وقتی به مطالعه در حیطه علوم انسانی میپردازیم در میان دانشمندان و متفکران علوم انسانی ، چه در زمان حال و چه در تاریخچه این علوم ، اکثریت قاطع ، متفکران اروپایی هستند (و آمریکای شمالی که تبار و اندیشه اروپایی دارند) ، و اسامی اندکی از آسیا ، آفریقا یا آمریکای لاتین مشاهده میشه.
سوال اینکه چرا اکثریت متفکران علوم انسانی اروپایی هستند؟
چرا برجستگان علوم انسانی آلمانی و انگلیسی هستند ولی خبری از متفکران هندی و جامائیکایی نیست؟
به خاطر استعمار و عقب ماندگی؟ سانسور متفکران غیراروپایی؟ عدم علاقه غیراروپاییان به علوم انسانی؟ عدم وجود منابع لازم در حوزه علوم انسانی در کشورهای غیراروپایی؟ و …
من فکر میکنم خیر هیچکدوم اساسا اثر بنیادی بر این مسئله نداره. نکته به نگاه به علم و دیدگاه «توان تحلیل انسان براساس علم» برمیگرده. در علوم غربی انسان چندان جایگاه متمایزی نداشته که از دسترس علم به معنی تحلیلی دور باقی بمونه ولی در دیدگاه شرقی-طور این جایگاه وجود داره. لزومی نداره به ریشهها برگردیم، همین الان اکثر کشورهای غیر از اروپا و آمریکا، علوم مهندسی رو میتونن اکتساب کنن و پیشرفت بدن ولی در بین مردم و متفکرین همین کشورها، این نگاه که انسان و رفتار انسانی با علم قابل بررسی هست، بسیار کم پذیرفته شده.
به نظرم یکی از موانع پیشرفت غیر غربی ها، نگاه شدید عارفانه به دنیا است، خصوصا در شرق و خاورمیانه دغدغه ی اصلی، پدیده ی مرسوم اندیشه و خردورزی نبوده است و آنچه به عنوان خرد از آن نام برده می شود عموما در تحقیر دنیا و سلوک عارفانه است، شاید این موضوع با ماده گرایی و علم (Science) ارتباط ظاهری بیشتری داشته باشد اما به نظرم می توان به عنوان مانعی بر سر راه جریان تفکر انتقادی و علوم انسانی تصورش کرد، البته هنوز هم چنین تفکری وجود دارد!
بهتر است برای کامل تر شدن پاسخ، به دو نقل قول از کتاب مواجهه با داروین ارجاع بدهم با این توضیح که فکر می کنم می توان به راحتی در نقل قول نخست، جوامع عربی را به فارسی و در مقیاسی بزرگ تر به غیر غربی ترجمه نمود:
1- موانع پیشرفت علمی هنوز هم در جوامع اسلامی و عربی وجود دارد. آنتوان زحلان [تاریخ نگار لبنانی] در اثری درباره ی سیاست علمی اعراب می نویسد که دانشمندان کشور های عربی می توانند در سطح همتایان خود در جاهای دیگر دنیا تولید علم داشته باشند، ولی کار آن ها به پیشرفت در جهان عرب منجر نمی شود، زیرا آنان عضو «جامعه ای هستند که هیچ کدام از تسهیلات فرهنگی و نهادی لازم را برای جلب حمایت ندارند»…پژوهشی دیگر یافته های زحلان را تایید می کند:«دانشمندان عربِ ساکن آمریکای شمالی به اندازه ی همتایان آمریکایی خود پر محصول و حتی از آنان مشهورترند».(ص۲۲۶)
2- در آن روزگار (حدود یک قرن قبل) آنچه از علم و فعالیت علمی به سرزمین های اسلامی می رسید معمولا از جنس مقالات و کتب پژوهشی نبود، زیرا پژوهش دانشگاهی در این سرزمین ها وجود نداشت و اگر هم وجود داشت سهم چندانی در پژوهش های بین المللی نداشت. نمونه ی این امر میرزا محمود قمی است که جزو گروه ۴۲ نفری از فارغ التحصیلان دارالفنون بود و برای تحصیل نجوم به اروپا رفت و پس از تحصیل در رصدخانه های پاریس و بروکسل مشغول به کار شد اما او پس از بازگشت به ایران به مناصب دولتی رسید و کاری پژوهشی انجام نداد…مقالات ساده شده ی علمی…و سخنرانی های علمی در بعضی مدارس تبشیری مسیحی شاید تنها منابع آگاهی نسبتا دقیق از دستاورد های علمی غربی بود. مطالعه ی آن مقالات همانقدر که از جهت عمومی سازی علم مفید بود این آسیب را داشت که خواننده پس از خواندن چند مقاله خود را متخصص تصور می کرد (همان طور که امروزه هم کتاب های عمومی علمی همین آفت را دارند).
