در اوج جنگ جهانی اول، اتفاق جالبی رخ میدهد …
کریسمس سال ۱۹۱۴، در جبهه غربی (مرز آلمان و فرانسه)، سربازان انگلیسی و آلمانی بر خلاف دستورات، سنگرهایشان را ترک میکنند، از زمین بی صاحب رد میشوند، اجساد همرزمانشان را دفن میکنند، به هم هدیه میدهند و به بازی و شادی مشغول میشوند.
اما حالا، با اینکه غرب سالها در صلح و سلامت است، از اعتماد خبری نیست.
نظر سنجیها نشان میدهند که در ۴۰ سال گذشته، آدمها کمتر و کمتر به هم اعتماد میکنند. معما این است:
چرا در زمان صلح، دوستان دشمنی میکنند؟
و چرا در زمان جنگ، دشمنان دوست هم میشوند؟
به نظر من نظریه بازی میتواند روشن کند که چرا بیاعتمادی همه گیر شده است و ما چطور میتوانیم برای آن چارهای پیدا کنیم.
برای فهمیدنش و پاسخ به این پرسش، از دید نظریه بازی ها در این صفحه یه بازی تعاملی موجوده:
پیشنهاد میکنم پیش از اینکه این داستان و این بازی تعاملی رو پیش ببرید، به سوال فکر کنین و نظرتون رو بگین. بعد از شنیدن پاسخ «نظریه بازی» گون، فکر کردن جور دیگه سخته!
خیلی به این نظر مطمئن نیستم و شما هم لینک یا رفرنسی نگذاشتید که بشه دقیقتر دید.
در واقع دو جور اعتماد داریم (شاید هم بیشتر!). اولی اعتماد بین فردی هست مثلا کسی را که اولین بار میبینید بهش اعتماد میکنید و تا چه حد؟ و دومی اعتماد به نهادهاست مثلا به دولت یا شهرداری یا اداره مالیات تا چه میزان اعتماد دارید. مطالعات نشان میده که میزان اعتماد بیشتر لازم و ملزوم توسعه اقتصادی هست (مثلا به کارآفرینی و رشد شرکت های نوآورانه کمک میکنه).
مشاهده من این هست که سطح اعتماد عمومی بین افراد در کشورهای توسعه یافته بالاست البته مطمئن نیستم که قبلا بالاتر بوده یا نه. مثالش این است که در هلند معمولا زدن حرف مساوی با انجام شدنش است یعنی من اعتماد میکنم به فرد روبرو و بالعکس. اعتماد به نهادها بیشتر متغیر بوده و شاید بعد از ظهور ترامپ، برگزیت و غیره شاید حتی پایین آمده باشه.
ممنون برای نقد و نکتهی ظریفی که مطرح کردین. تعریف و تقسیم بندی که برای اعتماد ارائه دادین درسته، و مشاهدهای که از هلند مطرح کردین قابل توجه.
برای مرجع قابل استناد فکر کنم بشه به دیتاهای موجود در «دنیای ما به عدد و رقم» در حوزه اعتماد توجه کرد:
در این منبع، اعتماد بین فردی و اعتماد افراد به دولت رو برای سرزمینهای مختلف (کشور و قاره) در طول زمان نمایش داده. این اعتماد رو بر اساس نظرسنجیهایی که درش از افراد انجام دادن اندازهگیری کردن، سوال نظرسنجی این بوده که مثلا «به نظرتون بقیه قابل اعتمادن؟!». حالا خود سوال نظرسنجی و نحوه اندازهگیری جای بحث داره، ولی اگه فرض کنیم دادهها قابل استناد هستن، میشه گفت در امریکا اعتماد در طول زمان کاهش پیدا کرده، چه اعتماد به سایر افراد و چه اعتماد به دولت:
در اکثر کشورهای اروپایی این اعتماد در طول زمان نسبتا ثابت بوده، و اعتماد به دولت قویتر از اعتماد به سایر افراد هست:
اعتماد -------> امنیت دارد یا خیر. وقتی امنیت دارد، یعنی بدون اینکه به آن فکر کنم، همه چیزش طبق روال مورد نظر است.
