در کشوری که قشر فرهیخته اش تریبونی برای اعلام نظر ندارند و حتی حزبی، جریانی و رهبری برای حمایت از نظراتشون ندارند. اما می خواهند همچنان در کشور بمانند و اصلاحش کنند چطور می توانند حکومت را وادار به تغییر نرم کنند؟
می دانیم که قربانی بودن مسئولیت رو ساقط نمی کنه. باید کنش داشت. شرکت نکردن در انتخابات یکی از کنش ها می تونه باشه. اما کافی نیست. چه کنش های دیگری می توان داشت؟
احساس میکنم فرض های مسئله مشکل داره. قشر فرهیخته و عاقل اگه ببینه که حزبی برای حمایت از نظراتش نداره و از هر دری هم وارد میشه باز همون آش و همون کاسه، با این وجود بخواد که تو کشور بمونه و بتونه کاری از پیش ببره، احتمالا اون قدرها هم که فکر میکنه عاقل و خردمند نیست!
یه جوکی هست این روزا دست به دست میشه، حکم همین توهم رو داره:
پیرمرده و جوونی تو سینما نشستن دارن فیلمی رو نگاه میکنن. میرسه به صحنه ای که قهرمان فیلم باید با اسب از روی یه صخره ای بپره. پیرمرده میگه «میتونه بپره» جوونه میگه «نه نمیپره». پیرمرده میگه صددلار شرط میبندم که میپره.
خلاصه فیلم پیش میره و اسب قهرمان موقع پرش میترسه و قهرمان نمیپره!
بعد فیلم پیرمرده میره صددلار به جوونه میده. جوونه میگه نمیخواد حاجی، من فیلم رو چند بار دیده بودم و میدونستم نمیپره. پیرمرده میگه اخه من هم چند بار دیده بودم و با خودم گفتم این بار دیگه میپره!
یه نقل قولی هم تو جمعهای کارآفرینی باب هست که همین رو میگه:
با کارهای تکراری به جای جدید نمیرسی. اگه میبینی جواب نمیده، باید طرز فکرت یا اقداماتت رو تغییر بدی.
خلاصهی ماجرا، شاید واقعا باید به حرف اون خانم مجری کرد که میگفت «اگه مثل من فکر نمیکنی از اینجا برو!»
یعنی شاید کنش درست ماجرا اینه که واقعا امیدی به این سیستم یا نهاد یا هر چی دیگه بشه اسمش رو گذاشت، نداشته باشی.
پرسش نشون میده، فرد در مسیر فرزانگی هنوز تمام راهها رو امتحان نکرده و دنبال راهی میگرده، این هم دور از عقل نیست، انگار هیچگاه امید تغییر پایان نمییابد.
اول خوبه بدونیم مردمی که کشورشون رو بهتر از ما ساختن و ما دوست داریم بریم اونجا چه کار کردن؟ چقدر هزینه دادن؟ چه جور و طی چه بازه زمانی تغییرات نسبی مطلوب رو رقم زدن. (حتی همین حالاهم هزینه میکنن)
بعدش انتخاب کنیم که اگه به عمر من کفاف نده میخوام برم یا بمونم. به عمر نسل بعدی چطور؟ تازه اگه موندم و هزینه کردم و مثلا تغییر مورد نظر من اتفاق افتاد نسل بعدی راضیه؟ یعنی تغییرات مطلوب نسبیه!؟
اگر این راهش باشه هنوز اثر نداره چون باز شرکت کنندهها به حد نصاب میرسه، و به ظاهر هم که شده نظر و انتخاب مردم رو ملاک قرار میدن.
و از دید من
این مردم هستن که هنوز تغییر نکردن، عده زیادی از مردم به داراییها و حقوق خودشون در حال و آینده آگاه نیستن و شرایط رو پذیرفتن و ناخودآگاه تسلیم هستن. تازه کلی هم امیدوارن. خب شاید این انتخاب زندگیشون رو ظاهرا راحت میکنه.
باید روی خواست درست مردم کار بشه، آیا منشا اون حکومته؟ شاید حکومتها قبلا میتونستن ولی انگار کم کم داره نقششون کمرنگتر میشه!
