خیلیییی وقتا شده بابت یه موضوع غمگینی و تو خودت؟ بعد یه نفر از بیرون بهت میگه ولش کن بیخیالش شو میگذره؟چقدر برات پیش اومده؟ واقعا بیخیالش شدن جواب داده برات؟ تونستی بیخیال شی؟ یا این که بقیه میگن بیخیال شو فقط برای این که دیدن تو توی اون حالت اذیتشون میکنه و انتظار دارن دیگه این جوری نباشی حتی اگه به دروغ خودت خوشحال نشون بدی؟
بی خیالش شو میگذره.
به نظرم اون وقتایی که از بیرون به آدم میگن بی خیال بابا، تو که ازت کاری برنمیاد دو حالت وجود داره:
1- اگه همون اول صحبتت بهت گفت بیخیال بابا، یعنی من به تو گوش نمیدم و حواسم به جای دیگه ایه. یا لطفاً بدبختیات رو به من نگو من خودم هم کلی بدبختی دارم
2- وقتی که نشستن پای صحبتات. همه ی حرفات رو گوش دادن و دارن آنالیز میکنن ببینن چه کمکی ازشون برات برمیاد. اون وقت بعد از اینکه دو سه تا راه حل بهت پیشنهاد دادن، واسه اینکه کمی از دردات کم کنن میگن “بیخیالش رفیق، خودت رو اذیت نکن”
*به نظرم بهترین راه حل واسه اینکه بیخیالش بشی اینه که بشینی یه دل سیر راجع بهش با یکی صحبت کنی. شاید یه تماس تلفنی با یه غریبه تصادفی
واقعیتش مهمترین استراتژی زندگیم همین بیخیالش بشمه. البته با کمی ته مایه های نگاه به آینده اون موضوع.
بیخیال شدن نیازمند گذشت زمانه. تازه بعد از اینکه مدتها از اون موضوع گذشت هم وقتی بهش فکر میکنی هم یجوری میشی(یه چیزی بین افسوس و یه لبخند ریز رو صورتت)
ولی معمولاً وقتی دور و بریام بهم میگن بیخیالش سعی میکنم زیاد به حرفشون گوش ندم تا خودم به این صرافت بیوفتم که بیخیالش.
حالا تو هم بیخیالش شو، میگذره.
این حالت برای من خیلی زیاد پیش آمده. گاهی من چنین جملاتی شنیدم و گاهی در موقعیتهایی از من توقع داشتهاند که چنین جملاتی از من بشنوند. جملات مشابه زیادی هست که استفاده میشوند اما پشتشان به نظر من معنیای نیست:
- رفیق چیزی نیست. (زمانی که اتفاق بدی برای دوستمان افتاده میگوییم)
- نگران نباش، خدا بزرگه. (مشکل بزرگی در راه است که به دست ما حل نمیشود)
- وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم. (این جمله را معمولا به شخصی میگویند که به تازگی کسی را ار دست داده است)
- و …
من هیچ وقت نتوانستم از این جملهها استفاده کنم. به خاطر همین کسانی که من را میشناسند (به خصوص اقوام نزدیک) فکر می کنند من یک آدم بی خیال و بی احساس هستم. هر زمانی هم که چنین جملاتی را میشنوم حس خاصی به من دست نمیدهد و اگر دچار مشکلی باشم کمکی به من نمیکند.
در چنین موقعیتهایی من یاد گرفتهام که به جای استفاده از کلمات کارهایی در عمل انجام دهم. اگر دوستم غمگین باشد با او چای مینوشم و سعی میکنم حواسش را از ناراحتیای که دارد پرت کنم. اگر یکی از بستگان فوت کرده باشد، سعی میکنم آن زمان که همه رهایشان کردهاند در کنارشان باشم (معمولا مردم چهل روز اول هستند و بعد میروند). فکر میکنم تاثیر چنین کارهایی چند برابر بیشتر از کلمات نامفهومی است که گاهی به هم میگوییم.
