جدیداً کتابی میخونم راجع به مدیریت. در این کتاب دانشمندی که در زمینه فیزیک مطالعه داشته به مدیران کارخونه ها برای بازبینی پروسه های مختلف که کاملا مربوط به مباحثی نظیر حسابداری، امور مالی و مدیریت هستن مشاوره دقیقی میده.
این فیزیکپیشه گرامی با توجه به دانشی که در زمینه حل مسئله و شناخت روند پروسه های مختلف داره و چون از بیرون نظارهگر مشکلات هست نظرات و تجربیاتش با دقت بالایی قابل پیاده شدن هستن.
با این که، کتاب جالب توجه و مناسبی هست ولی چون تم و روندی داستان گونه داره منو به این شک انداخت که یه فیزیکدان برای حل مسائل مختلف از چه روشهایی استفاده میکنه؟ در چه زمینه هایی از دانش حل مسئله میتونه اعمال نظر دقیقی بده؟ و اساساً روشهای حلمسئله در علوم مختلف چه تفاوتهایی با هم دارند؟
جالبه بدونید الون ماسک، یکی از بهترین کارآفرینای دنیا و مدیر عامل SpaceX، شرکت تولید ماهواره و فضاپیما، هم فیزیک خونده. همین طور جوردی رز، مدیر عامل D-Wave که اولین شرکت فروش کامپیوترهای کوانتومی بود، دکترای فیزیک داره.
در ضمن شنیده بودم مشاوران بعضی شرکت های معتبر خودروسازی آلمان، فیزیک دان هستند.
چه جالب من اصلن بهش دقت نکرده بودم مدیر فروش یکی از شرکت هایی که باهاشون کار می کردیم به نام foerster instruments که دستگاه های تست غیر مخرب تولید میکنه هم دکترای فیزیک دارن همینطور هم یکی از مدیرای فروش بخش خاورمیانه شرکت tridelta خیلی جالب بود من بهش فکر نکرده بودم.واقع دلیلش چیه؟
من فیزیک رو فقط در حد کتابای هالیدی بلدم و اصلا خودم رو فیزیک دان نمیدونم که بخوام تخصصی نظر بدم از طرفی اینو تجربه کردم که وقتی دارم یه مساله فیزیک رو حل میکنم فرایند اون و حسی که تو من ایجاد میکنه خیلی خیلی شبیه دیباگ کردنه یه نرم افزاره ! تو دیباگ یه ایراد نرم افزاری تو باید داشته هات رفتار نرم افزار و شرایط اجرا رو در نظر بگیری و در نهایت با ابزاری که در اختیار داری اون ایراد رو برطرف کنی . جالبه که تو یه مساله فیزیک هم دقیقا شرایط مشابه هستش ! ما یه سری عدد داریم که تو شرایط خاصی قرار گرفتن و رفتار خاصی رو از خودشون نشون میدن و با فرمول هایی که داریم باید یه خروجی درست رو پیدا کنیم یا دلیل اون رفتار رو اثبات کنیم و اگر دقت کنید کارآفرینای زیادی داریم که تو رشته علوم کامپیوتر یا فیزیک تحصیل کردن !
طبق اطلاعاتی که من از عملکرد مغز دارم وقتی قسمتی از مغز با ابزار خاصی قوی میشه از قدرت اون میشه تو زمینه های دیگه هم استفاده کرد دقیقا مثل ورزشکاری که با دمبل زدن بازوشو قوی کرده و وقتی میخواد در شیشه مربا رو باز کنه و جلوی دختر خالش کم نیاره همون زور بازو میاد کمکش . در این مورد هم به نظرم حل فیزیک قدرت حل مسئله رو برای این افراد بالا برده و حالا اونا میتونن از این قدرت حل مسئله برای بهینه کردن فرایند های یه کارخونه یا حل مشکلات یه استارتاپ استفاده کنن .
یه تحقیق جدیدی ادعا میکنه که فیزیک خوندن بخش هایی از مغز رو که بهش عنوان شبیه سازی ذهنی (mental simulation) دادن، فعال میکنه!، که در آموزش سایر علوم فعال نمیشه. مشروحش رو ببینید:
http://yon.ir/uFPMH
البته تحقیق روی 50 تا دانشجوی داوطلب انجام شده و میتونه خیلی خطاهای مختلف داشته باشه و به نظرم برای این تعداد جامعه آماری ادعای بزرگی محسوب میشه.