خود من که سالها در برابر رای دادن مقاومت میکردم دور قبل حس کردم اگر رای بدم و انتخاب کنم بهتره، کلی هم وقت گذاشتم که مثلا انتخاب آگاهانه داشته باشم و متاسفانه اطرافیان را هم توجیه میکردم، با اینحال بعد از مدت کوتاهی هیجان و امید تغییر و بهبود در من فروکش کرد، فهمیدم چقدر تا آگاهی در این زمینه فاصله دارم و چقدر مسائل پیچیدهتر از سادهانگاری من است.
مااهل گفتمان هستیم کسی که درپادپرس شرکت کرده بنظراهل گفتمان است شماباحکومتی طرف هستیدکه درسبک زندگی مردم هم دخالت میکنه شاید وقتی اینجاکسی به حرفات گوش نمیده با رای ندادن صدایت را به گوش جامعه جهانی میرسانی تابلکه یکی به نجاتت بیاد وبفریادت برسد.
در حد فاصل سالهای 1900 تا 1999 میلادی ما ایرانیان 2 انقلاب رو تجربه کردیم. انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی 57. در نتیجه 3 حکومت مختلف بر کشور حکمرانی داشتند. دو انقلاب و سه حکومت!! در عرض کمتر از 100سال! آیا راضی هستیم؟
ما در تاریخ خودمان دو دهسال به نسبت آزاد و دموکراتیک تجربه کردیم. سالهای 1288 تا 1299 پس از پیروزی جنبش مشروطه در جنگ داخلی ضد محمدعلیشاه. همچنین سالهای 1320 تا 1330 پس از سقوط رضاشاه و باز شدن فضای سیاسی. سوال این است که در این دو دهه چه دستاوردی داشتیم؟ شکست. بیثباتی سیاسی. دولتهای ناپایدار. گاها زد و خورد و ترور فیزیکی. آخرین سالهای این تجربیات نیز با اوجگیری دولت مصدق در محدود کردن اختیارات شاه و با یک سقوط کامل در اثر کودتا همراه شد. پس ما در این 115سال اخیر حداقل دو ده سال (20سال) فرصت داشتیم، ولی نشد.
به فرض اگر فرصتی دوباره مانند آن بیست سال ایجاد شود ، آیا موفق میشویم؟ من معتقدم خیر.
اصلاح از پایین اولویت دارد. با وجود کلیشهای شدن این جمله اما باید از خودمان شروع کنیم. مشکل خودمان هستیم. افزایش سطح مطالعه ، آگاهی نسبت به مفاهیم فلسفی و سیاسی ، قانونمداری و قانونپذیری ، مسئولیتپذیری ، قدرت انجام کار تیمی و جمعی ، داشتن افق دید بلندمدت و فراتر رفتن از دیدن نفع شخصی و خاندانی ، احترام به حقوق دیگران و غیره.
در ادامه این نکته:
در اوایل این قرن روشنفکران میتوانستند ادعا کنند که مقصر اصلی ، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بیسوادی و جهل مردم کشور داشتند. اما در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمیتوانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون میدانیم که تقصیر اصلی نه بر گردن فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری ، علت اصلی توسعهنیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی ، بیسوادی ، تفرقه و اختلاف میان تودههاست.
احمد کسروی ، «علل اصلی عقبماندگی» منتشر شده در روزنامه پرچم ، 7 اردیبهشت 1321
جایی که در آن به دنیا آمدیم، زبان، آداب و رسوم، خانواده اینها اجزایی در وجود ما هستند که قابل ترک نیستند به عبارتی بخشی از روان ما همچنان در کشور باقی می ماند و آزارت می دهد. پس با رفتن هم فکر ساختن رهایمان نخواهد کرد.
اما مسئله من رفتن یا ماندن نیست فرض کنیم کسی اصلا نمی تواند برود باز هم نمی تواند به خاطر قربانی بودن مسئولیت نپذیرد. باز هم باید کنش داشته باشد. چه می تواند بکند؟
اتفاقا منم منظورم همین بود. من به دنبال نمونه هایی از تجربه های خارجی هستم امیدوارم بتونم در ذیل همین بحث متدها و نمونه ها را بیاورم اگر شما دوستان هم در مطالعاتتون به این نمونه ها برخورد کردید لطفا اینجا لینک بدید که مجموعه ای از راهکارهای عملی را داشته باشیم.
