مشاعره در پادپرس به مناسبت روز شعر و ادبیات پارسی

دلتنگم ودیدار تودرمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

5 پسندیده

ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند

4 پسندیده

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو،بی تو به سر نمی شود

5 پسندیده

دلا! تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون آ تا جهان بینی

5 پسندیده

یک دست جام باده و یک دست جعدِ یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست…

5 پسندیده

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

این هم برای دوستانی که در مشاعره شرکت نمی کنند :slightly_smiling_face:

4 پسندیده

در سحرگاهان حذر کن چو بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
سخت شدااا :grin:

4 پسندیده

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

هنوز تازه این ها دست گرمی اند. :sunglasses:

4 پسندیده

اندیشه ات جایی رود وآنگه تورا آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
خب من ماهر نیستم بر حسب سرگرمی انجام میدم :blush:

5 پسندیده

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

اختیار دارید،مزاح کردم.

5 پسندیده

تا کی دو شاخه چون رخی تا کی بیذق کم تکی
تا کی چو فرزینکژ روی فرزانه شو فرزانه شو
بقیشو بزارید فردا من خستم :laughing:

4 پسندیده

امید من آن است کاندر بهشت
دل افروز من بدرود هر چه کشت

4 پسندیده

تا گل سجود آرد سیمای روی مارا
مخمور ومست گردان امروز چشم مارا

4 پسندیده

آتش آن نیست که از شعله ی او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

4 پسندیده

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند

نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد

دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت

به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی

لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما

که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟

که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند

3 پسندیده

شب میروم به کویش یارب که خانه باشد
بر گرد شمع رویش پروانه ها نباشد

4 پسندیده

دل بنهد بر کنی توبه کنند بشکی
این همه خود تو میکنی بی تو به سر نمی شود

4 پسندیده

دوش با من گفت پنهان کاردان تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

3 پسندیده

شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

سعدی

4 پسندیده

تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسيده ام

رهی معیری

4 پسندیده