آیا ایران یک کشور در حال توسعهست؟ بله؟ پس چرا داریم آب میریم؟ در واقع در 10 سال اخیر، نه تنها رشدی نداشتیم، که حتی درآمد سرانۀ ما 20 درصد آب رفته و با توجه نرخ منفی تشکیل سرمایه و پیشبینی رشد نزدیک به صفر در سالهای آتی - احتمال که چه عرض کنم - قطعاً اوضاع وخیمتر میشه. در واقع کشور در حال پسرفتیم. چرا مردم ما فکر میکنن ما درآمد آنچنانی داریم، در حالی که بخش عمدهای از بودجه صرف حقوق کارمندان دولت یا امنیت و بهداشت و آموزش و بیمه و طرحهایی مثل سلامت و خرید تضمینی گندم میشه. تصور میکنن بخش عمدهای اختلاس میشه در حالی که اینطور نیست، حتی بزرگترین اختلاس هم اون رقمی که تصور میشه نیست. مثلاً آریا، اختلاسش در حد چند میلیارد بود و کل LCـها 3000 میلیارد تومن. مردم تصور میکنن پولشون خرج نهادهای مذهبی میشه در صورتی که کل دستگاههای مذهبی-حوزوی-دانشگاهی 5000 میلیارد بودجه دارن که در مقابل کل بودجه چیزی نیست. حالا از تحریم که بگذریم، در حالت ایدهآل هم ما از اغلب کشورهای منطقه تولید و فروش نفت کمتری داشتیم، در واقع حتی نمیشه گفت کشور نفتی به معنای مصطلح روز بودیم. البته کتمان نمیکنم که منابع طبیعی غنیای داریم. شاید دلیل توجه مردم به نفت اینه که کشور اغلب با نفت اداره میشده، بخش عمدهای از مالیات هم از شرکتهای دولتی-خصولتی مثل پتروشیمی و فولاد میاومده؛ تجربه میگه کتمان میکنن. مردم کالای آموزش و بهداشت و امنیت رایگان رو حق خودشون میدونن و در عین حال، حاضر به دادن مالیات هم نیستند. خیلی کلی شد ولی به نظرتون مواجهه مردم با این واقعیات در حال حاضر به چه شکله؟ با خودمون چند چندیم؟ دولت باید چیکار کنه؟
برای مشارکت تو این بحث فقط ۴۸ ساعت بعد از آخرین پاسخ فرصت دارین.
کاربرهای معتبر، که نشان پادپُرسی رو دارن، میتونن تو این گفتگو شرکت کنن.
فکر به کل سوال کمی برام سخته، و در ضمن پاسخی هم که میخوام بدم ممکنه به شکل مستقیم به سوال مربوط نباشه و کمی موضوع رو پراکنده تر کنه. پیشاپیش ممنون که با مطالعه و نقد این ذهنیات، بهم کمک میکنین به فکر منسجم تبدیلش کنم.
به نظرم میرسه ما هنوز به آگاهی کافی درباره منابع در دسترس خودمون و منابع مورد نیاز یه زندگی شاد نرسیدیم. برای همین هر جوری حساب کنیم، وضعیت چند-صفر به نفع حریفِ فرضی هست!
ما اینجا چیزایی داریم که خیلی جاها حتی آرزوش رو هم تو خواب نمیبینن[1]، چند تا مثال بزنم در مقایسه با کشورهای پیشرفته که ملموس شه:
مثال حمل و نقل: ما تو ایران میتونیم هر روز به راحتی با خودروی شخصی تو خیابونا دور-دور کنیم، در حالی که تو کشور پیشرفته ای مثل سنگاپور، با اینکه وضعیت حمل و نقل عمومی تو ساعات اوج شلوغی چندان بهتر از ایران نیست و هزینه ی تاکسی هم طوری نیست که هر قشری از عهده ش بربیاد، تو روزهای کاری فقط ماشین های با پلاک خاص که مالیات حرکت رو از قبل پرداختن، میتونن بیان بیرون از پارکینگ!
مثال خوراکی: ما اینجا هندونه رو دونه ای میخریم میبریم خونه، و تو خیلی از کشورهای پیشرفته یه قاچ هندونه رو بسته به سایزش از 1-2 دلار میخرن.
مثال خدمات پزشکی: قشر متوسط ما به راحتی میتونن بدون بیمه از عهده ی هزینه های عادی درمان بربیان، در حالی که نداشتن بیمه تو کشورهای پیشرفته جرم حساب میشه به این دلیل که حتی هزینه های ساده ترین خدمات درمانی ممکنه خارج از حد در دسترس حقوق قشر متوسط باشه.