الان میبینیم که در سایر علوم خصوصا علوم مهندسی و علوم پایه دانشمندان برجستهای در کشورهای غیراروپایی ظهور پیدا میکنند مثلا فیزیک ، که یک تنه میتوانند در صنعتی خاص کشور خودشان را جلو ببرند. یا مهندسی ژاپنی یا چینی میتواند تا حدی رقیب دوشادوش مهندسی آلمانی و انگلیسی شود. اما همچنان علوم انسانی در نازلترین سطح باقی مانده. کمتر فردی هست که در این کشورها بلند بشه وبخواهد نظریه یک متفکر اروپایی رو ادامه بده یا عیبیابی کنه. در حالی که تمامی جوامع غیراروپایی برپایه اصول تمدن اروپایی خودشان را سازماندهی میکنند.
من فکر میکنم وضعیت به یک حالت بیاهمیتی رسیده. کشورهای غیراروپایی ترجیح میدهند که توسعه صنعتی و علوم مربوطه را داشته باشند تا بتوانند به سطح جوامع اروپایی برسند و علوم انسانی ممکنه تاثیر واضحی مانند مهندسی و فنی در رشد یک کشور نداشته باشه.
سوال جالبی است. حتی در کشورهای توسعهیافتهای مانند چین ، ژاپن یا کرهجنوبی نیز علوم انسانی جایگاه قوی ندارد.
علیالظاهر جغرافیای مشخص اروپای غربی و امریکای شمالی تولیدکننده انحصاری افکار و تئوریها و نظریات مرتبط با زیست فردی و اجتماعی (مطالعه انسان) است. سایر کشورها در تمامی امور این زیست فردی و اجتماعی تقلیدکننده این افکار هستند.
اینکه چرا کشورهای پیشرفته غیرغربی نیز در علوم انسانی حرفی برای گفتن ندارند ، سوال تامل برانگیزی است. جالبتر آنکه آیا چنین انحصاری نوعی قدرت برای کشورهای غربی ایجاد کرده یا خیر.
ریشه ی نظرات و آراء اکثر متفکران غربی، در یونانه.
در واقع متفکران غربی یا تایید کننده آرا یونانی ها هستن و یا در رد و یا تکمیل نظرات اون ها نظریه دادن.
خیلی نمیشه به این مسئله به شکل انحصار نگاه کرد، اتفاقا برخلاف مهندسی، این بخش از علم کاملا مستقل از توان ابزاری هر مملکته. به طور تاریخی آمریکای شمالی هم تفکر خودش رو از اروپای غربی گرفته، بنابراین ریشه داستان در همین قسمت نهفتهست.
یکی از مهمترین دلایل سرمایهگذاری و رشد علوم انسانی در اروپا به تاریخچه این قسمت در برابر آسیا برمیگرده. در اوایل ظهور قدرتهای اروپایی، اساسا قدرتهای آسیایی از ایران و ترکیه تا چین، ابعاد قدرت، ثروت و نیروی انسانی بسیار وسیعتری از اروپا داشتن و هیچکدوم ارزش چندانی برای این قسمت از دنیا قائل نبودن. حتی در تاریخ قدرتهای سنتی، روم اساسا بیشتر متمایل به سمت آسیا و شمال آفریقا بوده تا خود اروپا.
به همین خاطر، تنها شانس اروپا در گسترش علم برای ساخت ابزار قدرتمندتر و البته استفاده بهینه از نیروی انسانی بود. در واقع به نحوی این تفکر در اروپاییها رشد کرد که در کنار ثروتهای ناشی از ذخایر طبیعی، نیروی انسانی کارآمد ثروت و پتانسیل بسیار وسیعی در اختیار اونها قرار میده. این تفکر جواب داد و قدرتهای اروپایی به شکل عملی یاد گرفتن که سرمایهگذاری در این حوزه، منجر به قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتر میشه. در حالیکه این اتفاق هیچوقت در شرق به شکل ملموس رخ نداده. حتی در چین که امروز قدرت اقتصادی بسیار بالایی داره، حوزه علوم انسانی به شکلی تهدید برای قدرت حاکمیت به شمار میره و نه فرصت.