به نکته ظریفی اشاره کردید. به نظرم کاری که فکر می کنیم درسته را باید انجام بدهیم قضاوت درست بودنش باید پس از پس دادن امتحان مشخص بشه اگر از ترس اینکه کاری در آینده غلط باشه آن را انجام ندهیم پیشرفتی صورت نمی گیرد. مردم خیال می کردند ریشه مشکلاتشون غیر اسلامی بودن حکومته انقلاب اسلامی کردند و فهمیدند نیست اگر نکرده بودند هنوز شک داشتند.
این فکر ماست که دیکتاتور می زاید. اگر یکی از جامعه جهانی بیاید، او دیکتاتور بعدی است. مطمئن باشید کسی حتی اگر بتواند بدون هزینه مشکل کس دیگر را حل نمی کند. خودمان باید توانایی پذیرش مسئولیت، پرداخت هزینه و حل مشکل خود را داشته باشیم.
موافقم فقط چندتا نکته؟
نمی توان به قطع پیش بینی کرد که در صورت آزادی باز هم شکست می خوریم. چون خیلی شرایط بیرونی عوض شده منظورم تکنولوژی و میانگین سطح سواد جامعه است.
قبول دارم مطالعه کمه اما همه مردم هم نمی توانند فیلسوف و روشن فکر باشند.
به شدت قبول دارم که باید آگاهی خودمان را بالا ببریم اما معتقدم به موازاتش باید عمل هم داشته باشیم. افزودن دانش و آگاهی انتها ندارد حد و مرز دانش و آگاهی برای داشتن مجوز عمل کجاست؟شاید اون موقع دیگر انرژی ای برای عمل کردن نداشته باشیم
نکته بعدی اینکه یادگیری روی یادگیری اتفاق می افتد تا تجربه نکنیم نمی توانیم بفهمیم کجای کار اشتباه است و اصولا اصلاح یک جریان است نه یک هدف
دلایل ناامیدی و دلخوری خیلی از دوستان قابل درکه و نظراتشون محترمه. یک نقل قول از یک زیستشناس هست که «این قویترین گونهها نیستند که زنده میمانند. باهوشترین آنها هم نیست. آنهایی هستند که در برابر تغییر وفقپذیرترین هستند.» به نظرم این میتواند در مورد حکومتها هم درست باشد.
با همه اینها به نظرم نمیتوان از هر حکومتی انتظار تغییری شگرف در زمانی کوچک را داشت. مگر اتفاقی مثل یک انقلاب رخ دهد. دل بستن به کمک قدرتهای خارجی هم از جهات بسیاری اوج سادهلوحی است. نمونه آن در لیبی است. قدرتهایی که لیبی را به دلایل بشردوستانه بمباران کردند دو سال قبل از آن حکومت قذافی را ستایش میکردند. بعد از آن هم ترجیح میدادند مهاجران جنگزده در مدیترانه غرق شوند یا به آفریقا برگردند ولی به سواحل اروپا نرسند. چندین مورد بود که قایقهای شخصی اروپایی این افراد را نزدیک سواحل اروپا نجات دادند اما هیچ دولت اروپایی به آنها اجازه پهلوگیری نمیداد. مطمئنم بیش از نود درصد لیبیاییها الان آرزو دارند قذافی زنده و حکومت او پابرجا بود.
این مساله هست که عدهای از کسانی که الان مردم رو به مشارکت در انتخابات دعوت میکنند وقتی اسم از همهپرسی میاد از رای مردم هراس دارند. در کنارش این مساله هم هست که اگر در آینده شخصی مثل ظریف بخواد درباره چیزی مثل برجام یا سایر مسائل منافع ملی مذاکره کنه قدرت چانهزنی اون وقتی که وزیر رئیس جمهوری با ۵ میلیون رای باشه فرق داره تا وقتی که وزیر رئیس جمهوری با مثلا ۲۰ میلیون رای باشه.
برای من اصلا مساله سادهای نیست ولی فکر میکنم همبستگی مردم و حکومت برای ایران در عرصه بینالملل قدرت و اعتبار میاره. آرای انتخاباتی میتونه نشانهای از این همبستگی علیرغم اختلافات باشه.
در واقع مردم و حکومت هر دو در یک کشتی ایران هستن و باید به همدیگر کمک کنن (مطمئنا کمکی از خارج نمیرسه).
