عدم اظهارنظر از چی ناشی میشه؟ ترس از گفتگو یا کم‌اهمیت بودن؟

ترس از گفتگو از کجا میاد؟ یا عدم اظهار نظر از چی ناشی میشه؟ میشه اسمش رو ترس گذاشت؟

بعضی وقتا از فردی حضوری یا در فضای مجازی سوالی میپرسی، یا میخواهی گفتگویی رو آغاز کنی، یا ادامه بدی، پاسخ یا بازخورد برای آغاز کننده مهمه، ولی از طرف مخاطب یا مخاطبان، هیچ واکنشی بروز نمیکنه، چرا؟
چیزی نمیدونن؟
میدونن ولی نمیتونن؟
میدونن، میتونن، ولی نمیخوان؟
میدونن، میتونن، میخوان، ولی مهم نیست؟
میدونن، میتونن، میخوان، مهمه، ولی زمان نیست؟

6 پسندیده

بارها فرم استخدامي پر كردم و بارها و بارها هم در مقام يك مصاحبه گر فرم استخدامي ديگران رو خوندم
تو حرفه ما كه نياز به اعتماد به نفس هست، يه قانون كلي وجود داره، كسي كه سوالات رو بي جواب ميزاره يا جواب كوتاه ميده اعتماد به نفس كافي واسه اين پست رو نداره
با اين حساب به نظرم يكي از دلايل عمده عدم اظهار نظر، به اعتماد به نفس برميگرده
حالا يا كمه و طرف روش نميشه، يا زياده و حوصلش نميشه
ولي خود من تو بحث هايي شركت نميكنم كه يا واسم جالب نيست، يا ازش به طور كل سر در نميارم
چون اگه مبحث واسم جالب باشه ولي حتي حرف يا تحربه اي نداشته باشم، تلاش ميكنم با استفاده از يه سري كلمات بقيه رو تحريك كنم كه به بحث ادامه بدن تا منم به اون جواب برسم
مثلا توي پادپرس ميتونم لايك كنم سوال رو، اينجوري نشون ميدم واسم مهمه ولي حرفي ندارم

4 پسندیده

بارها تو چنین موقعیتی گیر کردم و با @arezoo موافقم که اکثر اوقات سکوتم مربوط به کمی اعتماد به نفسم بوده.

ولی گاهی هم میشه مثل الان که دوست داشتم حرفی رو مطرح کنم و دیدم که شخصی دیگه خیلی بهتر از من اون حرف رو مطرح کرده و اظهارنظر من چیزی جز اظهار فضل نیست! این جور وقتا هم معمولا سکوت میکنم، ولی الان چون موضوع می‌طلبید خواستم تجربه‌م رو بروز بدم.

7 پسندیده

من معمولا تو جمع هایی که بدونم آدم های غیر منطقی وجود داره که مرتب دنبال ایراد گرفتن به حرف هاتن و یا دنبال اینن ازت سوتی بگیرن و سوژه بشی حرف نمی زنم حتی اگر جوابی برای اون مسئله داشته باشم. فکر میکنم این مسئله مثل همون چیزی که @lolmol و @arezoo گفتند مربوط به کمبود اعتماد بنفسه. مثلا برای همین آموزش های نوشتن روی پادپرس کلی با خودم کلنجار رفتم که نکنه بخشی از دانسته های من غلط باشه یا کسی از توش یه سوتی در بیاره و من آبروم بره. یه ترس نهفته که حالا بر فرض هم که اتفاق بیفته. اینطوری هم من میفهمم دانشم اشتباه بوده و اصلاحش می کنم و هم آموزشم رو ویرایش می کنم. اما حس میکنم اگر این اتفاق بیفته از چشم دیگران من نادان و کج فهم به نظر می رسم و دانشم ناقصه. یعنی در نهایت فکر می کنم خرد و اعتماد بنفس پذیرش اشتباه رو ندارم.

7 پسندیده

پرسش البته بسیار کلی است و بحث و زمان بیشتری نیاز دارد ولی شاید با اشاره به مواردی که مطرح شده بتوان حسب مورد به آن پرداخت:

«همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز زاده نشده اند!»

ممکن است شما در جمعی از جاهلان!(مجازی یا حقیقی)قرار گرفته باشید.افرادی که به هیچ وجه حاضر به تغییر عقیده ی خود(چه بسا ناروا)نباشند و یا حتی حاضر به تحمل نظر مخالف یا شنیدن اش هم نیستند،پس چه فایده که انرژی و زمان را برای متقاعد کردن چنین افرادی صرف کنیم.به قول معروف:«جواب ابلهان خاموشی است»
نمونه ی امروزی اش هم افرادی است که در شبکه های اجتماعی فحاشی می کنند،دنیای مجازی راه مقابله با این افراد را به ما نشان داده:بلاک و ریپورت!
فلسفه اش هم به گمانم برمی گردد به همان قول معروف.فکر می کنم«بلاک کردن»یک نوع سکوت است چون شما یقینا نمی توانید به تنهایی با چنین افرادی مقابله ی موثر کنید.تجربه نشان داده نصیحت کردن هم در اغلب موارد بیهوده است و مبارزه ی با چنین پدیده ای تلاش اجتماعی می طلبد نه فردی.