رستم دوستی را به خانه دعوت میکند. برای رستم دوستش امن است. دوستش اجازه دارد برود سر وسیله هایش، او یک شمشیر دارد که آن را در جای خاصی قرار داده. مثلا زیر سرش. پس نگرانی ندارد. کلا روال حضور دوستش آزاد است.
اما شاید پسر رستم (سهراب) چنین اعتمادی به دوست خود نکند. چون هر چیزی در خانه تغییر کند، از جمله مثلا دوستش هسته خرما را در جای بدی بریزد، تهمینه او را سرزنش میکند.
گرشاسب، وقتی دوستش رو دعوت میکنه، دوستش نباید لیوانهای آشپزخانه را جابه جا کند. یا درب یخچال را که باز کرد نباید باز بگذارد. وگرنه به هم میریزد. پس به دوستش اعتماد ندارد. یا به کمتر کسی اعتماد میکند.
رسول وقتی دوستش را دعوت میکند، میترسد وسیله های خانه را بدزدد، چون اوضاع اقتصادی به یک باره تغییر کرده، و ممکن است دوستش در فکر سو استفاده باشد.
به نظر من همه اینها در جنگ هم اتفاق میفته، ولی خوب رسول میگه بردن که بردن، خدا رو شکر که جونم سالمه، گرشاسب هم همین جور. سهراب کلا سرزنش تهمینه را فراموش کرده. او هم به فکر جانش است در زمان جنگ، چون جان اولویت داره، همون طوری که در هرم مزلو میبینیم، امنیت بالاتر از حفظ جان قرار داره. پس چون در جنگ جان در خطر هست، امنیت دیگر ارزش خودشون رو از دست میده. و انسان حاضر امنیت رو زیر پا بگذاره تا به حفظ جان برسه.
یکی از دلایل دیگر آن عدم شناخت هست که خودش از عدم اعتماد و… میاد
من که سالها در خانه بودم و از اجتماع دور، هر نوع رفتار ناشناخته ای از اطافیانم برایم حس ناامنی می آورد. ولی اگر از کودکی با آگاهی در جامعه بودم. یا خودم را ابراز کرده بودم، رفتارها را طبیعیتر می انگاشتم و رفتارهای ناشناخته کمتری میدیدم و انسانها برایم قابل پیشبینی تر بودند.
تینا اولین بار که در یوتیوب لایو گذاشت، وقتی کسی کامنت مهربان (یا شبه عاشقانه) میگذاشت، به هم میریخت. شاید مبادا کسی حرف نامربوط بزند، مبادا اطرافیانم از کنارم بروند. بعد دید بابا اولا این افراد خطرناک تقریبا نبودند. در کنار آن اینقدر دیگران تینا و کارش را دوست دارند که تقریبا مزاحمتی وجود ندارد.
به عبارت دیگه تانیا اینقدر روی ارتباط قوی خود با مخاطبانش کار کرده بود، که همه دوستش داشتند. کسی مزاحم نبود.
بار دوم تینا به کسانی که ابراز علاقه میکردند سلام میکرد و با خوشحالی جواب میداد چون برایش قابل پیشبینی بودند.
نکته جالبی رو همین الان از هرم مزلو فهمیدم. اگر امنیت ما به خطر بیفته، ما دوستیمون رو حاضریم با امنیت معامله کنیم. یعنی دوستیمون رو بدیم تا امنیت به دست بیاریم. چون رابطه در پله بالاتری قرار داره. و امنیت اولویت داره.
امروزه هر کسی به مفاد خودش میاندیشد و اگر کاری به نفع خودش بود انجامش میدهد و الا کسی از برای رضای خدا کاری نمیکند، یعنی تا وقتی که به خود شما هم نیازی داشته باشند و از شما برای اوشان مفادی برسد دنبال شما هستند در غیر آن کسی به شما اهمتی نمیدهد، از زمانیکه ما انسان ها دانستیم که اوضاع از چی قرار است دیگر نمیتوانیم به کسی اعتماد کنیم میدانیم که به اصطلاح عام وقتی خرش از پل گذشت دیگر به ما اهمیتی نمیدهد،
و همچنان شرایط و مشکلات ما را طوری بار آورده که به کسی اعتماد نکینم چون از بیگانه، دوست، آشنا، خودی و غیر خودی به نحوی از انحا متضرر شدیم.