مردم یک کشور چه کنشهایی برای وادار یک حکومت به تغییر رویه میتوانند داشته باشند؟

به نظرم با وجود محدودیت‌ها باز هم می‌توان از طریق انتخابات جامعه را به آرامی تغییر داد. برای مثال احتمالا برای خیلی‌ها قابل قبول نیست که شخصی مثل عنابستانی که بعد از قانون‌شکنی و سیلی به مامور قانون طلبکار هم هست نماینده مجلس باشد. اگر افراد دو سال دیگر در انتخابات شرکت کنند و با به خاطر داشتن این موضوع به رقبای وی رای دهند تا او را از مجلس بیرون کنند یک تغییر مثبت است چرا که سایر نمایندگان این درس را می‌گیرند که در صورت رفتار مشابه باید از مجلس خداحافظی کنند، اما اگر کسانی که این موضوع را به یاد دارند در انتخابات شرکت نکنند عنابستانی و افراد مشابه او احتمالا دوباره انتخاب شوند و به رفتار سابق خود ادامه دهند.
به نظرم اختلاف بین کاندیداها انقدر هست که بتوان با حذف نامطلوب‌ترین‌ها گزینه‌ها میانگین مطلوب‌تری داشت.

دقیقا چقدر دشمن هستند؟ واضح است آن قدر دشمن هستند که بر اساس اسناد خودشان با آگاهی کامل به صدام کمک کردند تا بزرگ‌ترین حمله شیمیایی تاریخ علیه غیرنظامیان کشور ما و خودش را انجام دهد. بعد از آن هم با انکار در سازمان ملل سعی کردند ما را عامل این حملات شیمیایی معرفی کنند.

جنایات زیاد دیگری هم هست از جمله کودتا علیه دولت مصدق برای غارت نفت ایران و جنگ اقتصادی جاری که احتمالا باز هم عده با استفاده از عمل بر اساس منافع سعی می‌کنند آن را بشویند.
آمریکا و انگلیس دقیقا همان نسخه‌ای که برای خیلی از کشورهای خاورمیانه و آفریقا و آمریکای لاتین پیچیده بودند برای ما نیز پیچیده بودند و به همین دلیل امنیت و ثبات و تاب‌آوری اقتصادی ما در برابر این همه تحریم خود یک پیروزی است.
روسیه و چین شاید دوست ما نباشند و در مواردی هم بر خلاف منافع ما کاری انجام دهند (تمام اقدامات ما هم در جهت منافع آنها نیست) اما فعالانه هم به دنبال نابودی و به زانو در آوردن ما نیستند و در خیلی از عرصه‌ها با ما همکاری دارند. چه مثال‌هایی از کمک و همکاری آمریکا و انگلیس هست.
در ضمن تعداد کودتا، حمله نظامی، و تحریم یک‌جانبه موجود در کارنامه آمریکا به تنهایی رو با جمع این موارد برای روسیه و چین مقایسه کنید.

پی‌نوشت: این سندی است که بعد از مدت‌ها از طبقه‌بندی خارج شده و باید به این توجه کرد که وقتی زحمت نگه داشتن چنین جنایتی در طبقه‌بندی رو به خودشون نمیدن چه جنایات بزرگتری رو هنوز بهش اعتراف نکردن و الان در حال چه کاری هستند. به عبارتی این فقط نوک کوه یخی هست.

روش تغییر دیگر افراد جامعه با صبر بسیار

گاهی ناامیدی، اول پیدا کردن راهه.
حتما شما هم از مسیری که رفتین ناامید شدین، و همون موقع راه قشنگی به ذهنتون رسیده.
دست کم از اون گرما و تشنگی، به زیر درختی برای استراحت پناه بردین و گذاشتین ضمیر ناخودآگاهتون باهاتون حرف بزنه.

نکته‌های قشنگی که در این پست گفته شد، ناامیدی‌ها هستن.
ناامیدی از سازمان ملل ساخته پیروزان جنگ جهانی دوم.
از رای دادن، از رای ندادن
جایگزینی
حتی به جمع شدن نخبگان هم امیدی نداریم

به نظر من همه این ناامیدی‌ها نشونه اینه که مساله راهی داره که تا الان رفته نشده.
گاهی توی برنامه‌نویسی وقتی هیچ راهی جواب نمی‌ده یاد تجربیات قبلیم میفتم که این مساله راهی داره که اینقدر آسونه که به چشمم نمیاد.

شاید واقعا اینجا بوده که شاعر گفته در ناامیدی بسی امید است. گاهی ناامیدی، خود امیده.

1 پسندیده

باسلام
بحث بسیار زیبایی رو مطرح کرده اید، از این بابت درود برشما

اما اینکه چه باید کرد؟ بستگی به نوع حکومت و نظام سیاسی حاکم بر جامعه داره. اینکه این چه باید کرد تو جامعه آمریکاست یا ایران، قطعاً پاسخ متفاوتی خواهد داشت.
واما اگر جامعه خودمون رو در نظر بگیریم، بنده نظرم اینه، هیچ کار… چون نتیجه ای جز فلاکت دربر نخواهد داشت.

