نقش و وظیفه استاد راهنما چیه؟

دنباله‌ی موضوع نقش یه استاد مشاور در پایان نامه چیه؟:
اگر کسی تجربه این کار رو داشته، در مورد دیدگاهش به نقش استاد راهنما و وظایفش بگه. اگر ممکن بود بگید تجربه تون کجا بوده و مقطعش چی بوده.
شاید چن تا سئوال کمک کنه به کامل بودن جواب:
1- آیا فکر میکنید استاد راهنما بیشتر از موضوع تز باید دخیل باشه؟
2- آیا فکر میکنید باید در تمام مراحل پیش برد کار همراه دانشجو باشه؟
3- به نظرتون پیدا کردن مسیر حل مسئله جزء کار دانشجو یا نه؟

#تجربه
یه تجربه در سنگاپور داشتم، با دو تا PI، شروع کار یه دانشجوی دکترا با یه مسئله از طرف استاد بود. یعنی استاد یه مسئله میذاشت جلو دانشجو، و دانشجو رو دعوت میکرد به حل کردنش. معمولا مسئله های ساده ای هم نبودن. دانشجو که شروع میکرد به کشتی گرفتن با مسئله، معمولا در مسیر و در ابتدای کار، که حدودا تا سه-چهار ماه طول میکشید، یه مسئله ی جدید پیدا میکرد و عملا بعدش به حل همین مسئله ای که خودش پیدا کرده میپرداخت.

چنین شروعی با یه پرسش باز، هم ابتکار عمل رو از دانشجو نمیگیره و هم در زمان مناسبی دانشجو به یه سوال جالب می رسه. البته بعضی دانشجوها هم همون سوال استاد رو پیش میبردن و مسیر عوض نمیکردن.

استاد تنها کاری که میکرد گوش دادن به بحث ها و طرح سوال بود، و در ضمن مدیریت زمانی و مالی کار: گذاشتن ددلاین هایی برای کار، تامین بودجه، و معرفی همایش ها و افراد متناسب با کار.

نظر شخصی:

استاد راهنما بیشتر وظیفه ش قلقلک ذهن دانشجو هست و تجهیز کردن دانشجو به ابزاری که بتونه به کمکشون مسئله ی خوش تعریف در بیاره. و بعد هم که دانشجو مسئله رو تعریف کرد و مسیر حل رو شروع کرد، استاد راهنما هر از چند گاهی با سوال های مناسب حرکت رو در جریان مناسب نگه داره.

در نقطه ی شروع برا قلقلک ذهن دانشجو، استاد لازمه :

  • مطالعه ش زیاد باشه، و خودش به موضوع مورد مطالعه ش تسلط داشته باشه و در جریان کارهای به روز این موضوع باشه.
  • داستان پرداز خوبی باشه، و بتونه موضوع هایی که مطالعه کرده رو به خوبی در جمع های مختلف، مثلا سمینارها و همایش ها عرضه کنه.
  • اون قدر کارای استادها در موقعیت های مختلف ارائه بشه که دانشجوهای جدید فرصت شناخت کافی از موضوع ها رو پیدا کنن.

باقی مسیر و چالش پیدا کردن مسئله و لذت کشف مسیر و حل اون مسئله ، با خود دانشجو هست. استاد صرفا بهتره از تسلطی که بر موضوع داره کمک بگیره برای تقه های هر از چند گاهی و طرح پرسش های درست.

پ. مقطع ارشد و دکترا، تحصیلات تکمیلی در علوم پایه؛ در ضمن فقط در یه مورد، کم و بیش تونستم توصیف بالا رو در عمل پیاده کنم. بقیه موارد (حدود 4-5 تا تلاش) ناموفق و به شکل دیگه ای طی شد!

به نظرم فاز دانشجوی ارشد باید با دانشجوی دکترا متفاوت باشه. مثلا من اگه استاد راهنمای ارشد باشم چهار پنج تا مسئله جلوی دانشجوم میذارم که همه چیزهاش برام معلوم و میدونم قراره به کجا برسه . بیشتر سعی میکنم تا به دانشجوم چگونگی ارتباط گرفتن تحقیق کردن مقاله خوندن و تحلیل کردن رو یاد بدم و همزمان بهش سرعت مورد نظرم در حل مسئله رو بدم. و در مورد دکترا من فقط حوزه های باز و داغی که وجود داره رو بهش نشون میدم و ازش میخوام که بره و یه موضوع رو انتخاب کنه.و من هم سعی میکنم در روند تحقیقاتش مث یه همکار علمی مرتبا باهاش بحث کنم تا دچار دوگانگی نشه. و در اخر با توجه به همه بحث های که با اون ادم داشتم در مورد صحت تحقیقاتش نظر بدم و تایید کنم این تحقیقات که توسط این فرد انجام شده از لحاظ علمی کاملا درسته.

پی نوشت این عکسه خیلی خوبه چون من پاندای کونگ فو کار رو به شدت دوست دارم.

مرسی که جواب دادی ولی من نظرم این بود که اساتید بیشتر جواب بدن. تا وقتی که تجربه نداشته باشی نمیشه بگی چه جوریه. به قول یکی از دوستان مثل بچه بزرگ کردن میمونه. دلیل: من با یکی از دوستام که تازه استاده صحبت میکردم میگفت: " وقتی دانشجو بودم صبح تا شب گله میکردم چرا استادم این برخورد رو داره و چرا اون کار رو انجام نمیده و … وقتی خودم دانشجودار شدم تازه فهمیدم دلیل خیلی از کاراش چی بوده.

در ارشد باید استاد راهنما روی موضوع و فرآیند حل مسأله باید اشرافیت کافی داشته باشد و بتواند دانشجو را راهنمایی کند، باید دانشجو را با موضوعات درگیر بکند و در عین حال سنگ های بزرگ را از جلوی پایش بردارد، باید تا لحظه آخر حتی دفاع و ارائه هم کمکش کنه درست مثل اینکه به یک بچه میخواهیم راه رفتن یاد بدیم ولی در دکتری دانشجو خودش تجربه بیشتری دارد و استاد راهنما در حد یک دوست و مشاور و همکار نکته همکار فراموش نشه یعنی کار مشترک می تواند کمک دهنده باشد چون اگر واقعا موضوع موضوع باشد دو طرف وضع مشابه ایی دارند.

1 پسندیده

پست به موضوع جدیدی منتقل شد: تجربه ی دانشجویی و انجام کار پژوهشی تان چه جوری بوده؟

من فکر میکنم شاید هیچ وقت نتونستم درک کنم دانشجو قراره چکار کنه. اگر که قراره مسئله ای بهش یدم که خودم میتونم حل کنم، اون وقت خودم کل میکردم. اگر که نه مسئله باشه که من نتونم حل کنم اون که سطحش پائینتره چه جور میخاد حل کنه! توی تجربه هائی که داشتم هیچ وقت نتونستم خودم رو تطبیق بدم با دانشجو. ولی کاری که توی ذهنم داشتم این بود
1- در مورد دانشجوی ارشد یه موضوع مروری رو بهش بدم که کامل مرور کنه و بفهمه. اگر که نشون داد میتونه خوب کار کنه و موضوعی پیدا شد ادامه بده.
2- در مورد دکترا اول یه کار شبه فوق انجام بده و بعد شروع کنه بدون کمک من کار جدید انجام دادن.

تجربه: 7-8 دانشجوی فوق اکثرا موفق بودن. یه دانشجوی دکتری مشترک.

1 پسندیده

4 posts were split to a new topic: خروجی مورد نظر یه دانشگاه چی میتونه باشه؟