من به عنوان یه استاد، فکر میکنم تلقی دانشجو در بدو ورودش به دانشگاه، از استاد و فضای دانشگاه، این هست که با یه محیطی برخورد می کنه که خیلی افق دید فراتری داشته باشه یا قرار باشه دید عمیقتری بهش ببخشه.
آدمایی رو ببینه که به لحاظ اخلاقی وسیع ترند، علاوه براینکه عالم ترند (علم شایان توجه دارند)، افرادی که می تونه تا حد زیادی آرمان ها و ایده آل های اخلاقی و علمی خودش رو درشون جستجو کنه.
بیشتر دانشجوها با چنین دید آرمان گرایانه ای وارد دانشگاه میشن و این آرمان گرایی همون ترم اول هم به لحاظ علمی (نوع تدریس) و هم به لحاظ برخورد فرهنگی و اخلاقی، با بن بست مواجه میشه و شکسته میشه.
و این خیلی تاثیر منفی ای داره: وقتی این بچه ها در سال اول متوجه میشن دانشگاه چیزی نبود که تصورش رو می کردن و سوق میخورن به سمت یاس و ناامیدی. و به این سمت میره که خیلی از دانشگاه انتظار خاصی نداشته باشه و در ضمن نگرش ابزارگرایانه، نسبت به دانشگاه و نسبت به فضای کلاس، پیدا میکنه.
شما می گید دانشجویی که بدو امر میاد انتظارش چیه؟ اون انتظارش همین چیزاست. فکر میکنه با یه محیطی مواجه میشه که استادش میاد خیلی راحت میگه من همه چیز رو بلد نیستم. استادش هیچ گونه ابایی از بحث و صحبت نداره. استادش آدمیه که ساعت ها وقت میذاره بعد از کلاس بابت صحبت با دانشجوهاش. و وقتی دانشجو ببینه هیچ کدوم از اینا وجود نداره شما چه انتظاری دارید از دانشجو؟
این سیستم در آینده خودش رو تکرار میکنه. از کاستیهای محیط، درس نمیگیره که در آینده درصدد رفعش بربیاد. بلکه خود این دانشجوی فعلی پس فردا در مسند استادی میشینه و چه بسا از استادان پیشینش سخت گیرتر و بدتر بشه.