براي اينكه مطمئن شيم ١٠٠٪ اون كار اشتباهه و بدون نتيجه است تا بعدا ذهنمون رو درگير نكنه ك كاش انجام ميدادين و اگ انجام ميدادين احتمال داشت نتيجه خوبي بده
مثلا دزدی کردن اشتباهه؟ یه دزد چرا دزدی می کنه؟ چون می خواد بدونه که کارش اشتباهه نمی خواد انجام بده دیگه پس باید یه بار تستش کنه؟ یا این که نیازمنده و نمیدونه راه درست رفع نیازش چیه پس دزدی می کنه یا سیستمی که درش زندگی می کنه نیازهای اولیه این ادم رو نادیده می گیره کلا ؟
آقای Dan ariely تحقیقات جالبی مخصوصا توی حوزه تقلب کرده. سخنرانی های ted اون با زیر نویسی فارسی هم موجوده. Dan gilbert هم همینطور . کتاب هاش هم خیلی خوبه ولی ترجمشون رو هنوز ندیدم.
کار اشتباه معنی دقیقی نداره و همین جواب شماست. مثلا اگر ملاک شما قانون باشه حضرت محمد، گاندی، مصدق، ماندلا و تمام بزرگان تاریخ اشتباه کردن! اگر منظور علم حاضر باشه گالیله، زکریا، نیوتون، پلانک انیشتین و … اشتباه کردن. اگر شکست و پیروزی مطرح باشه، ادیسون، کتتاکی و … اشتباه می کردن هزار بار یه بار درست عمل کردن.
در مورد سرعت خودرو، لذت سرعت، وقت و عدم صرف انرژی برای فکر، بر ریسک تصادف می چربه، چه بسا سرعت گیر کوتاه هم باشه باز هم بر ریسک تصادف و خرابی خیلی کم ماشین هم می چربه! و ما از روی اون هم سریع رد می شیم.
ما تصمیم می گیریم. هر چقدر توان تصمیم گیری و اطلاعاتمون بیشتر باشه، تصمیمات بهتری می گیریم. خطا و احتمال خطر رو به حداقل می رسونیم. هر چقدر در مورد خطرات بهتر فکر کنیم بهتر می تونیم عمل خلاف رو انجام ندیم. یک حدیثی هست که دقیقش یادم نیست ولی قشنگه: اگر انسان بداند هر گناهی مانند کاسه سمی است که می خورد کمتر گناه می گند.
در مورد تصمیم گیری کتاب های خوبی هست که اگر کسی خواست می تونم معرفی کنم و شاید جای دیگر.
همونطور که در مورد قانون گفتم، اگر اون قانون رو وحی منزل بدونید و هیچ اشتباهی درش نباشه و کار شما صریحا در اون قانون نهی شده باشه، از نظر شما و دین اون کار اشتباهه و گناهه.
اما خوب خیلی از موارد توی اون قانون صریحا قید نشدن.
اگر بخوام دقیق تر بگم، فرض کنید دارید از جاده ای عبور می کنید و مرتب به دوراهی برخورد کنید در حالتی انتخاب یکی معنا داره که شما نقشه تمام ریز راه ها رو داشته باشید و بهینه ترین مسیر رو انتخاب کرده باشید و هدف واحد داشته باشید. اون موقع انتخاب یکی از دو راه می تونه بر مبنای اون هدف اشتباه باشه!
اگر نمی دونید در آینده چه اتفاقی ممکنه بیفته و هدف خیلی واضحی نداشته باشید (هدفی که حاضرید در ازای زندگی تون بهش برسید!) معنی انتخاب راه اشتباه چیه؟ ممکنه بیفتید توی کویر ولی کلی زودتر و ایمن تر به هدف برسید. ممکنه اصلا برسید به هدف ذهنی تون و بگید کاش یه نفر زده بود تو سر من و دنبال این هدف نمی اومدم. چرا چون با یک هدف بزرگ تر در تناقضه
حالا فرض کنید یه نفر داره از رادیو به شما می گه از چپ برو، از راست برو … و شما اون رو کاربلد و خیرخواه حساب می کنید و مطمینید صدا متعلق یه همون شخص خیرخواهه. دیگه اشتباه کردن یعنی حرف اون رو گوش نکردن!
