چند روزی است خیلی نگرانم. نگران تکرار دوباره تاریخ توسط مردمانی که به آنها امید زیادی داشتهام و دارم. نمیدانم تمام این جنجالهای چند روز اخیر فقط به خاطر افزایش احتمالی قیمت بنزین و عوارض خروج از کشور است یا دلیل دیگری دارد که من از آن بیخبرم. مردم را درک میکنم که تحت فشار هستند همانطور که خانواده خودم تحت فشار هستند. اما برگشت به عقب را نمیفهمم.
سال ۸۴ من هنوز یک دانشآموز دبیرستانی بودم. اما موج یاس و ناامیدی را به وضوح در مردم میدیدم. ناامیدی از دوران اصلاحات، دورانی که حساب ویژهای روی آن باز کرده بودند. پدرم خیلی نگران بود که نتیجه این فضای مسموم چه خواهد شد. دیدیم که چه شد و شخصی به راس کار آمد که هنوز هم من را میترساند. امروز هم من نگران هستم. احساس میکنم به زودی تاریخ تکرار خواهد شد و این بار شاید منجر به انتخاب فردی شود بدتر از فردی که سال ۸۴ انتخاب شد.
با دوستی سوریهای حرف میزدم. از او درباره شهرش حلب پرسیدم. اشک در چشمانش جمع شد. یاد این موسیقی افتادم که مستقل از شنوندهاش زیباست:
تغییر تو یه سیستم همیشه چالش برانگیزه و با مقاومت روبرو میشه. طوری که «مدیریت تغییر» خودش یه مبحثی هست در مدیریت و رهبری کارامد. تو یه تیم سه-چهار نفری میخوای یه قانونی رو جا بندازی که پیش از اون نبوده، ممکنه منجر به پوکیدن تیم بشه؛ حتی اگه اون قانون معقول باشه و در بلندمدت به سود کل تیم باشه. حالا تو یه جامعهی هشتاد میلیون نفری بخوای یه روند جدید جا بندازی، دیگه … .
این وسط نقش تعامل خیلی موثر و کلیدی میشه. تعامل کم یا ناکارامد میتونه کل تغییرت رو خراب کنه. مثلا تو همون تیم سه-چهار نفری، بهتره یهو کلی تغییر ایجاد نکنی. زمان بدی، اجازه بدی افراد خودشون به نتیجه برسن، به عقلشون اعتماد کنی، نظرسنجی کنی، … . در واقع طوری تغییر رو رقم بزنی که هر کسی احساس کنه خودش انتخابش کرده.
میدونم دولت فرصت نداره برای هر تصمیمش با هشتادمیلیون نفر تعامل داشته باشه، ولی حداقل میتونه حواسش به تعامل با قشر تاثیرپذیر باشه.
مثلا کم شدن سود بانکی، افزایش قیمت، حذف یارانه، همه اینا بیشتر اثرش رو قشر متوسط هست که دانش اقتصادی و قدرت ریسکپذیری کافی ندارن (برا همین احتمالا متوسط موندن). حالا بیای همه رو تو یه پکیج در یه زمان کم تقدیمشون کنی، خب … .
من نگران تکرار تاریخ نیستم. بیشتر نگران حافظه کوتاه مدت و درس نگرفتن هستم. چیزی که برام شگفت انگیز یکی اینه که آدمهائی که در سطح بالا هستن، اینقدر هوش ندارن که بدونن خیلی از مشکلات گذشته ربطی به فرد نداشت، به تحلیل غلط وندیدن مسائل بنیادی ربط داشت.
این شاید نشانه خوبی باشه از اینکه حداقل مردم رجوع می کنن به دوره ای که درسهای زیادی توش بود و البته نشانه ای از اینکه حساسیت به عملکردها و سیاستها بالا رفته.
