دنبالهی موضوع های
فکر می کنیم خودکشی بده چون هیچ اطلاعی از دنیای پس از مرگ نداریم. ما انسان ها نه می دانیم از کجا آمده ایم و نه می دانیم به کجا خواهیم رفت. پس فقط این را می دانیم که در این دنیا فرصتی به نام زندگی داریم که محدود است و خیلی زود به اتمام می رسد. حال که این فرصت را برای شادی و تجربه های گوناگون داریم چگونه ممکن است گرفتن این فرصت را از خود کار خوبی بدانیم؟
چی میشه پرسید از یه آدمی که خودش قبول کرده تموم شده،به پایان رسیده؟
یه همخدمتی داشتم اولش خیلی با هم صمیمی نبودیم در واقع گاهی درگیر هم بودیم اما بعد از دو سه ماه که دیدم مورد خاصی از آدمهاست خاستم بیشتر بشناسمش.نه هدایت و رومن گاری و همینگوی میشناخت که خودکشی براش یه غایت باشه و زندگی رو مامنی از درد بدونه
و نه حتی چیزی از مشکلات مالی و ناموسی و بهانه های موجه و غیر موجه خودکشی می دونست …فقط می دونم تو انبوهی از اندوه دست و پا میزد عم و غصه ای که هیچ وقت نفهمیدم واقعی بودن یا فقط زایده ی تخیلات اون بودن …اما چه واقعی و چه ساختگی اون داشت تبدیل به آدم خطرناکی میشد آدمی که مثل دیالوگای صابر ابر حرف از نجات مردم با خلاص کردنشون میزد و بدون اینکه اسم اتانازی رو شنیده باشه اونو لازمه ی هر بیمارستانی می دونست یه بار بهم گفت عبد میدونی آدما چجوری تموم میشن؟گفتم نه چجوری تموم میشن؟ گفت با غصه آدما تموم میشن .از غصه هاش هیچ وقت هیچی نفهمیدم از شکل غصه هاش از حجم اندوهش و یا از طرفیت و توان خودش در مقابل اونها اما فهمیدم آدما با غصه تموم میشن چه دنبای بعد از مرگی وجود داشته باشه که ما رو برای خودکشیمون چهار میخ بکشه و چه اینکه به عدمی ابدی دست پیدا کنیم …آدما با غصه تموم میشن