و …
اینها رو که لیست کنیم احساس میکنیم ما مردم خیلی ثروتمندی هستیم. ولی واقعیت اینه که نیستیم! چرا نیستیم؟! نمیدونم. ولی از لحاظ اقتصادی، بیشتر شبیهِ اون دانشجویی هستیم که نمیتونه مخارج پایه ی زندگیش رو مدیریت کنه، چرا؟ چون هیچ وقت نیازی نبوده هزینه ی چیزی رو بپردازه، خوابگاه مفت، غذا مفت، آموزش مفت، تفریحات مختلف مفت و … ؛ و البته از اون طرف کار هم توسط دانشجو به شکل رایگان انجام میشه و خبری از حقوق و درامد نیست.
راستی در 4 سال گذشته، مجموع اختلاس ها چند درصد بودجه بوده؟ چند درصد بودجه به نهادهای مختلف مذهبی-سیاسی میرسه؟
و از اون ور حقوقی ازمون گرفته شده که شاید جز عادی ترین حقوق انسانی در سایر جاهای دنیاست! ↩︎
خیلی جالب و قشنگ این رو عنوان کردی لاله جان . وقتی این رو میخوندم یاد یه تجربه افتادم که فکر میکنم بی ربط نباشه به موضوع .
تجربه اول : من امسال چند ماهی رو برای یه کافرما کار میکردم که قبلا معاون شهردار بود و تجربه مدیریت تو پروژه های ساختمانی بزرگ رو داشت . به جرئت میتونم بگم که ایشون یکی از بهترین مدیر هایی بودن که من زیر دستشون کار کردم . حقوقی که من از ایشون میگرفتم یه حقوق متوسط بود ولی کارم کاملا مشخص بود و میتونستم انسجام و پیشرفت کارم رو به چشم ببینم .
در انتهای کار با ایشون من صرفا تونستم هزینه های جاری خودم رو پوشش بدم و از نظر ریالی سود چندانی نداشت برام این همکاری ، از طرفی چند ماهی که من همکار ایشون بودم حتی نظم کاری و مدیریت قوی ایشون روی زندگی شخصی من هم تاثیر گذاشته بود و احساس امنیت و آرامش بیشتری داشتم .
تجربه دوم : چند وقت پیش بنده با سازمانی قرارداد بسته بودم و طی این قرارداد باید براشون یه کار ساده رو انجام میدادم و در ازای اون پول نسبتا زیادی حتی بیشتر از چیزی که دستمزد واقعی من بود بهم میدادن . هفته اول خیلی خوب پیش رفت و راضی بودم منتها از هفته بعدی که دیدم افراد دیگه ای تو اون سازمان دارن حتی کار های ساده تری انجام میدن و پول های بیشری به جیب میزنن و همیشه باید منتظر یه حاشیه و یه اتفاق جدید باشم حس کردم که تو اون سازمان داره به من ظلم میشه و حقم رو نمیتونم بگیرم و در کل تو مدت قراردادم اصلا حس خوبی نداشتم ولی واقعیت این بود که این سازمان داشت چند برابر دستمزد اصلی کارم به من پول میداد !
طبق تجربه هایی که بالا داشتم و با توجه به این واقعیت که هر کشور در نهایت یه سیستم اقتصادی بزرگ هست که همه ما داریم تو این سیستم فعالیت اقتصادی انجام میدیم فکر میکنم این سطح رفاه عمومی یا میزان درآمد کشور نیست که واقعیت های اقتصادی رو برای جامعه تعریف میکنه ، بلکه این عدالت ، فرهنگ ، نوع حکومت و شیوه مدیریته که باعث میشه مردم بتونن سبک زندگیشون و تعریفشون از واقعیت رو تغییر بدن .
در این پاسخ من نقش حاکمیت را نادیده میگیرم و بیشتر درباره خودمان (مردم) مینویسم چرا که منتظر حاکمیت ماندن به ویژه در موضوعات اقتصادی راه به جایی نمیبرد.
وقتی جامعه احساس قدرت و ثروت میکند، آنگونه که باید در جهت رشد و پیشرفت تلاش نمیکند. در حالی که اگر جامعه ایران میدانست که در خیلی از جنبهها هنوز از عراق، کویت، ترکیه و … عقب است حداقل تلاشی برای بهبود اوضاع میکرد. بنابراین، اولین قدم در بهبود شرایط پذیرفتن کاستیها است.