جمهوری اسلامی نه نظامی دموکراتیک است نه نوعی اقتدارگراییِ تمام‌عیار، بلکه از خانواده رژیم‌هایی است که امروزه، دانشمندان سیاسی آن را «دو-بُنی»‌( هیبریدی) می‌خوانند، آمیزه‌ای از نهادهای دموکراتیک و دستگاه‌ها و سازوکارهای اقتدارگرا. همانطور که خودروهای دوگانه‌سوز از دو منبع انرژی بهره می‌گیرند، رژیم‌های دو-بُنی، به دو نوع دستگاهِ ایدئولوژیک و اعمالِ قدرت توأمان تکیه می‌کنند تا به اقتضای ضرورت و حاجت، دردسرهای جدی را از سر بگذرانند، بدون آنکه ناگزیر به اجرای اصلاحات اساسی شوند یا در پیِ بستن درها به روی اصلاحات، یکسره، فروبپاشند.
نظام دو-بُنی، فُرمی دموکراتیک و محتوایی تمامیت‌خواه داره؛ دموکراسی تو این نظام ها حلقه معیوبی است که در آن، حلقه بسته‌ای از نخبگان برای جابه‌جایی قدرت با هم رقابت می‌کنند و از انتخابات و نهادهای دموکراتیک، همچون ابزاری برای کسب مشروعیت بهره می‌گیرند. گرچه رقابتِ نخبگان جدی ست، ولی روند و فرایند انتخابات را عادلانه و آزاد نمی‌توان خواند.

سیاست امکان مشارکتِ برابر همه شهروندان در تعریفِ خیر عمومی و تصمیم‌گیری برای منافع ملی است.
دموکراسی‌ها دولت را از چشم‌اندازِ چنین سیاستی تعریف می‌کنند.
اما در رژیم‌هایی از نوعِ جمهوری اسلامی، سیاست از منظر دولت تعریف می‌شود. هدف نهایی دولت و فلسفه قانون، نه حفظ منافع ملی و حقوق شهروندان که امری خیالی مانند «مردم» و -در مورد جمهوری اسلامی- «اسلامِ نابِ محمدی» ست. تو این نظام ها اصل بر حفظ نظام هست نه مردم. جالبتر اینکه مردم باید برای حفظ نظام از جان و مال خودشون هم بگذرند و جالبتر اینکه این موضوع برای مردم افتخار محسوب میشه.
اگر دقت کرده باشید ما تو کشورمون مجمع تشخیص مصلحت نظام داریم و بحث نظام یه مقوله ای ست بحث مردم مقوله دیگری. چرا مجمع تشخیص مصلحت مردم نداریم؟ چون بنا نیست کاری به مصلحت مردم انجام بشه…!
اگه دقت کرده باشید حتی مجلسی که نمایندگان منتخب مردم توش تصمیم گیری می کنند، سود و منافع مردم زیاد مدنظرشون نیست، بلکه سود و منافع دولت و نظام براشون تو اولویت هست. مثل طرح صیانت و خیلی طرح های دیگه که عملا مردم رو محدود می کنه و حکومت رو یاری می رسونه.
لذا مادامی که ساختارها عوض نشه، اوضاع همینه که هست، البته بدتر هم خواهد شد…

تنها راهی که یک کشور یا مردمی بتونند به نقطه های بهتر برسند، رشد همگانی تک تک مردم هست(یا حداکثر مردم و هر چقدر بیشتر بهتر).
باید اعضای مجموعه خودسازی کنن و زمینه رو برای خودسازی دیگر اعضای اون مجموع آماده کنند.
این هم میسر نمیشه مگر با فداکاری برخی از اعضای اون مجموعه…

حکومت ها از خود مردم ساخته میشن.

نه دیگه این روش، روش مناسبی برای چنین صحنه هایی نیست… نمیشه که ما هرچی رو تشخیص می دیم درسته انجام بدیم بعد ۲۰ سال بعد بیاییم ببینیم که چقدر تشخیص مون غلط بوده…! این یعنی ۲۰ سال یه مملکت از روی یک تصمیم غلط متضرر شده اند…
این مدل تصمیمات حتما باید کارشناسی شده باشند و برپایه اصول.
برپایه ساختار نظام سیاسی کشور ما، دولت همه کاره مملکت هست. هر جایی بخوای بری دولت اونجا هست. این یعنی گستردگی دولت که هزینه بالابی میخواد و قدرت و توانایی عمل زیادی رو برای دولت در پی داره.
از طرفی گستردگی دولت باعث میشه کنترل و تسلط دولت رو مردم بیشتر باشه و مردم محدودتر باشند. محدودیت مردم باعث میشه قدرت نفوذ و اجرایی دولت بیشتر باشه و… طبیعیه که تو چنین شرایطی دولت قدرتمند نمیاد برای مردم ضعیف کار بکنه. و رفته رفته این شکاف بین دولت و ملت بیشتر خواهد شد.
اولین قدم کوچیک شدن دولت هست. باید دولت تو خیلی جاها، جاشو بده به مردم تا مردم از قدرت اجرایی بالا برخوردار باشند نه دولت. دولت وظیفه ش اینه که برای مردم و مملکت کار بکنه. ولی درحال حاضر داره برای یک ایدئولوژی کار می کنه، حتی به مملکت هم در بیشتر مواقع کاری نداره…! وقتی مردم اکثریت امور رو بدست گرفتند، حالا دولت که تو اقلیت هست در خدمت اکثریت در میاد.

یادمون باشه به ندرت پیش میاد، اکثریت بیاد در مسیر خدمت به اقلیت تلاش بکنه و این اقلیت ها هستند که توسط اکثریت به کار گرفته میشن. حالا اکثریت صرفاً تعداد اعضاء نیست، بلکه منطور قدرت بالای اجرایی و … مدنظر هستش.