این دقیقا چیزی هست که سالها و بارها اتفاق افتاده مردم در شرایط حساس حاضر و پشتیبان باشند!
مردم
به عنوان مقدمه بگم که واقعیتش من امروز نسبت به هر زمان دیگهای امیدوارترم. کفگیر به ته دیگ خورده و به نظر میرسه آحاد مختلف جامعه از تغییر از سمت بالا و در سطوح قانونگذاری و حاکمیتی ناامید هستند و به نظر من این خودش یه نقطهی امیدبخش هست!
تجربهها ما رو به سمت واقعگرایی هدایت کرده، و همونطور که @realTirdad اشاره کردن، به ما یاد داده که اگر به دنبال تغییر شرایطمون هستیم، چشم دوختن و منتظر موندن به تغییر در سطوح حاکمیتی و زیرساختها ابداً فایدهبخش نیست. اگه همهی ما به این تجربه به چشم «یادگیری» نگاه کنیم، و توجهمون رو به سمت راههایی از جنسهای دیگه برای تغییر ببریم، به نظر من پارادایم جدیدی رو شکل دادیم که تا به حال تجربهاش نکردیم.
در بسیاری از کشورها از جمله کرهی جنوبی، ژاپن و آمریکا، تغییر از سطح قوانین و زیرساخت و حاکمیت آغاز نشده، بلکه میکروتغییرات درونی و تلاش و استمرار در اونها در نهایت منجر به تغییرات بزرگ شده. تغییرات ابتدا از سطوح پایین شروع شده، و در نتیجهی اون، دولتها وادار به تغییر سازوکار و زیرساختها شدند. خواهش میکنم به توضیحی که افوسو اوجومو در مورد «فساد اقتصادی» و ارتباطش با «توسعه» میده گوش کنید: «جوامع توسعه پیدا نکردند به دلیل اینکه فساد رو کاهش دادند. بلکه برعکس، اون جوامعی قدرت کاهش فساد رو پیدا کردند که توسعه یافتند!».
در نهایت، من فکر میکنم اگر همهی ما واقعا به صورت جمعی به این نتیجه برسیم که ابدا نقطهی شروع برای پیشرفت و شکوفایی، تغییر لایهی حکمرانی نیست، خیلی خوب میتونیم راههای دیگه رو جستوجو و پیدا کنیم و اینجاست که میتونیم به پیشرفت و شکوفایی خوشبین باشیم.
من با این نکاتی که گفته میشه از خودمان شروع کنیم موافقم.
طی همین ده سال اخیر تغییراتی رخ داده که تاثیر آن در میدان سیاست مشهود است.
به نظرم چیزی که میگید شبیه اینه که یه مدیر یکسره کارمندش رو کتک بزنه و هیچ ارزش و احترامی برای شعور و انسانیت کارمندش قایل نباشه، همه ی سود کار رو برای خودش بخواد، بعد کارمند هم یکسره از مدیرش حمایت کنه
به نظرم این شبیه اون نیست، مسلما نه به این شوری. به نظرم در برآیند کلی حکومت منافع و رفاه ایرانیان رو دنبال میکنه. شیوه حکومتداری دقیقا اون چیزی نیست که همه مردم بخوان ولی به نظر من دلسوزترین حکومت موجود در جهان برای مردم ایران حکومت خودمون هست. در همین اروپا هم مردم بارها برای متوقف کردن صادرات اسلحه به عربستان سعودی تظاهرات کردن و طومار امضا کردن اما صادرات متوقف نشد. به نظرم اگر از اروپاییها بپرسید آیا میخواهید برای واردات دارو ایران مشکل ایجاد کنیم اکثر آنها میگویند نه اما دولتهای آنها تحت فشار آمریکا این کار را میکنند.
بنظر من شما موضوعاتی راکه بهم ربطی ندارد خلط مبحث میکنید و این یک نوع مغالطه و طفره رفتن از واقعیتهای ملموس جامعه است
حداقل مشاهدات من در اجتماع ایرانیان این «واقع گرایی» را تایید نمی کند، وقتی هنوز هم ژست منتقد گرفتن و در بوق کردن(!) محبوبیت (یا در شبکه های مجازی لایک) می آورد، در این واقع بینی باید شک کرد!
