در یکی از موضوعات، @mahdid مطلبی راجع به فیلم چشمه مطرح کرده، که به نظرم اومد شاید پیشنهاد بدی نباشه برای تماشای یک فیلم عمیق و شاید حتی فوق فلسفی:
همونطور که گفتم فیلم از عمق زیادی برخورداره، نمادهای زیادی در فیلم استفاده شدن که برای خیلی از ما تازگی دارن.
جالب دیدم تماشای این فیلم رو به سایرین پیشنهاد بدم، تا در ادامه بتونیم به صورت جمعی راجع به ابهامات، جذابیتها و نقاط خاصی از فیلم صحبت کنیم.
پیشنهاد میکنم اگه این فیلم رو دیدید از همین الان شروع کنید، اگه نیازه که مثل من دوباره فیلم رو تماشا کنین، زودتر اینکار رو بکنین، و اگه تا به الان فیلم رو ندیدید حتمن این کارو انجام بدید.
بنده از توجه شما متشکرم.
توصیه، توصیه بسیار خوبیه. فیلم فانتین میتونه مدت ها ذهن شما رو درگیر کنه و حتی گاهی مایل باشید تکه های مورد علاقه تان را ببینید. قطعه مورد علاقه من سکانس دیدار شوالیه و ملکه است.
اجازه بدید نظرات دوستان رو در مورد فیلم و برخی قسمت های اون به صورت مجزا بشنویم. به طور مثال نظر شما در مورد درخت زندگی، مایا ها، داروغه و … چیه؟
خوب من فیلم رو خیلی وقت پیش دیده بودم و دوباره دیدم. خیلی جذابیت نداشت به نسبت فیلمی مثل Mother! به نظر در کل سطحی پایینتر داره. داستان عملا به نظر میاد ذهنیت فرد بیمار نسبت به بیماری هست و داروغه نمادی از مرگ یا عامل بیماری که به دلیل بیتوجهی به مسائلی افراد رو تنبیه میکنه!
ولی به نظرم نکته جالب در قسمتی هست که شوالیه به درخت میرسه و بدون اینکه بفهمه چه اثری داره از صمغ استفاده میکنه! انگار به نکتهای عمیق در زندگی و تاریخ اشاره میکنه!
به نظر من خاصیت هر کشفی همین است. کدامین کاشف، کدامین جستجوگر، کدامین دانشمند می دانسته که دقیقا دنبال چه چیزی است؟ هیچ کدام. آنها نمی دانستند اما عمیقا باور داشتند که چیزی اتفاق خواهد افتاد. شوالیه کاشف است. نمی داند چه میشود اما باور دارد که چیزی می شود.
در سکانسی در این فیلم که پیش درخت اتفاق می افتد، مردی که از درخت مراقبت می کند مدام صدایی را در گوش خود می شنود. تمامش کن. تمامش کن. اتفاق دقیقا در لحظه ای می افتد که می گوید: اوکی. لحظه ای که باور می کند! به نظر من او هم نمی داند چه میشود اما باور می کند که می شود. این دقیقا مثل لحظه ای است که شوالیه عازم جنگل های انبوه می شود تا معبد را بیاید. او نمی داند چه می شود اما باور دارد که چیزی می شود. مثل وقتی که دانشمند به دنبال درمان مرگ است! نمی داند چه می شود اما باور دارد چیزی می شود. نظر شما در مورد عناصر نشان دهنده ی باورمندی در این فیلم چیست؟
On Mon, Aug 26, 2019 at 3:26 PM یوسف از پادپُرس [email protected] wrote:
من حس کردم که اون بیشتر نوعی رنج زیستن رو القا میکرد! شاید حسم اشتباه بوده. یعنی شوالیه در تلاش هست برای نجات ملکه ولی اون مرگ رو ترجیح میده.
سکانسی که شوالیه تبدیل به گیاه میشه، میتونه تعبیر عمیقی داشته باشه: در واقع اثر درخت زندگی، چیزی عجیب نبود! صرفا مرگ، تبدیل شدن به خاک و رستن گیاه رو تسریع کرد!! چیزی که در حالت طبیعی هم اتفاق میوفته!
نکتهای که خیلی در کارهای آرونوفسکی برام جذابیت داره، اضافه کردن زمینه انسانی به اعتقادات اسطورهای هست. توی نوح و مادر این رو به شکل کامل نشون میده ولی توی این هم در جاهایی خودش رو نشون میده: وقتی شوالیه اعتقاد داره که میتونه بر لشکر محافظان غلبه کنه چون ملکه گفته (اینجوری فهمیدم) ولی عملا اشتباه میکنه در حالیکه نمیمیره ولی شکست میخوره!! یاد آخرهای فیلم نوح میوفتم که رنج انسانی رو به شکلی عمیق نشون میده!