علم فیزیک برخلاف چیزی که از آدمهای مختلف و حتی از استادهای دانشگاه میشنوید یک علم تماما تجربی نیست. درست است که سنجش نظریهها تنها با آزمایش و تجربه اتفاق میافتد اما شکلگیری نظریهها خیر. البته نظریههای پدیدهشناختی از این قاعده مستثنی هستند.
علم فیزیک ترکیبی از فلسفه، ریاضی و آزمایش است. نظریه نسبیت بدون فلسفه و ریاضیات هرگز شکل نمیگرفت. همینطور نظریه مکانیک کوانتومی و نظریه استاندارد. بنابراین یک فیزیکدان خوب همزمان به چندین ابزار برای نظریهپردازی و حل مسئله احتیاج دارد.
نقش فلسفه در فیزیک را میتوان در مثالهای زیادی مشاهده کرد. برای مثال نظریههای زمین مرکزی بطلمیوس و نظریه خورشید مرکزی نیوتون، هر دو کسوف و خسوف را به درستی پیشبینی میکنند. میتوان نظریه بطلمیوس را پیچیده و پیچیدهتر کرد تا پدیدههای دیگری را هم به درستی پیشبینی کند. اما تفاوت این دو نظریه یک پرسش فلسفی است: «کدام نظریه به واقعیت جهان نزدیکتر است؟» به عنوان مثال دیگر میتوان به نظریه کوانتومی دیوید بوهم در مقایسه با مکانیک کوانتومی رایج اشاره کرد. هر دو نظریه پیشبینیهای یکسانی دارند در حالی که در اساس (فلسفه) با هم متفاوت هستند.
نقش ابزار ریاضی در فیزیک را هم میتوان در مثال دیگری مشاهده کرد. بهترین مثال شاید مقایسه مکانیک کوانتومی شرودینگری با مکانیک کوانتومی هایزنبرگی باشد. اولی با ریاضیات تابعی در ارتباط است و دومی با ریاضیات ماتریسی. ریاضیات پیشرفتهتری نیاز بود تا معادل بودن دو نظریه را نشان دهد.
علاوه بر ریاضی و فلسفه، فیزیکدان خوب باید هنر سادهسازی مسئله را داشته باشد. این مهارتی است که طی سالیان و با تمرین به دست میآید. برای مثال مسئله زاویه تماس یک قطره آب با یک سطح را در نظر بگیرید. یک فیزیکدان خوب میداند که در ابعاد میکرومتری نیروی گرانش در مقابل کشش سطحی ناچیز است. بنابراین از آن صرف نظر میکند و مسئله را حل میکند. اما یک ذهن پیچیده که توانایی سادهسازی ندارد از حل این مسئله عاجز خواهد بود.
فیزیک دان بودن به تنهایی عامل موفقیت نیست. مجموعه ای از عوامل مختلف کنار هم از جمله علم فیزیک فرد کمکش کرده، ایلان ماسک و متخصص های شرکت المانی فیزیک خوندن که مثال زدید کلی مثال موفق هم هستکه فیزیک نخوندن، بیل گیتس، استیو جابز و حتی شما دوست عزیز😊
لینک برای من باز نشد
کار شرکت tridelta چیه؟ تو چه زمینه ای فعالن؟
شرکت tridelta کارهای خیلی زیادی انجام میده و تا اونجا که من می دونم یه جورایی حالت هولدینگ داره کسی که من از این شرکت می شناختم در بخش مگنت کار می کردن ولی اگه درست یادم باشه توی ایران در حوزه انتقال برق هم فعال هست این شرکت.
این مغناطیس و برق که با فیزیک ارتباط نزدیکی دارن عجیب نیست که فیزیک دان تو مجموعه شون داشته باشن، یا دستگاه های تست غیرمخرب اگر تست ut منظورتونه هم بیس کار دستگاهش با امواج صوتیه و با فیزیک ارتباط تنگاتنگی داره، ارتباطش اینه و خیلی عجیب هم نیست😊
درسته ولی هر دو در بخش بازرگانی، بازاریابی و فروش بودن.