نقطه بدترش اونجاست که 4200 تا کانال رادیویی وجود داره و هر کدومش می گن اون یکیا اشتباه می گن.
کاملا به سبکی از زندگی داره که انتخاب می کنید. بعضی از افراد جسارت، زمان، حوصله، انرژی و امکانات برای فکر کردن و انتخاب کردن ندارن.
همشون از جایی صحبت می کنن که شما نمی دونین چه خبره، حتی اگر بخواهید بر اساس متناقض حرف زدن کانال ها حذفشون کنید هم دو تا مشکل داره،
1-گاهی بعضی چیزها متناقض به نظر میان که در واقع متناقض نیستن …
2-شما وقت ندارید همه کانال ها رو بررسی کنید…
یه نکته مهم هم اینه که اگر از یه کانال پیروی کنید و وسطش بعضی راه ها رو به انتخاب خودتون برید، دیگه اون کانال تضمینی نداره به هدف مورد نظر اون ها برسید…
مثل این می مونه شما میری بازار 10 هزار مغازه ای، نمی دونی کدوم مغازه جنس اصل رو میده.
1- یک راه اینه که ده هزار مغازه رو میری بررسی می کنی و قبلش هم دانش تشخیص جنس اصل رو یاد می گیری که خودش سال ها وقت می گیره و معلوم نیست بتونید در زمان زنده بودنتون جنس اصل رو پیدا کنی.
2- یک راهش هم اعتماد به برخی افرادیه که به اندازه کافی بهمون نزدیکن (تا اطلاعات دقیق تری ازشون داشته باشیم)، قبولشون داریم و خودشون رو شایسته نشون می دن…
اینکه کاری “اشتباه” هست رو از کجا می فهمیم؟ اشتباه چه وقتی اتفاق می افته؟ چی بشه بهش می گیم اشتباه؟ ما چه موقع نمی خوایم اشتباه کنیم؟ اجتماعی یا فردی؟ به نظرم آدما بیشتر از اشتباهاتی درس می گیرن که دائما ضررش رو ببینن و بیشتر هم فردی باشه. اشتباهی هم که عواقبش زیاد خطرناک نیست ممکنه تکرار شه.
یعنی خیلی وقتا چیزی که بهش می گیم اشتباه بعد از اعمالی اتفاق می افته که در ظاهر هیچ ایراد و اشتباهی توشون نیست و اشتباه نتیجه بعدی اون افعال قبلیمون هست. یعنی در واقع هنوز نفهمیدیم در مسیر وقوع یه اشتباهیم یا تعداد دفعات تجربه مون کم هست.اما دو سه دفعه که عاقبت رو ببینیم دیگه اون عمل ازمون سر نمی زنه. مثلا چند دفعه ممکنه کسی با سرعت بالا تصادف کنه و منجر به آسیب و فوت و خسارت بشه و بعدش دوباره اون عمل رو تکرار کنه؟
چندتا اشتباهی که با سه چهار بار تکرار در خودم رفع شده:
پول زور دادن به راننده هایی که باهاشون سر کرایه ابتدا توافق نکردم.
سرما خوردن شدید چند مرتبه ای بعد از خشک نکردن مو بعد حموم.
اضافه اومدن غذا بر اثر تخمین اشتباه.
وارد بحث شدن با جمع و فردی که مرغشون یه پا داره.