فکر میکنم که بودجه پایین روی کیفیت فیلم اثر بسیار زیادی گذاشته. مثلا به نظر میاد براساس حرف ملکه، داروغه باید به شکلی هوشمندانه خود ملکه میبود!! ولی این اتصال حذف شده!
چیزی که به طور نمادین نشون میده، وطن و ملکه به عنوان نمادی از هویت و عشق حداقل خودشون رو نشون میدن!
بنده فیلم Fountain رو ندیدم اما به واسطه دو سه بار تگ شدن در این موضوع جسارت می کنم نکاتی رو عرض می کنم.
من از «دارن آرنوفسکی» سه فیلم دیگر Black Swan، Mother و Noah رو دیدم. به نظرم فیلم های خوبی نیستند. به شدت این فیلمساز درگیر مفاهیم فراسینمایی هست. از مفاهیم مختلف فلسفی، عرفانی، افسانه های خلقت و …
به عقیده من هیچ کدوم از این مفاهیم متعالی تا از دریچه ابژه عبور نکنند اساسا فیلم و سینما و هنر نیستند که بشه قضاوتی درباره شون کرد. فیلم و هنر از پس فرم به ساخت هر مفهوم احتمالی میرسه. تا وقتی شما این مفاهیم سوبژکتیو رو ابژکتیو نکرده باشی اساسا چیزی نگفتی. متاسفم که امروزه همه برای این شعارهای خارج از فیلم هورا می کشند. همه حامی این حجم از مفهوم زدگی هستند. سینما رو جای این مانیفست ها نمی بینم. ادبیات هم از همین مسیر ضربه خورده. متاسفم کتاب هایی نظیر «ملت عشق» که بیش از هر چیز عرفان و چنین مفاهیمی رو به ابتذال می کشند طرفداران زیادی دارند. من نمی تونم این چیزها رو بپذیرم. شاید خیلی سخت گیر هستم. شاید خیلی دگم و مرتجع به نظر میام. اما این نظر منه…
من از نظر شما ممنونم. شما لطف کردید و مطالب مختلفی رو بیان کردید. اجازه بدید کمی دقیق تر به این موضوع نگاه کنیم. ما چطور می توانیم دچار مفاهیم نباشیم؟ آیا با بیان دقیق ساختارهایی که میشناسیم می توانیم به همان کارکرد برسیم؟ به نظر من پاسخ این سوال منفی است.
در صورتی که کتاب تفکر زاید رو می توانید پیدا کنید نگاهی به آن کتاب بیندازید.
باز هم از نظر شما متشکرم
On Mon, Aug 26, 2019 at 10:04 PM SherV از پادپُرس [email protected] wrote:
حرفی که زدم خیلی ساده است. سینما هنر ابژه، تصویر و عینیت یافتن است. هر چیز از پس این عینیت یافتن معنا پیدا می کند. «عشق» در سینما هیچ معنا و جایگاهی ندارد مگر اینکه بتوانیم آن را با یک «عاشق معین» با یک «معشوق معین» به تصویر بکشیم. «مرگ» معنا ندارد مگر اینکه «مرده معین» بسازیم. سینما از جنس هنر است. از جنس فلسفه نیست. از جنس کلام نیست. همین.
بنده این صحبت شما را نمی توانم تایید کنم زیرا به نظر من در زندگی واقعی و همین الان هم که من و شما پای کامپیوتر هستیم، عشق وجود ندارد مگر این که آن را در قالب عاشق و معشوق ببینیم. راستی و درستی معنی ندارد مگر این که آن را در قالب فعل ببینیم. این موضوع کلیت دارد. ما صفت را نمی توانیم ببینیم بلکه مظهر آن را می بینیم. مثلا عدالت را چطور می توان دید؟ هیچطور. مگر این که دزدی را بتوان گرفت و گفت که طبق این قرارداد، این عمل غیرسازنده است و گرفتن مالی دزدی و برگرداندن آن با صاحب اش سازنده!
بنده مایل هستم در این خصوص بیشتر صحبت کنیم. در صورتی که شما @sherv نیز مایل هستید بفرمایید تا بحث رو ادامه بدیم
On Tue, Aug 27, 2019 at 10:15 AM SherV از پادپُرس [email protected] wrote:
من در سطحی نیستم که درباره نقاشی های داوینچی نظر بدم (اگر فیلم ساخته بود شاید چیزی می گفتم) ولی دلیل نمی بینم نگم به نظرم هنرمند خوبی ب اتفاقا.
شاید. البته در عالم واقع به هر حال درباره مفاهیم بدون مصداق ها هم صحبت می کنیم. از عشق حرف می زنیم. منظور من اینه که سینما و اساسا هنر وابسته به فرم هست. هر چیزی از دریچه فرم قابل ساخت و درکه. پیش از فرم هیچ محتوایی و معنایی نیست.