چقدر سوال خوبی و چقدر دوستان وضعیت و خوب توصیف کردند
من هم در چنین شرایطی قرار گرفتم و حقیقتا نتونستم بیخیالش بشم،مگر اینکه خودم به این نتیجه برسم.
با @Ali_Shakeriموافقم در مورد اینکه گفتن این حرف ها فایده ای نداره و باید در عمل همدردی و همدلی رو نشون داد.مثلا من وقتی دوستم رو در چنین شرایطی میبینم،ترجیح میدم به ی پیاده روی دعوت اش کنم.با هم قدم میزنیم و معمولا خیلی موثره .
چه پیشنهاد جالبی !
ی دل سیر با یکی صحبت کنی ،شاید ی تماس تلفنی بای غریبه ی تصادفی
راستش من حتی اگه کل دنیاهم جمع شن بگن بی خیال شو نمیشم!نمیدونم چراولی انگار نوعی لجبازی ذهنیه،من یکی که باید انقدر توی اون مشکل غرق بشم وبه قول دیالوگ معروف ازخودم یه ویرونه بسازم اونوقت ازدل اون ویرونه یه نورامیدی بیرون میزنه.درمواردی هم که دوستان میگن بی خیال شو ترجیح میدم هیچی نگم تااینکه دوباره بخوام برگردم سرخونه ی اول و دوباره توی برزخ رهاشی!
اطرافیاتون خیلی سخت میگیرن، بیخیالشون بابا! ما تو جمعمون کمی بد و بیراه چاشنی موقعیت بد یا مسبب اون موقعیت میکنیم و بعد از این حرکت بیخردانه، همه دست اندر کارا به یه جور تخلیه روانی-روحانی میرسن و خودبخود بیخیالش میشن و میگذره
به نظرم گاهی باید بیخیال شد و گاهی نه . خب زندگیست و زندگی مانند یک اقیانوس حالات مختلفی دارد که برخی از اتفاقات آن در اختیار و کنترل ما نیست . مسائلی که حالت جبری دارند را باید بیخیال شد . اما هرمشکل یا مسئله ای را که بتوان حل کرد و میدانیم که میتوانیم و در دایره اراده و قدرت ماست را نباید بیخیال شد ! این جور بیخیالی ها نوعی تنبلی ، فردا افکنی و پاک کردن صورت مسئله است . در بدترین و سخت ترین حالت یک موقعیت ، حداقل که می توانیم تلاش کنیم . پس بهتره بیخیالش نشیم . جمله ای هست که میگه " آیا میتوانیم دنیا را عوض کنیم ؟ نه ، ولی میتوانیم سعیمان را بکنیم ! "
ولی خب این مهمه که آدم کسی رو داشته باشد که جلوی توقف را بگیرد . گاهی به دلیل حال ناخوش به سمت بیخیالی میرویم و اینجاست که باید کسی باشد که دوستانه تلنگری به ما بزند و انرژی درونیمان را دوباره فعال کند . به قول برخی دوستان باید کسی باشد که گاهی صحبت کنیم . یک دوست خوب ، خانواده و …
دارید با کنایه صحبت می کنید یا جدی هستید؟ اگر جدی هستید واقعا یک شماره تصادفی را می گیرید و شروع به صحبت کردن با طرف می کنید؟ به مردم چه ربطی دارد که مثلا شما دیشب رفتید خونه خواهر شوهرتان و او با شما بد صحبت کرد؟
بیخیالی یک از آن واژگان در زبان فارسی است که تعریف درستی ازش وجود ندارد.
مشکلات زندگی به دو دسته تقسیم می شود: 1. مشکلاتی که ما روی آن کنترل داریم. 2. مشکلاتی که روی آن کنترل نداریم. اگر مشکل ما از دسته اول باشد نباید نسبت به آن منفعل بود. اگر مشکل ما از دسته دوم است پس بهتر است وقت و انرژی خود را برای افسوس خوردن هدر ندهیم.
