شب شعر در پادپرس 😉

نوبت من بود البته :grin: (گبر به معنی آتش‌پرست رو منظور می‌گیرم)

گبر شدم به آتشت، گربه شدی به صید من
دل‌خوشِ این گریزها، یه نگه‌م به دام تو

گنبد شهر تو بلند، من ز جهش ناتوان
چاره ندارمت بجز، سجده کنم به نام تو

برزگری پرعطشم، کشت نموده‌ام به عشق
حاصل کار شد تبه، مانده شدم ز کام تو

چهار کلمه بعدی: سوزن،اَرزن، اَره،رهرو :grin:

4 پسندیده

اره یادم نبود نوبتیه :grin:
فقط یه سوال ؟ اصل کلمه رو باید بگم
یا میشه به ضمایر اضافه ش کنم مثلا
بگم سوزنش؟ میشه؟

1 پسندیده

مشکلی نیست! کلمه ولی باید باشه!

1 پسندیده

رهرو به نخ شعر سوزنی تو
بر کشته فقر مرغ ارزنی تو
اره به درخت سبز کرده ای دل
آواره کور کوی و برزنی تو

یکم غیر شفاف شد :grin:
کلمات بعدی=بلور /بلال/بادبزن/بازسازی

1 پسندیده

یکم کلمات ساده شد :wink:

بلور چشم روشنت، شعله زند بلال را
بادبزن دهان تو، برشکند مَلال را

خسته ز بازسازیت، در عطش شراب ناب
وه خیال ناب تو، شُرب کند حلال را

آزادی،دیروز،روزگار،گاری
کمی اجتماعی میشه!

2 پسندیده

به دل راز گویم با غم سیگار روزگاران را
به شب باز بینم رویای آزادی از زندان را
دیروز اسفا که جا ماندیم از گاری حس
هرچند که باز ،باز کنیم گره به دندان را

کلمات بعدی ؛ سنتور/توسن/تنباکو/عقرب

1 پسندیده

یکم متفاوت و طولانی تر میگم تا حال و هوا عوض بشه.

صبح نشسته‌ام به باغ
باغ که نه، خشک ز داغ

داغ ز ریشه‌های خشک
خسته ز وهم گُل و مُشک

می‌بردم به راه دور
توسن بی زین و کور

دست به کیسه‌ می‌کنم
کمی ز تنباکوی غم

پیچه در برگی سپید
دود کنم به زیر بید

فکر گذشته‌ی غمین
نیش چو عقربی سمین

بید، به یاد یارِ جان
دود، سرانجام جهان

توسن، همه خیال من
نیش، طعم زوال من

حالا ادامه ش رو بعدا شاید گفتم.

کلمات بعدی: سیم(مثل سیم برق)، برگ،رگبار (رگبار باران یا هرچی)، بارانداز (اسکله)

2 پسندیده

یه مصرع اون وسط گم شده!!

سنگواره‌های این قفس، تاریخ رنج آدمی‌ست
پیش از تو بسیار آمدند، بنگر که فرصتِ کمی‌ست

شب‌بو حکایت می‌کند از شادی و رنج جهان
بگذر ز فکر عاقبت، کاین عالم هم دمی‌ست

جارو کشد نفرین مرگ، کجاوه‌ی پُرخاک را
گرد وغبارش سرکشیم، گاه شادی‌ست و گاه غمی‌ست

بیل،سیل،میل(تمایل)،ویل(چاه ویل)

1 پسندیده

نمی دانم قبلا این شعر را اینجا نوشته ام یا نه!
در هر حال بازگو کردنش خالی از لطف نیست، من که خیلی با این اثر فریدون مشیری ارتباط برقرار کرده ام و با هربار مرور آن تازگی و تاثیرش برایم صد چندان می شود، شاید دلیلش نقطه ی اشتراک من و شاعر است، یعنی گم شده هایی یکسان وگرنه بین نسل من و او فرسنگ ها فاصله است!

من سکوت خویش را گم کرده ام،

لاجرم در این هیاهو گم شدم،

من که خود افسانه می پنداشتم،

عاقبت افسانه ی مردم شدم،

ای سکوت ای مادر فریاد ها!

سازِ جانم از تو پُر آوازه بود،

تا در آغوش تو راهی داشتم،

چون شراب کهنه شعرم تازه بود،

در پناهت برگ و بار من شکفت،

تو مرا بردی به شهر یادها،

من ندیدم خوش تر از جادوی تو،

ای سکوت ای مادر فریادها!

گم شدم در این هیاهو گم شدم،

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم،

زندگی پر بود از فریاد من!

3 پسندیده

اره من شعر رو بی حساب گفتم اینم یه سبک جدیده :grin: شایدم یه بخشی از یه ترجیع بند باشه :grin:

1 پسندیده

سیل غم تو برده مرا به ویل محنت
از ماسه الماس تو خسته بیل مکنت
دل را ندهی نقد تو با کیل محبت
تا تیشه میلم نخورد به دار عصمت

کلمات بعدی = نهنگ / هنجارشکن/خورجین/ جناس تام

1 پسندیده

پس همینجا تموم شد . واقعا بازی لذت بخشی بود.

1 پسندیده

هنوز که میتونه ادامه داشته باشه. درگیری های ذهنی کمی به تاخیر انداخت شعر رو.
امیدوارم بقیه هم بیان و شرکت کنن. حس میکنم بیشتر شبیه گپ دونفره شد تا یک شب شعر.

2 پسندیده

اره . اگه تاپیک جدید بزنی میام . اگر استقبال بشه چالش جالبی میشه

3 پسندیده

خوب به عنوان ایده خودت، مطرح کن. اگر لازم شد و راهنمایی نیاز داشتی در یک پیام با من در میان بزار تا روی ایده صحبت کنیم.
مهمه که موضوعی که به ذهن تو رسیده، از طرف خودت مطرح بشه! دنیای امروز ما به این نیاز داره که آدم خلاقی مثل تو، توان بیان ایده‌ش رو داشته باشه :wink:

2 پسندیده

باشه می ذارم . بخاطر اینکه اقبال از پستهای تو بیشتره و اینکه خوب میتونی چهارچوب گذاری کنی می گفتم.
من پست رو میذارم ولی اگر شرایط بهتری مد نظرت بود بگو تغییرش بدیم.

1 پسندیده

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست

دلم به حال گل و سرو و لاله می‌سوزد
ز بس که باغ طبیعت پرآفت است ای دوست

مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمت است ای دوست

عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبت است ای دوست

به کام دشمن دون دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست

فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست

بیا که پرده پاییز خاطرات‌انگیز
گشوده‌اند و عجب لوح عبرت است ای دوست

مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست

گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست

به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست

شهریار

3 پسندیده

شب دوباره جیر جیر کرد و من
ناله‌هایم را قورت قورت می‌خورم
چاقو چکه چکه می‌چکد روی چوب
در این زندان سرد و خیسِ آغوشش
های هایِ چشمانم چیزی نیست
سال‌هاست موهایم را به دهانم گره کردم

2 پسندیده

یه شب شعر دیگه داشته باشیم؟

2 پسندیده