این متن رو دکتر سریع القلم نوشته که فکر کنم بی ربط نباشه
چرا اینقدر اشتباه می کنیم؟
اشتباه کردن مهم نیست. تعداد اشتباهات مهم است و بلکه تکرار اشتباهات مخرب است. به عنوان یک جامعه توانمند، به نظر می رسد تعدادی از اشتباهات را طی قرن گذشته مرتب تکرار کرده ایم:
۱) نیاموخته ایم که پیشرفت ژاپن، اروپا و آسیا تابع مدیریت بنگاه ها و سیستم هاست و نه ریاست افراد؛
۲) نیاموخته ایم که فهم حقیقت از طریق دیالوگ و وجود جامعه مدنی شکل می گیرد و در ذهن جزیره ای یک یا چند فرد نیست و بنابراین ضروری است که، یکدیگر را تحمل کنیم، برای یکدیگر جا بازکنیم، تفاوت های یکدیگر را به رسمیت بشناسیم و از خودخواهی های فکری بپرهیزیم؛
۳) نیاموخته ایم که با Fact، قضاوت کنیم و نه با تخیل و شنیده ها و شایعات؛
۴) نیاموخته ایم که حکمرانی، امری تخصصی است و لازمه آن دانش است؛
۵) نیاموخته ایم که قدرت، مسئولیت می آورد و اصل بر «مصلحت عامه» و تأمین رضایت مندی عامه شهروندان است؛
۶) نیاموخته ایم وقتی از درب منزل خود پا بیرون می گذاریم، در عرصه Public (عرصه عمومی) وارد شده ایم و در عرصه Public، نمی توانیم هر کاری انجام دهیم (مثل دوبله پارک کردن) و هر سخنی بگوییم و هر قضاوتی بنماییم؛
۷) نیاموخته ایم که توسعه، قبل از آنکه به سرمایه، فن آوری و تولید نیازمند باشد، به همکاری، هماهنگی، اعتماد و حمایت از یکدیگر محتاج است؛
۸) نیاموخته ایم برای آنکه دیگر ملت ها به هویت، استقلال و حاکمیت ما احترام بگذارند باید داخل خود را سامان دهیم، به یکدیگر در داخل خود احترام بگذاریم، پوپولیسم را تعطیل کنیم، پایگاه حاکمیت را نزد کارآفرینان و دانشمندان و خبرنگاران بنا کنیم و تولید و نوآوری را بنیان استقلال و حاکمیت ملی قرار دهیم؛
۹) نیاموخته ایم که در کنار دستور کار شخصی، به مسئولیت اجتماعی و به مفهومِ مقدس Public اهمیت دهیم و
۱۰) نیاموخته ایم که نقد از فکر و رفتار را، از نقد به شخص تفکیک کنیم، حرف منطقی را بپذیریم، یکدیگر را تخریب و تحریف و زخمی نکنیم و تلقی اینکه هر کدام، مرکز ثقل جهان هستیم را کنار بگذاریم (Self-obsession)، از هم حمایت کنیم و به قول هایی که می دهیم حتی المقدور عمل کنیم.
طبیعی است تبدیل این نیاموختنی ها به آموختن ها با گفتار درمانیِ صرف، امکان پذیر نیست. اما فهم مشکل خود بخشی از حل مسئله است. مثل علم پزشکی است. شناخت بیماری خود مقدمه درمان است. یکی از دستاوردهای مهم انقلاب این بوده که بخش های وسیعی از جامعه متوجه شدند که ریشه مشکلات ما، در درون خود ماست و بهبود امور را باید از داخل شروع کرد. هر چند ملک الشعرای بهار یک قرن پیش این نکته را گوشزد کرده بود که از ماست که برماست، ولی جستجو کردن ریشه مشکلات در داخل، هم اکنون به یک ادراک عمومی رسیده است.
