چجوری موقع ارتباط گرفتن با اطرافیان، انسان بودن رو مبنا قرار بدیم و نه چیز دیگه؟

از سال ۱۹۵۸، یه روزی داریم به اسم روز دوستی، در حالی که به نظر میرسه دوستی و دوست شدن جز نیازهای اساسی هر انسانی هست و اصلا نباید نیازی باشه آدما رو به دوست شدن با هم تشویق و تحریک کرد!

به موضوع دلیل حس دلتنگی و غربت زیاد در خارج از ایران که فکر میکنم، میبینم یکی از دلایل حس غربت برای خودم این بوده که خارج از ایران برام سخت بوده با آدما ارتباط دوستانه (به معنی دوست نه صرفا ارتباط) ایجاد کنم.

چنین چیزی در مقیاس بزرگتر میتونه به نژادپرستی بین اقوام مختلف هم تعبیر شه. در حالی که لزوما هدف ممکنه نژادپرستی نباشه!

پرسش

چرا شروعِ دوستی مثلا با یه انگلیسی یا آلمانی به راحتی شروع دوستی با یه ایرانی نیست؟

نقش زبان هست؟ یا تربیت؟ یا عادت‌ها و فرهنگ‌های یه کشور؟ یا چی؟


پ.ن. چون فقط آغازِ دوستی معمولا سخته، به نظرم نباید به هیچ کدوم مربوط باشه و صرفا بعضی موانع ذهنی باید موثر باشن.

2 پسندیده

من نزدیک به دو سال است که در آلمان زندگی می‌کنم. با این حال هیچ دوست آلمانی‌ای ندارم. دلیل‌اش برای خودم واضح است. من با یک آلمانی نه در سینما مشترکاتی دارم نه در موسیقی، نه در بحث‌های اجتماعی و نه حتی در سیاست. حتی گاهی نزدیک بوده در بحث‌های سیاسی با هم دعوا کنیم چون دنیاهایمان و طرز نگاه‌مان کاملا مخالف هم بوده است.

من برای از بین بردن این دیوار (شاید واقعی) تلاش‌های زیادی کرده‌ام. مثلا بارها به بهانه‌های مختلف با هم بیرون رفته‌ایم و دور هم نشسته‌ایم اما هنوز هم دغدغه‌های یک شخص آلمانی برایم غیر قابل درک است. همچنین تصویر عجیب و غریبی که از مردمان خاورمیانه دارند (که اصلا به واقعیت نزدیک نیست) برایم کمی آزار دهنده است و گاهی من را خیلی عصبانی کرده است.

اما در عوض تازگی‌ها با جمعی آشنا شدم که ترکیبی از ایرانی، سوری، عراقی و اردنی است. از حرف زدن با آن‌ها هیچ وقت خسته نمی‌شوم و کاملا درکشان می‌کنم حتی زمانی که اختلاف نظر داریم. به نظرم خاورمیانه‌ای‌ها انسان‌های سر زنده‌تری هستند اگرچه با مشکلات گوناگون دست و پنجه نرم می‌کنند.

در مورد من بزرگترین سدی که مانع از دوستی‌ام با یک آلمانی می‌شود تفاوت بسیار بزرگ در سبک زندگی و دغدغه‌هایمان است.

4 پسندیده

متوجه نظرات شما هستم. بعد از نزدیک 10 سال زندگی در هلند و فرانسه، میتوانم بگم دوست نزدیک غیر ایرانی ندارم. آدمها وقتی به دلایل کاری و تحصیلی کنار هم هستند، روابط دوستانه دارند ولی احساس من این بوده که همیشه موقتیست و بعد از آن دوره هر کس به دنبال سرنوشت میرود و دوستی ها تقریبا پایان می پذیرد.

این نگاه افراد انگار کاملا self-centric و فردگرایانه به رابطه دوستی هست. یه نکته دیگه این هست که درک ما از مفهوم دوستی با یک هلندی یا آلمانی از “دوستی” کاملا متفاوت است که مبتنی بر فرهنگ و خرده فرهنگ میباشد. حتی بین همه هلندی ها هم مفهوم رابطه دوستی یک معنی را نمیدهد مثل خانواده به همین خاطر کلی گویی تا حدی صحبت را غیر دقیق میکند.

2 پسندیده

نکته‌ی جالبی رو مطرح کردین، و موافقم که برای بحث منسجم تر بهتره اول «دوستی» معنا بشه.

اگه به ریشه ی کلمه ی «دوست» در زبان‌های مختلف نگاه کنیم، تقریبا به چیز یکسانی میرسیم:

در زبان لاتین، کلمه آمیکوس ( amīcus: دوست) از کلمه‌ی آمو ( amō: من عاشق هستم) گرفته شده.
و همین طور، در زبان یونانی کلمه‌ی فیلوس (philos: دوست) از کلمه‌ی (phileō: من عاشق هستم) گرفته شده.

در زبان انگلیسی، یه کلمه‌ی قدیمی هست (Frēond: دوست) که از فعل دوست داشتن گرفته شده: frēon.

در زبان فارسی خودمون هم که دوست و دوست داشتن ارتباط خیلی مشخصی داره.

مرجع:

و البته نکته‌ی ظریفی که مطرح کردین، در معنای کلمه بود و نه در ریشه‌ش، ولی خب معمولا کلمه‌ها در تعاریف تاثیر دارن، یعنی احتمالا در هر زبان و بالتبع در هر فرهنگی، آدما به بعضی از افراد حس خاصی داشتن که اسم اون حس رو «دوست داشتن» و اسم اون شخص رو «دوست» گذاشتن.

همون طور که @Ali_Shakeri مطرح کردن، من هم دوست‌هایی هندی داشتم که میتونم بهشون به راحتی بگم دوست. و هنوز هم با اینکه دیگه در دسترس هم نیستیم، هر از چند گاهی با هم اسکایپ میکنیم یا با ایمیل حال و احوال.

ولی مثلا تلاش‌هایی برای دوست شدن با بعضی دوستان ژاپنی، آلمانی، ایتالیایی و … داشتم که هیچ کدوم منجر به یه ارتباطی نشده که بتونم اسمش رو بذارم دوستی. شاید بشه اسمش رو گذاشت رابطه‌ی دوستانه یا انسانی.

2 پسندیده