حتما این ضربالمثل رو شنیدین که میگه شکست مقدمه پیروزی است. اما آیا این ضربالمثل با واقعیتهای جهان و انسان سازگاری داره؟
سوال اینکه آیا واقعا پیروزی وجود داره و پیروز شدن معنایی داره؟! یا اینکه همیشه ماجرا اینکه شکست مقدمه شکست بعدی است. اما شکست باعث میشه نکاتی یادبگیریم تا بهتر شکست بخوریم.
فیلسوفی در عصر روشنگری جملهای داره که میگه تاریخ انسان ، تاریخ شکست و بدبختی است. مثلا به تاریخ علم یا فلسفه نگاه کنیم. سراسر تاریخ شکست است. از شکستی به شکستی بهتر و به شکستی بهترتر. پس چیزی که ما رو به اینجا رسونده شکستها بوده و چیزی که انسان رو به جلو میبره شکستها خواهد بود و این وسط پیروزی کجاست؟
مثلا در ادبیات یا فلسفه آرمانشهرهایی ساخته و پرداخته شدند. نمادهای پیروزی کامل و نهایی. اما در حقیقت نماد شکست کامل انسان هستند. چون خودمون باور داریم آرمانشهرها انتزاعی و تخیلی هستند و احتمالی بر تحقق آنان نداریم.
دیالوگی در فیلم مهره هفتم هست که میگه در برابر این شکست نهایی و عظیم (مرگ) ، بازی نمیکنیم که پیروز شویم ، بازی میکنیم که یاد بگیریم چگونه ببازیم.
آیا واقعا اینطوری نیست؟ ما زندگی میکنیم که شکست بخوریم. نهایتا شکست میخوریم (در نگاه دینی هم مسئله این است که امیال مادی و زمینی ما شکست میخورند و متوقف میشوند تا به مرحله بعد برویم). در این میانه مطالبی یاد میگیریم و هنر زندگی شاید در همین باشد ، هنر شکست خوردن یا بهتر شکست خوردن.
آیا شکست ، مقدمه پیروزی است؟ و اصولا پیروزی چیست؟ و به چه اتفاقی میتونیم بگیم پیروز شدن؟ آیا میتونیم زندگی رو تصور کنیم که در یک نقطه بگیم پیروز شدم و تمام؟ روند شکست خوردنها تمام شد؟ شکست یعنی چی؟ آیا شکست وجود داره؟ و …
به نظرم نوع شکست خیلی مهم است. اگر شکست منفعلانه باشد، بعید میدانم به پیروزی منجر شود. پس من فرض میکنم منظور از شکست در این پرسش حالتی است که شخص در راستای هدفی تلاش کرده و شکست خورده است.
در مورد خود من بیشتر شکستها مقدمه پیروزی بودهاند و یا همان طور که گفتی:
اما به نظرم چند شرط اولیه وجود دارد که از شکستها درس بگیریم:
اول این که بپذیریم که شکست خوردهایم. مثلا مدیری که نیروهای مفیدش را به بدترین شکل از دست میدهد و هرگز خود را منشا مشکل نمیداند، از شکستاش درسی نمیگیرد.
دوم این که به دنبال پیروزی در مسیری باشیم. بنابراین باید ابتدا هدفی وجود داشته باشد که برای رسیدن به آن تلاش کنیم.
به دنبال کشف حقیقت باشیم و ریشه شکستها را (هر چه قدر دردناک) در رفتار و شخصیت خودمان جست و جو کنیم.
البته شکستهایی وجود دارد که به ما تحمیل میشود و معمولا درس خاصی هم نمیتوان از آن گرفت.
ضربالمثلهای زیادی داریم که یا تاریخ مصرفشون گذشته، یا از ابتدا هیچ محلی از اعراب نداشته. فکر میکنم اینم یکی از هموناست که بعید میدونم دلیل محکمی بر صحتش وجود داشته باشه.