بله همه نباید روشنفکر و فیلسوف باشند اما برای اداره مملکت به اجتماع کافی اما موثری از نخبگان نیاز است حال آنکه ما در بهترین حالت تعدادی نخبه ی پراکنده داریم و البته همان ها را نیز باید با ذره بین پیدا کرد، البته بیشتر دوستان مدعی (غالبا علوم انسانی خوانده و نه الزاما نخبه) یا درگیر دعوای راست-چپ اند و یا درگیر فلسفه ورزی های پوسیده و جنگ بر سر آن!
به علاوه به نظرم سواد از مطالعه و ذهنی باز می آید نه مدرک!
در سال های گذشته (خصوصا اوایل قرن شمسی حاضر) با وجود همه ی نقدها و کمبود منابع، افراد با سواد بیشتری داشتیم تا امروز. در اجتماعی که صبح تا شب در اینستاگرام می چرخد و حتی به اصطلاح استاد دانشگاهش برای شناخته شدن باید شوآف کند(!) و در جایی که هنوز اجتماع عادی ترین آداب شهرنشینی را نه آموخته و نه به طور موثری برایش حساسیت به خرج می دهد، انتظار سواد یا آگاهی نداشته باشید!
آنچه به سواد تعبیر می کنید، صرفا کاغذ پاره ای به نام مدرک است و آنچه آگاهی نام گرفته یا حاصل مختصرخوانی های اینستاگرامی و پز های روشنفکری کلاب هاوسی (قبلا کافه ای!) است و یا در بهترین حالت دستپخت یک عده فرصت طلب موج سوار خارج نشین یا گعده نشینان داخلی است!
بله چنین چیزی در سیاست محتمل است چون سیاست حول محور مثلث مردم،نخبه و سیاستمدار شکل می گیرد و هدفش منافع مملکت است، کشورهایی که سیاست در آن ها جاری است هیچگاه در اداره ی خودشان به مشکل نمی خورند.
سیاست میدان من بمیرم و تو بمیری نیست و نه جایی برای سانتی مانتالیسم دارد.
در ضمن با شرح (به نظر من تا حد زیادی درست) @realTirdad هیچ جایی برای استدلال شما باقی نمی ماند چون تقاضای سیاست ورزی سال ها است که مورد مطالبه بوده و این حق مردم است، حقی که با نظرات تا حدودی مشابه شما( @Azad ) و درک نکردن اصل سیاست(به معنای پالتیک) توسط مدعیان و اطرافیانشان به آینده ای نامعلوم حواله شده است.
در نهایت به نظرم مشکل از همان جایی شروع شد که تصمیم گرفتیم پالتیک را به سیاست (به معنای تنبیه کردن) ترجمه کنیم و با بحث های غالبا زیان بار روشنفکر نمایانه به جست و جوی خویشتن خویش رفتیم آن هم از راه کسب قدرت!
به نظرم موضوع استدلال من به درستی فهمیده نشده است چرا که هیچ استدلالی در مقابل آن آورده نشده. من نه ادعا کردهام که همه سیاستهای ایران ایدهآل است و نه آن که هیچ چیزی نباید تغییر کند و نه آن که مردم نباید هیچ گونه ورودی به تعیین سیاستها داشته باشند. به نظرم هم این موضوع سوال خوبی است (اگرچه کاربرد واژه وادار را چندان مناسب نمیدانم).