اگر ریشه ها در داخل است، کدام عوامل در اولویت هستند؟ چرا نسل بعد از نسل، این اشتباهات را تکرار می کنند؟ آیا دانش، علم و داده های ما کمبود دارند؟ آیا در برنامه ریزی، سیاست گذاری و تعیین اولویت ها مسئله داریم؟ آیا برای فهم دقیق مشکلات، مؤسسات پژوهشی نداریم؟ منابع طبیعی نداریم یا منابع انسانی؟ آیا مشکل در فکر است؟ دانش است؟ ساختار سیاسی است؟ خلقیات است؟ فرهنگ است؟ ساختار تولید است؟ سبک زندگی است؟ و ده ها دلیل محتمل دیگر. علت العلل کانونی چیست؟
به عنوان یک نظر در میان نظرات مختلف، این نوشتار نظریه ای برای تکرار اشتباهات مطرح می نماید: سه خوشه علّی (Causal clusters) به صورت یک مثلث که زوایای ان برهم تأثیرگذارند را مطرح میکنیم: فرهنگی، سیاسی و اقتصادی.
الف: عنصر فرهنگی که باعث میشود ما بسیار اشتباه کنیم: هر چند ما به عنوان یک جامعه دارای آداب جمعی هستیم، خصوصیات جمعی داریم، سنت هایی را پاس میداریم، زبان مشترک داریم اما رسالت و هویت جمعی که بدان تعلق خاطری، فراتر ازفردیت خود داشته باشیم را نداریم و یا بسیار ضعیف است. از طرفی دیگر، اندیشه ها و رفتارهایی
(Code of conduct) که اکثریت مطلق جامعه را به هم وصل کند بسیار ضعیف است (قرارداد اجتماعی). به عبارت دیگر، دستور کار فردی باعث شده که جمع را فراموش کنیم، کوتاه مدت بیاندیشیم، به دنبال منافع خود و گروه خود باشیم و به عموم و مصلحت عامه فکر نکنیم. تقریباً هر فردی هر نوعی که دوست دارد عمل میکند. بیشتر به شخصی احترام می گذاریم که در دایره ماست. کمتر فردی را به خاطر اینکه شهروند این جامعه است محترم می شماریم. شاید به همین دلیل اگر با اتوموبیلی تصادف کنیم که راننده اش را می شناسیم خوب برخورد می کنیم ولی به راننده ای که نمی شناسیم ناسزا می گوییم و با او نزاع می کنیم چون با او حس جمعی و هویت جمعی نداریم بلکه او را بیگانه می شماریم. برای کسانی جا باز می کنیم که به درد ما می خورند؛ بقیه را ربات هایی می بینیم که در حال حرکت هستند و سنخیتی با آنها نداریم. چون اجتماعی فکر نمی کنیم، به تفاوت دیدگاه ها و اندیشه ها و استنباط ها خیلی اعتقاد نداریم و عموماَ شخصی را که مانند ما مسائل را تفسیر نمی کند با ناشایسته ترین الفاظ مورد خطاب قرار می دهیم. متفاوت بودن را حق انسانی شهروندان نمی دانیم. در ناخودآگاه تاریخی ما، تمایلی قوی به یکسان سازی افکار وجود دارد. به همین دلیل که جمعی فکر نمی کنیم و تفاوت را منشأ تحول نمی دانیم، تمایلی شدید به حذف داریم. چون مدارها را می بندیم، گردش اطلاعات و دیدگاه های مختلف را مسدود میکنیم. در نهایت فرد اولویت پیدا می کند بر جمع و سیستم های اجتماعی. چون فردی تصمیم می گیریم بسیار اشتباه می کنیم در حالی که در اشتباهات جمعی، راه اصلاح سریع تر فراهم می شود. اشتباه جمع، مسئولیت جمع است. رعایت مصلحت عامه، نیاز به گفت و گو را ایجاد میکند. در غیر اینصورت، در فضاهای محدود و محصور فردی، استنباط ها بدون بحث های جدی، مرتب به اشتباه می افتند. تصمیم گیری های منطقی در گروه های تخصصی و تشکل ها بهتر از تصمیم گیری های فردی است؛