حالا ممکنه در نوع زندگی قدیمیها، شکست باعث تجربهای میشد و اون تجربه در موفقیت (نه الزاماً پیروزی) بعدی نقشی رو داشته.
مثلاً طرف اومده برای اولین بار، تو زمینش و در فصل بهار، فلان بذر رو کاشته و باعث ضرر و زیان شده و فهمیده که باید در فصل دیگری کاشت فلان بذر رو انجام بده (چه مثال احمقانهای بود!)
بلد نیستم بحث سنگین و علمی کنم. طبق تجربه و تا جایی که ذهنم یاری میکنه: خیر!
منم اعتقاد دارم پیروزی معنای مطلقی نداره.
اتفاقاً مدتیه که مدیرعامل شرکتمون داره کارهای عجیب و ریسکهای خطرناکی میکنه که از نظر اون راهیست برای رسیدن به پیروزی؛ و از نظر من حماقت محض!!
از نظر اون تعویض ماشین 700 میلیونی زیرپاش با ماشین مثلاً 2 میلیاردی و درآوردن چشم فلان خرپول دیگه (که رقیبش محسوب میشه) نوعی پیروزی هست
اما از نظر شخصی من و بر اساس تناسب با بهایی که بابت این کار پرداخت میکنه، چیزی نیست بجز حماقت!
حالا این وسط کی درست فکر میکنه؟ خدا عالمه
پ.ن:
بد نیست یادی کنیم از مرحوم دکتر یداللهی و شعر معروفش که بیمناسبت با اینجا نیست:
مرز در عقل و جنون باریک است …
خوب این به معنای عمیق شاید به مثال زیستن و مرگ هم برگرده: مرگ یک حالت ایستاییه و در نتیجه کاملا قابل تعریف ولی زندگی فقط نمردن نیست، در واقع تضاد با مرگ، فضایی از بینهایت احتمال هست که تعریفهایی بسیار متفاوت از مفهوم زیستن رو میده.
حالا برگردیم به مفهوم شکست یا پیروزی، اگر به معنی ایستا در نظر بگیریم واقعا معیاری وجود داره: فلان دستاورد یعنی پیروزی در یک مرحله و در عوض عدم دستاورد یعنی شکست در اون مرحله ایستا.
حالا اگر دینامیک حیات رو وارد کنیم، نکته هم به معنی توالی شکستها و پیروزیهاست و هم در حفظ دستاوردها. معمول بر اینه که مثل زیستن و مرگ، برای زیستن باید در هر مرحله دستاوردی به دست بیاد و شکست نخوریم! مثل یک صفر در حاصلضرب تعداد زیادی عدد: یک صفر برای صفر شدن دستاورد کافیه. این ارتباط چه در حیات و چه در بقیه زندگی شاید هم باعث دور از ذهن بودن پیروزی و هم منشا این تیپ «حرفهای بیش از حد ساده» باشه.
شکست یک هزینهست، اگر در ازای این هزینه، چیزی به دست اومده باشه میتونه بدل به روند مثبتی بشه وگرنه شکست، مقدمه شکستهای بعدی و بدتر میشه و محتملتر اینه که با هر شکست انسان به زوال نزدیک بشه تا به پیروزی! دستاورد مثبت میتونه شناخت، تجربه یا … باشه که احتمال موفقیت رو زیاد کنه، فقط احتمال رو و اون هم به شرط تغییری ملموس در شرایط مختلف. وگرنه تکرار روند شکست با احتمال زیاد به شکستهای بد و بدتر منجر میشه!
فلسفی بخوایم نگاه کنیم، زیستن یک پیروزیه و عملا شکست یا پیروزی به مفهوم معمول، زاییدهی ذهن ماست و نه واقعیت بیرونی. معیاری غیر از معیارهای بنیادی زیستی، کاملا قابل انعطاف و قابل تفسیره و عملا معنی ذاتی نداره، بیشتر شبیه به توهمی برای حس رنج بیشتر یا فراموشی هزینههای رسیدن به اون معیار!