این شامل طرز رفتار سایرین نسبت به شما می شود. ما کنترلی روی رفتار سایرین نداریم ولی روی واکنش های خودمان دارای کنترل هستیم. من به تجربه فهمیدم هر زمان دارای اهداف و دید بزرگی هستم و سخت مشغول کار کردن هستم اصلا زمانی برای اندیشیدن به مسائل پیش پاافتاده ندارم و از زندگی لذت می برم.
خب مثل اینکه باید توضیح بدم: اینکه گفتم چه پیشنهاد جالبی به این خاطر بود که یک دل سیر صحبت با یک غریبه را می پسندم، اما نه اینطور…
آنقدر غریبه باشد که از مشکلات شخصی من نداند و آنقدر آشنا باشدکه از ملاقات من و یا از هم صحبتی با من معذب نباشد. معمولا در این شرایط کسی نمی تواند پیدایم کند. معمولا پیاده میروم و در یک پارک می نشینم و یا تلفن را برمیدارم و به یکی از دوستانی که 10 سال پیش می شناختم تماس میگیرم و حرف میزنم و آنقدر می خندیم که همه چیز را فراموش می کنم.
پ.ن: ذکر این نکته
از طرف من به این خاطر بود که آن زمان که نوشتم نقل قول نمی دانستم و خواستم به این مطلب اشاره کنم.
متنفرم از این جمله
تقریبا محاله که این اتفاق بیوفته
بیخیال شم؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه موضوع کوچیک بود که خودم بیخیال میشدم و نیاز نبود به خودم سخت بگیرم و ناراحت باشم.
تو رو خدا دلتون نمیخواد به کسی کمک کنید یا چیزی به ذهنتون نمیاد، شما بیخیال شید نه اینکه از اون بخواید که بیخیال مشکلش شه
من نهایتش سعی میکنم به طرف بگم چیزی به ذهنم نمی رسه که کمکت کنم ولی خوب کسایی هستن که بتونن بهت درست مشورت بدن لطفا برو سراغ اون ها
بیخیال بابا!
این عبارتو دوست ندارم. یه حس دست به سر کردنی همراهش هست. ولی بیخیال شدن به معنی رها کردن یه موضوع و مسئله ای، اگر به نحوه یا عبارات دیگه ای بیان شه. معمولا حالمو خیلی خوب میکنه.
یه جمله ای رو نوشتم زدم به تابلوی اتاقم “رها کن و به خدا بسپار”. تو هر شرایطی حالمو بهتر میکنه. عامیانه و الکی پلکیش میشه بیخیال!
یا مادرم هرموقع یه مشکلی پیش اومده یا ناراحتم بخاطر یه اتفاقی، این آیه ی “چه بسا چیزی رو دوست دارید که براتون خوب نیست و چه بسا چیزی رو دوست ندارید که براتون خوبه” رو بهم میگه و دعوتم میکنه به بیخیال بودن! که اینم خیلییی روم جواب میده و ارومم میکنه.
من فکر میکنم تا یه چیزی رو رها نکنی، تا روانت درموردش به یه حدی از بیخیالی! نرسه، نمیتونی درباره ش به درستی فکر کنی و تصمیمی بگیری.
بفرما و بشین و بتمرگ سه تاش یکیه. “بیخیال بابا” ، “وِلِش” و این عبارتا معادل بتمرگ هستن و بی ارزش و فایده. ولی ورژن "بفرما"شون میتونه خیلی کمک کننده باشه!
دیدگاه خیلی خوبی بود. فاصله مناسب از مسائل و مشکلات به میزانی از بیخیالی نیاز داره. در واقع اگر مسائل بزرگ اجتماعی، خیلی وقتها ذهنمون رو فلج میکنه، یک دلیل اصلی میتونه این باشه که اونقدر وسیع و فراگیر هستن که نمیشه کمی بیخیال شد تا ذهن آروم بشه.
هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد / وای از این عمر که با میگذرد میگذرد
بعضی وقتا فقط باید بی خیال بشی