ب: عنصر سیاسی که باعث می شود بسیار اشتباه کنیم: ما یک تجربه مهم سیاسی را پشت سر نگذاشته ایم و این زمینه ساز نوسانات فراوان و فراز و نشیب های متعدد تاریخی شده است: ما حکومتی که تنوع دیدگاه ها و طبقات را چه با پایه های حقوقی و چه از طریق گردش قدرت، نمایندگی کند ایجاد نکرده ایم. هر حکومتی به بخش هایی از جامعه توجه کرده و بخش هایی را به حاشیه رانده است. این وضعیت، نوعی تناقض، فردیت افراطی، گوشه گیری، بی تفاوتی، بیهودگی و مهاجرت ایجاد می کند. حتی از این بدتر، صنعت تملق و چاپلوسی و انطباق با شرایط و جریان های مسلط را فراهم می آورد. افراد توانا در بهترین شرایط، طارق عزیز یا منوچهر اقبال می شوند. این وضعیت کشور به خصوص در سالهای ۱۳۵۵-۱۳۴۸ بود. وقتی Public، مصلحت عامه، عامه مردم، کشور و آینده کشور مبنا نباشند، حکومت ها به صورت خودکار به سوی مدارهایِ بسته تصمیم گیری می روند و مرتب اشتباه می کنند چون گردش آزاد اطلاعات و اندیشه ها از میان می رود. اگر روبروی یک حاکمیت، مصلحت عامه باشد، به طور اتوماتیک نوعی دیگر تصمیم سازی می کند و بدین صورت قرارداد اجتماعی شکل می گیرد؛
پ: عنصر اقتصادی که باعث می شود بسیار اشتباه کنیم: چون اقتصاد کشور طی شش دهه پیش بر پایه صادرات نفت بوده، مجبور نبوده ایم که در اقتصاد بین الملل در پی مزیت نسبی خود باشیم، در چند صنعت مانند کره جنوبی سرمایه گذاری و تولید ثروت کنیم و از طریق سهم بازار در اقتصاد بین الملل به صورت ساختاری و اجباری، بیاموزیم، نوآوری کنیم و از همه مهم تر رقابت کنیم. کره جنوبی آنقدر زحمت کشید و نوآوری کرد و خود را اصلاح کرد تا در کنار ژاپن و آلمان، سهمِ بازارِ قابل احترامی در فروش اتوموبیل در سطح جهان کسب نمود. اقتصاد ما عمدتاً فروش نفت و واردات کالا و خدمات بوده است. این نظام اقتصادی نیست بلکه نوعی حسابداری است. چون به اقتصاد بین الملل قفل نشده ایم، مجبور به یادگیری و اصلاح و رقابت نبوده ایم. از اینرو، ساختار اقتصادی ما هم کمکی به تکامل روشی و فکری و مدیریتی نکرده است و تابع قیمت نفت و وضعیت تقاضای نفت در اقتصاد بین الملل بوده است. اگر در صنعت، بانکداری، کشاورزی، خدمات، هتلداری، تحقیقات، مدیریت شهری، حمل و نقل و تولید با بنگاه های خارجی کار کنیم، هزاران پروژه مشترک داشته باشیم. سریع می آموزیم، بیشتر فکر می کنیم، از خود خلاقیت نشان می دهیم و کمتر اشتباه می کنیم.
کانون «اشتباه نکردن» به ساختاری برمیگردد که در آن گردش اطلاعات، گردش فکر و گردش مجریان وجود داشته باشد. هدف از این گردش ها، یادگیری است. سیستم ها وقتی یادگیری را متوقف می کنند، خود نیز متوقف می شوند و اشتباهات بر روی هم جمع می شوند. ایجاد این سیستم یک تصمیم است. این تصمیم را ژاپن در سال ۱۸۶۹ گرفت؛ کره جنوبی در ۱۹۶۵؛ چین ۱۹۸۰؛ هند ۱۹۹۰ و ترکیه ۲۰۰۲٫ جلوگیری از اشتباه تابع اصلاح ساختارهای تصمیم سازی و تصمیم گیری است