در کدام شرایط بهتر میتونی یه مشکل در حد روابط انسانی یا خانوادگی یا مسائل محیط کار یا حتی مسائل اجتماعی البته نه خیلی بزرگ رو درک و تحلیل کنی و به حل کردنش بپردازی ، وقتی خودت درون اون غرقی و لمسش میکنی و کاملاً ازش تأثیر میگیری یا وقتی که ازش فاصله میگیری؟
هر دوتاش خوبی داره، بدی هم داره؛ مثلاً وقتی درون مسألهای فشار ناشی از اون توان تمرکز و درست فکر کردن و تصمیمگیری رو ازت میگیره، وقتی دور میشی مسأله کمرنگ میشه و ممکنه حل کردنش به تعویق بیوفته، ولی به هرحال اون مسأله وجود داره و به تو سرمیزنه. فاصله امن از یک مشکل چقدره؟ به اینم فکر کنیم که چرا گاهی آدما به مشاوره اعتقاد ندارن، یا چرا بعضی مشاورا خوب کمک نمیکنن، یعنی درک و لمس مسأله خیلی مهمه، حالا کجای مسأله باید وایستید که هم آسیب نبینید و هم به حل کمک کنه؟
در زمان وقوع مشکلات بنظر من اولین کار تمرکز بر مساله یا مشکله چون در زمان هیجان و غم ویا شادی سطح هوشی ما حداقل ۴۰ درصد افت میکنه پس عاقلانه نیس در این مواقع تصمیم گیری کنیم باید ی کم صبر و تحمل داشته باشیم تا با گذَشت زمان و رسیدن ذهن به سطح هوشیاری کامل بتوانیم مشکل یا مساله را با همفکری و تجزیه و تحلیل کردن ان حل کنیم
من سعی میکنم مسئله رو از دور ببینم. یک قدم میرم عقب تا بتونم مسئله رو واضحتر تجسم کنم و از ابعاد مختلف به مسئله نگاه کنم. وقتی داخل مسئله باشم فکر میکنم یک جاهایی رو نمیشه دید. وقتی مسئلهای مواجه میشم و اونو لمس میکنم ، اولین کاری که بعدش انجام میدم فاصله گرفتن خواهد بود برای دیدن از زوایای مختلف.
درسته، من اینو قشنگ حس کردم، البته نمیدونم چند درصد و چرا ۴۰ ؟ و این جالبه که در همون هیجان کسی که در حاشیه مسأله بوده، با آرامشی که داشته راه حلی موقتی داده که شدت هیجان رو کم کرده، همین باعث میشه تصمیمگیری غلط به تعویق بیوفته.
فاصله گرفتن بیش از حد از مسئله هم به همون اندازه خطرناکه و به نظرم در دیدگاه امروز ما که در مورد همهچیز سعی میکنیم نظری بدیم، این مسئله بیشتر از غرق شدن مهمه. وقتی بیش از حد فاصله میگیریم، قیدها و محدودیتها از ذهنمون میره و فکر میکنیم که چرا آدمهای دخیل در مسئله این رو خیلی جدی میبینن یا چرا مسئله رو با این قیدها و محدودیتها در نظر میگیرن.
این اتفاق در مورد مسائل اجتماعی و انسانی بسیار اهمیت داره. جزییات و حتی قدرت قیدها وقتی فاصله زیاد میشه (یا صرفا تجربه عمیقی از مسئله وجود نداره) ممکنه اونقدر عوض بشه که باعث توهمی از راهحل بشه. خیلی از اظهارنظرهای سیاسی و اقتصادی در سطح کلان به همین داستان برمیگرده! در سطح مدیریت هم این مسائل ممکنه پیش بیاد و ارزیابی افراد از همدیگه بسیار غیرمنصفانه باشه.
آدمی که خودش با مسئله درگیره تجربیاتی داره که بقیه ندارن
اگه این آدم بتونه منطقی نگاه کنه و با آدمایی که مثل خودش درگیر مشکلن صحبت کنه بهتر از هر کسی میتونه مسئله رو ارزیابی کنه