به صورت خلاصه صحبتهای من این بوده: مطرح شد که مردم برای وادار کردن حکومت به تغییر در انتخابات شرکت نکنند. من گفتم که این کار با ضربه زدن به جایگاه بین المللی ایران به منافع ایرانیان ضربه خواهد زد. آنهایی که این راهکار را مطرح میکنند بهتر است پاسخ دهند که آیا این کار آسیبی به منافع ایران نخواهد زد؟ بعد از این کار چه رخ میدهد؟ و چگونه به نتیجه مطلوب میرسند؟
من مثال لیبی را درباره چرایی سادهلوحانه بودن دل بستن به کمک قدرتهای خارجی آوردم. آیا شما با گفتن این که هدف سیاست منافع مملکت است میخواهید بگویید دل بستن به قدرتهای خارجی و براندازی و جایگزینی حکومت به کمک آنها به نفع ماست؟
موضوعاتی که مطرح کردم از چند جنبه به موضوع بحث مرتبط است. یکی این که تاثیر راهکار پیشنهادی روی جایگاه بینالملل و منافع ما باید سنجیده شود و اولین گام در این موضوع شناخت دوست و دشمن است. دیگر این که حکومت به دشمن مردم تشبیه شده بود. به نظر من آنهایی که ما را تحریم کردند و الان سخت مشغول مذاکره برای نگه داشتن تحریمهاشون هستند یا میخوان از طریق تحریم ما رو وادار به براندازی حکومت کنند دشمن هستند حتی اگه هر سال پیام تبریک نوروز بفرستند. باید دید کسانی که به شیوه حکومت ایران انتقاد میکنند و ادعای حمایت از حقوق ایرانیان دارند خود حامی چند کودتا و دیکتاتور بودهاند و چقدر به نظر مردم خودشان اهمیت میدهند.
چند هفته پیش برخی مسئولین دستور دادند تا شیرهای اطراف میدان حر را خراب کنند تا زیباتر بازسازی شود. تنها اقدامی که من دیدم بعد از آن تخریب صورت گرفت این بود که پلاکاردی با نوشته «طرح زیباسازی …» اطراف میدان نصب شده. تا حدودی شبیه حکایت افرادی است که چون چیزی را دوست ندارند میخواهند آن را خراب کنند اما برنامهای برای بعدش ندارند. آنهایی که میخواهند شاخهای را که روی آن نشستهاند اره کنند باید قبل از این کار به فکر جایگزین باشند.
پینوشت ۱: به نظرم نباید هدف سیاست فقط و فقط منافع مملکت باشد. مسلما انسانیت و اخلاق هم در سیاست باید جایگاه داشته باشد. پیشرفت کشور اگر به بهای نابود و ویران شدن کشور یا ملت دیگری باشد هیچ ارزشی ندارد.
پینوشت ۲: به نظرم این دهنیت که افرادی را که حکومت را بد مطلق نمیپندارند ناآگاه یا خائن یا به دنبال پایمال کردن حقوق مردم هستند را باید کنار گذاشت. باید با همان ذهن باز به همه جوانب بحث نگریست.
پینوشت ۳: به نظرم یکی از شرایط نخبه بودن اینه که فرد در جهت بهبود جامعه گامی برداره.
مطرح شد که مردم برای وادار کردن حکومت به تغییر در انتخابات شرکت نکنند. من گفتم که این کار با ضربه زدن به جایگاه بین المللی ایران به منافع ایرانیان ضربه خواهد زد.
نکته اول: جایگاه بین المللی ایران، در اولویت دوم بعد از وضعیت داخلی ایران قرار داره. در غیر این صورت، حکایت «آفتابه لگن صد دست، شام و ناهار هیچی» میشه.
نکته دوم: مگه وقتی مردم رفتن رای دادن و بعد احمدی در اومد از تو نتایج، جایگاه بین المللی ایران بهبود یافت؟! اون هشت سال ایران چه در داخل و چه در خارج به اندازه کل ۴۰ سال جمهوری اسلامی وضعیت ایران تنزل یافت. پس همبستگی یا وابستگی چندانی بین رای دادن و جایگاه بین المللی ایران وجود نداره. لطفا مسئولیت رو این همه نندازیم رو دوش مردمان.
آنهایی که این راهکار را مطرح میکنند بهتر است پاسخ دهند که آیا این کار آسیبی به منافع ایران نخواهد زد؟
ایران یعنی کی؟ یعنی چی؟ منافع ایران برای چه کسانی؟ و سوالاتی از این دست … .
اصلا همین که حتی منِ خسته و ناامید از این نظام، هم ته دلم میدونم اگه این نظام نباشه، جایگزین بهتری وجود نداره؛ خودش یعنی قوز بالا قوز. منظورم اینه که اگه دارید میگید وقتی اینا بالا سرمون نباشن، احتمال داره وضعیتمون مشابه لیبی بشه، موافقم باهاتون!
در ضمن یه نکته رو هم بدونین کسانی که دیگه حال و حوصله رای دادن ندارن، اونقدر اسکول نیستن که به کمک قدرت خارجی دل بسته باشن.