احساس ثروت و قدرت کاذب در ایران موجب این شده که بیشتر جامعه این احساس را داشته باشند که دلیل عقب افتادگیها (آموزش، بهداشت، رفاه و…) دولت و حاکمیت است. بنابراین مردم فکر میکنند اگر این حاکمیت نبود احتمالا سطح آموزش و پرورش ما در حد فنلاند میبود. در حالی که حتی اگر ایران کنونی را دست بهترین رهبران جهان هم بدهید سالها طول میکشد تا شرایط بهتر شود.
تجربهای از زندگی خارج از ایران
نزدیک به چهار سال است که در آلمان زندگی میکنم. بیشترین چیزی که از این جامعه یاد گرفتم این است که هر چیزی تبعاتی دارد و هر کاری هزینهای دارد. مثلا اگر بخواهید یک خودرو بخرید (حتی اگر حقوق خوبی داشته باشید) ممکن است بارها به خودتان دشنام بدهید که چه کاری بود که کردم. جدا از این که هر باک بنزین ۶۰-۷۰ یورو هزینه دارد، باید هزینه پارکینگ ماهانه ۵۰ یورو، بیمه ماهانه ۲۰۰ یورو (برای یک خودروی ارزان) و … را هم اضافه کنید. باید بدانید که چه طور روغن و فیلتر هوای خودرو را تعویض کنید وگرنه در بدهی سنگین فرو میروید.
هر عملی در آلمان هزینه سنگین دارد. حتی کاری که در ۶ سالگی (چه بسا زودتر) انجام میدهید بهای گزافی تا آخر عمرتان خواهد داشت. راستش را بخواهید در ایران اصلا اینگونه نبود چرا که من ۲۵ سال از زندگیام را در بطالت گذراندم و اتفاق بدی برایم نیفتاد. در حالی که اینجا با چشم خودم دیدهام که چگونه شخصی (که بسیار هم تلاش میکند) با سه دختر بچه از کار بی کار میشود و حقوق بیکاری به سختی برای دو نفرشان کافی است.
ما شبها در سرما میخوابیم چون میدانیم اگر رادیاتور را روشن کنیم آخر سال باید جریمه بدهیم. برچسب قیمت کالاها را قبل از خرید نگاه میکنیم. همیشه ارزانترین نان و ارزانترین شیر را میخریم. هیچ وقت خودروی شخصی نداشتهایم. با وجود این که حقوق ماهیانهمان ۲۵ درصد بیشتر از میانگین جامعه است، تمام سختیها را لمس میکنیم. از الان نگران آینده هستیم چون زمزمههایی هست که سن بازنشستگی باید از ۶۷ به ۶۹ افزایش یابد. زندگی اینجا واقعی است. اگر در رقابت کم بیاوری به طرز دردناکی حذف میشوی.
چیزی که لاله به خوبی بیان کرد، نشانههایی از روانشناسی اجتماعی ما به عنوان یک جامعهست: ما در مسائل اجتماعی یک کودک باقی میمونیم، یعنی صرفا حس میکنیم که جامعه بیرون یک زمین بازی بدون هیچ مسئولیتی هست. به ساختار اجتماعی ما نگاه کنین: خانه مهمتر از اجتماع، خانواده و دوستان مهمتر از جامعه، تکیه به خود مهمتر از تکیه به جامعه، … .
به همین خاطر در ذهن ما، جامعه صرفا مثل یک جنگل هست که ما میریم برای شکار منفعت و در نهایت خود زندگی در پستوی خانه اتفاق میوفته! دقت کنین به شکل شهرهای ایران، میبینین که اهمیتی برای فضای عمومی به هیچ وجه قایل نیستیم. در عوض مشکلات و زبالهها رو میندازیم بیرون از خانه تا در نهایت تبدیل به معضل همه بشه، حتی اون موقع میتونیم با تهییج و بقیه ماجرا، بقیه رو محبور کنیم که همین مشکلات رو حل کنن.
به عبارت سادهتر در انتخاب منفعت، جامعه حداکثر در رده آخر انتخاب هست ولی در تخریب در رده اول انتخاب قرار داره. با همین حساب و کتاب، به شخصه فکر میکنم وضعیت اقتصادی و اجتماعی یا بسیار وخیمتر از این چیزی هست که میبینم یا خوششانس هستیم و هنوز به وخامت واقعی و مستحقق عملکردمون نرسیدیم.
در اقتصاد هم همین اتفاق میوفته: چیزی که مهمه اینه که من برنده باشم در کوتاهمدت، به جای بیزنس، غارت و قمار شکل میگیره. همه جا زنبیل بزار ولی هیچ کاری نکن، فقط حواست باشه که توی چشم باشی و شعار متناسب رو بدی. وقتی که برندهای، از شعار «قانون بازی» استفاده کن و وقتی بازنده هستی از «مساوات»، صرفا تلاش کن دیدگاهت در هر لحظه به شکلی باشه که به نفع خودت باشه. وقتی رییسی جلوی پیشرفت دیگران رو بگیر و از تثبیت سیستم حرف بزن و وقتی مرئوس هستی به شکلی بیحد و مرز پاچهخواری کن.