در نهایت فکر می کنم به این دو مورد کمتر پرداخته شده بود.اما قطعا عدم اظهار نظر دلایل مختلفی دارد که مهم ترین اش هم همان اعتماد به نفسی است که دوستان فرمودند اما تصور می کنم گام بعدی تلاش برای منفعل نبودن در این زمینه و ارایه ی راهکار هاست که شاید هر فرد بتواند از خودش شروع کند و این موضوع را به اطرافیان هم گسترش دهد.مثلا به نظرم افراد باید تلاش کنند که حس پرسشگری را در خود تقویت کنند و آن وقت که می توانند نسبت به مسایل مختلف حساسیت نشان دهند و اظهار نظر کنند.
پدر و مادرها،آموزگاران،اساتید دانشگاه و… می توانند گروه هایی باشند که به مخاطبانشان بیاموزند حساس بودن و اظهار نظر را.چیزی که در کشور های پیشرفته ی دنیا هم دیده می شود.جامعه ای آگاه نسبت به مسایل و اتفاقات مختلف که قطعا توانایی اظهار نظر کردن را از همان دوران کودکی آموخته است،پس شاید ساختار های اجتماعی و آموزش غلط(یا سیستم آموزشی غلط)هم سهم بزرگی در این زمینه(کمبود اعتماد به نفس ویا موارد مشابه)داشته باشد که بحث بیشتر و تخصصی تری می طلبد.

4 پسندیده

توی این مسئله عوامل خیلی زیادی دخیله . و عدم اظهار نظر گاهی خوبه و گاهی هم خیلی بده بنابراین نمیشه فقط بهش نگاه منفی داشت.
من هرچند خیلی وقتا از اینکه آدما درست جواب نمی دن یا مدام یه سری چیزارو نادیده میگیرن ناراحت میشم اما خیلی وقت های دیگه هم از اینکه بی جا یا بدون مطالعه اظهار نظر می کنن ناراحت میشم.البته به طور قطع قبول دارم که آدم ها با گفت وگو می تونن دانششون رو ارتقا بدن اما اینکه آدم ها تو بحث ها و گفت و گو ها بدونن کجا باید حرف بزنن و کجا ها باید سکوت کنن یه مهارت اجتماعی خیلی مهم و کاربردیه . مهارتی که بخش مهمش به شرایط بستگی داره و واسه ی همین آدم ها می تونن کلی بهونه برای حرف زدن یا نزدنشون داشته باشن . مثلا حرف نزدن به خاطر کمبود اعتماد به نفسشون رو به مناسب نبودن شرایط نسبت بدن یا اظهارات بی مورد خودشون رو به اعتماد به نفس خوبشون مرتبط کنن.

4 پسندیده

در این شرایط واقعا گفتگو کردن برای من هم سخته! گاهی اوقات ولی اگر موضوع برام خیلی اهمیت داشته باشه، سوژه شدن را به جون میخرم و حرفم را میزنم، اما اگر موضوع پیش پاافتاده باشه سکوت می کنم.
گاهی اوقات هم در جمع هایی بحث هایی را دیدم که میدونم افراد دارند خلاف عقیده ی واقعی شون را ابراز می کنند و صرفا برای همراهی جمع با آنها هم نظر شدند و یا دارند مغالطه می کنند ابراز عقیده نمی کنم.
یک نکته ی دیگر اینکه اگر روحیه ام خوب نباشد هم سکوت می کنم، چه اینکه مساله مهم باشد یا نه! در این شرایط اگر بحث بر سر مرگ و زندگی هم باشد، برایم مهم نیست.

3 پسندیده

خب سوال که خیلی خوبه . به نظر میاد ترس از مورد قبول واقع نشدن که خودش ممکنه از اعتماد به نفس پایین یا نداشتن دلایل منطقی منتج شه و البته ترس دیگه ای هم هست ترس از تغییر برخورد دوستان ( در اینجا فرض میگیریم هم دلایل خوبی برای ارائه داره هم اعتماد به نفس )
مثلا؛ چند نفر از اطرافیان ما که درباره موضوعی حرف میزنن اگه من موضوع مخالف رو بگم شاید دیگه رابطمون به اون گرمی نشه و دلیل دیگه ش هم اینه من فکر میکنم دلایل من خوبه ولی در شنونده تاثیری نداره .

1 پسندیده