در تیررس کمان تو هراس دارن (براشون هزینه داره، قیمت کمان)، ولی من ازت میپرسم: خودت بگو چند لازمه که هزینه بدم تا در کمین من بشینی؟
کمی بازی با تضادهاست. جمع یه چیزی فکر میکنن ولی شاعر برخلاف اون فکر میکنه. ژانر رایجی در شاعری هست، خوبه که در ذهن داشته باشی.
از اون جایی که دیدم بحث شیرین شد و @yousef هم ید بیضایی در شعر گفتن داره .
با چهار کلمه پیشنهادی من و گفتن حداکثر سه بیت با این کلمات شعر گفتن رو ادامه میدیم .
کلمات ؛ ناخن، خندق،خرناس،ناودان
سخت شد این بار
خوب خیلی شعر به ذهنم اومد ولی با این شروع میکنم:
خندقی کندی به هجران، بین وصل و قلبها
میکشد ناخن به رخسار از جنون، از دیوانگی
آه چونان ناله، ناله چون خرناس تلخ
عقل شاکی زین صدا، دل خموش از فرزانگی
اشک میبارد بر این شهر غمینِ پرسکوت
شُرشُر ناودان شدهست تنها نوای خانگی
کمی وزنش هنوز کار داره البته!!
خیلی خوب بود
ولی وزنش چکش کاری میخواد
مثلا مصراع دوم «می کشد ناخن به رخسار از سر دیوانگی » اینطوری به ذهنم رسید وزنش درست شه.
یا مثلا به جای فرزانگی هم اگر زندگی قرار بگیره وزنش درست میشه ( البته نمیدونم شاید معنی مورد پسندت به هم بخوره)
محمد تقی بهار شانس آورد من اون موقع نبودم که کلمه برای شعر بداهه بگم😁
خب من چهار کلمه بعدی رو هم میگم؛ گبر /گنبد/برزگر/گربه