باید درک کنیم که به معنی تئوری کلمه، اقتصادی در ایران وجود نداره، یعنی فرآیندی نیست که از تولید و اشتغال به بازار و در نهایت چرخه اقتصادی برسه. صرفا یک فرآیند توزیع ثروت هست که به یک نفر کمتر و به یک نفر بیشتر میرسه، معیار هم در بازی سیاسی تعیین میشه و نه در فعالیت اقتصادی. به همین خاطر هست که ما در ایران مدیر به معنی اقتصادی نداریم، یک توزیعکننده داریم که صرفا با قواعدی مندرآوردی بازی توزیع رو انجام میده. من فکر میکنم باید مراقب استفاده از نظریات اقتصادی باشیم به همین دلیل که اون نظریات پیشفرضهایی دارن که اساسا در جامعه ما وجود نداره.
مشکل بزرگتر به نظرم اینه که با این واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی، آدمها به دنبال مقایسه خودشون با کشورهایی با خصوصیات متفاوت هستن و البته در این مقایسه، به چیزهایی که کمبود دارن نگاه میکنن نه چیزهایی که در اختیارشون هست. همانطوری هم که لاله مطرح کرد، خیلی از نکات ریز و بسیار مهم رو نمیبینن و انتظارهای عجیبی هم دارن. یعنی انتظار داریم که مثل کشورهای عربی حالت اربابی زندگی کنیم، مثل آمریکا و اروپا پیشرفت تکنولوژی داشته باشیم، مثل ژاپن بقیه افراد به شدت و منظم کار کنن و … . اگر یک نقاش و هنرمند، ذهنیات ایرانیها به جامعه ایدهآل رو بکشه، به هیولایی وصلهپینه شده ترسیم خواهد شد، چیزی شبیه به همین حالتی که در اون هستیم!
حالا برگردیم به سئوال اصلی: به نظرم حتی متخصصین داخلی هم دیدگاه درستی به اقتصاد ایران ندارن چه برسه به مردم. به دلیلی که در مورد تفاوت بنیادی اجتماع و اقتصاد ایران گفتم. یادمون هم باشه که خیلی از دولتمداران مشاورین به نسبت باسوادی دارن و این تصمیمات براساس تحلیل اونها صورت میگیره. مردم صرفا از واقعیتهای اقتصادی چند نکته رو میبینن و لمس میکنن:
ما منابع داریم. این حرفی قدیمی و سوء تفاهمی بزرگ هست. درسته از نظر منابع طبیعی در سطح بالایی هستیم ولی منابع صرفا منابع هستن و اقتصادی برای شما درست نمیکنن. نکته مهمتر، در دنیای امروز منابع غیرطبیعی بسیار مهمتر و پرارزشتر از منابع طبیعی هستن مثلا افراد و شرکتهای تکنولوژی!
تورم و قیمت کالاها. در حالیکه در اساس به نقدینگی مرتبط میشه ولی به دلیل پیچیدگی نه از یارانه ناچیز صرفنظر میکنن و نه میپذیرن که این به تورم منجر خواهد شد. همینطور در مورد نفت که بنیادیترین محرک تورم در ایران هست.
دولت و پولهای حجیم بودجهای: مردم وقتی به اعداد و ارقام بودجه نگاه میکنن، تصور میکنن با فردی بسیار پولدار سروکار دارن که اگر اراده کنه میتونه هرکاری رو انجام بده. در حالیکه اون ارقام صرفا به شکل چرخش مالی خواهد بود و معمولا دولت بسیار بدهکارتر از اون چیزی هست که فکر میکنیم. درضمن این رو هم در نظر نمیگیریم که دولت نماینده میلیونها نفر هست که اگر کمی ساده بخوایم به حساب کتابها نگاه کنیم و مقیاس کنیم، دولت به عنوان یک فرد حداکثر یک فرد متوسط هست نه پولدار.
ته داستان اینه که حتی دسترسی عمومی به اطلاعات، نه تنها باعث آگاهی بهتر عمومی نشده بلکه مردم رو متوهمتر و از واقعیتها دورتر کرده! بازیگران سیاسی هم به این توهم دامن میزنن و فجایع عمومی بیشتر و بیشتری در انتظار ایران خواهد بود.