چون اینجا بحث سیاسی ممنوعه من سعی می کنم یکجوری بحث سیاسی کنم که سیاسی تلقی نشه
و تسهیلگران محترم خروجم از پادپرس رو تسهیل نکنند
به نظرم موضوع تکرار تاریخ نیست، یک یخش مهمش همون چیزی است که @yousef گفت یعنی حافظه کوتاه مدت جامعه و یک بخش دیگه که شاید اصولا همین باعث می شه مردم قادر به ضبط معنادار وقایع در حافظه جمعی شون نباشن و از تاریخ درس نگیرند زوال اندیشه سیاسی در ایرانه
بخش مهمی از مردم در ایران می دونن چی نمی خوان و وقتی بهش نه می گن (و این نه رو به عنوان بک حکم و تصمیم ملی) خوشحال می شن و احساس پیروزی می کنند اما چون نمی دونن که چی می خوان خیلی زود در مورد اشخاص/رویکردهایی که بهشون آری گفتند احساس نارضایتی و سرخوردکی و دلزدگی پیدا می کنند.
در حوزه تصمیم و انتخاب سیاسی برای اینکه بدونی چی می خوای و دقیقا چه انتظاری داری چه در سطح نخبگان و گروه های مرجع اجتماعی و چه در بدنه جامعه هشیاری بیشتر و درک عمیق تری نسبت به مفاهیم پایه اندیشه سیاسی نیازه.
باید درکی وجود داشته باشه از اینکه حکمرانی خوب یعنی چی و چه مولفه هایی داره؟
باید درکی وجود داشته از اینکه نظام اجتماعی و نظام اقتصادی معقوله که چه انتظاراتی از نظام سیاسی داشته باشند و این انتظارات رو چگونه پیگیری کنند؟
باید درکی وجود داشته باشه از اینکه سه ضلع مثلث توسعه ( جامعه/بازا/حاکمیت) قراره برای تحقق چه چشم اندازی و چطور با هم همکاری کنند؟
علی نگرانیت از بابت تمام اتفاقات رو.میتونم درک کنم ولی اینکه میگی مردم ما هیچ درسی نگرفتند رو نه. ببین با در نظر گرفتن قدمت دموکراسی تو ایران می بینیم که سنش کمتر از صد و پنجاه ساله. حتی کمتر. چیزی که وجود داره اینکه ما داریم با ازمون خطا میریم جلو تا راه خودمون رو پیدا کنیم و این قضیه وقتی در مورد یه کشوری با منابع طبیعی ایران مطرح میشه خیلی خیلی سختر میشه. به نظرم هیچ وقت.نباید سرعت رشد و توانایی هایی خودمون و البته توسعه پایدارمون رو با کشورهایی دیگه مثل کره جنوبی یا ژاپن یا المان مقایسه کنیم چون ما از یه تاریخی به بعد دیگه مردمی که مورد احترام دنیا باشن نبودیم. و از اون تاریخ به بعد همیشه تلاش شده تا ما راه رو درست نریم. واقعیتش وقتی به مردم ایران نگاه میکنم یاد بازی پانتومیمی میفتم که تو مرکز بازی میکردیم. همیشه چندین ادم از تیم مقابل با لغات چرتی که میگفتن ذهن ما رو از لغتی که هم.تیمیمون سعی داشت در غالب پانتومیم بهمون نشون بده دور میکرد.
واقعیت یه حقیقتی به نام سعادت یه کشور وجود داره که مردم جامعه من نمی فهمننش و با تلاشش دارن سعی میکنن بفهمند ولیی این وسط اون کشورهایی قدرتمندم بیکار ننشستن و دارن با جملات پرت و پلایی که میگن ذهن ما رو منحرف میکنن.
درست قبلها ما مردم خیلی اگاهی نبودیم ولی قبول کن از ده کلمه سعادت یه ملت حداقل دوتاشو فهمیدیم و داریم تلاش میکنیم بیشترش کنیم
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند / چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
نگران نباشید ولی مطمئن باشید تاریخ تکرار خواهد شد آنقدر تکرار خواهد شدتا حافظه ها رشد کند
ولی
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت / دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور