فرقی نداره دانشجوهای ما تو دانشگاههای دولتی درس میخونن یا دانشگاههای غیر دولتی. هزینه این قشر روی دوش خانواده، دولت و از همه مهمتر هزینه فرصتی که خودشون میکنن، به شدت زیاد هست و خروجی اون اکثر اوقات صرفا یه مدرک. چرا این اتفاق افتاده؟
چرا قشر دانشجو تو ایران تبدیل شدن به مصرف کنندهترین قشر جامعه؟
یکی از دلایلش عدم برنامهریزی برای آموزش مهارتهای کلیدی برای گذران زندگی است. در گذشته تابستان بچهها بیشتر به حرفهآموزی، از جمله شاگردی یک استادکار یا کسب و کار جزٸی میگذشت، ولی در سالهای اخیر بیشتر ایام تعطیل برای اغلب بچهها به شرکت در انواع کلاسهای آموزشی میگذرد، که از نظر مالی بازدهی آنچنانی برای خانواده یا آینده خود فرد ندارد، مگر کسب مدارک گوناگون و طی مراحل تحصیلی (یکی پس از دیگری).
در کل سالها نگاه به حرفه و مهارت عملی تغییر کرده بود، و حالا دوباره با پاگرفتن رشتههای فنی و حرفهای و کاردانش امید بهبود این وضعیت میرود.
خیلی دوست دارم یک تحقیق میدانی و نظرسنجی انجام بشه تا هدف دانشجو های کشور از ورود به دانشگاه مشخص بشه
حدس میزنم
تعداد زیادی از دانشجو ها اصلا با هدف تبدیل شدن به یک فرد مولد به دانشگاه وارد نمیشن
بخش قابل توجهی اصلا هیچ هدفی ندارند
قطعا اصلیترین پارامتر تاثیر گذار در بازدهی دانشجو ، خود دانشجو ، تصمیمات و پیگیری هاش هست
از طرفی آیا دانشگاه های ما ( نگاه عمومی و نه فقط به دانشگاه های خوب کشور) دروس و علوم رو به نحوی ارائه میکنند که به سرعت قابلیت بکارگیری در کار یا فعالیت های خارج از دانشگاه رو داشته باشن؟؟
اما مورد دیگه
آیا واقعا کشور نیاز به این همه فرد با تحصیلات آکادمیک داره؟
شاید مازاد ورودی و خروجی که از دانشگاه ها داریم باعث شده که بهره این قشر برای جامعه کاهش زیادی داشته باشه
مورد بعدی این هست که دانشجو های ما به سیستم آموزشی اعتماد دارند؟ فکر میکنم جواب این سوال خیر باشه . بخش عمده دانشجوها از بدو ورود به دانشگاه یک اعتقاد مشترک دارند " ایجاد چیزی یاد نمیدن "
با توجه به این تغییر روند در سیستم توسط دولت، برای افزایش ورودیهای دانشگاهها:
به نظرم میرسه که تصمیم گیرندهها ترجیح میدن قشر جوان، دانشجو باشن تا هر چیز دیگهای مثل یه جوان بیکار یا در حال کار. با این وصف، اتفاقی که میفته اینه که سیستم طوری چیده میشه که قشر جوان وارد دانشگاه بشه و وقتش رو اونجا سپری کنه. مثلا چه طوری؟ کافیه هزینههای زندگی در دانشگاه اصلا دیده نشه، مثلا دانشجو مجبور نباشه همون لحظه پول خوابگاهش رو بده، هزینهی ناهار و شامش خیلی کم باشه و به چشم نیاد، هزینهی تحصیل ناچیزی داشته باشه و … .
پس تا اینجای کار، جوان بدون هزینهی چندانی میتونه وارد دانشگاه شه و زندگیش در این دوران با کمترین هزینهها میگذره. چنین جوانی چه نیازی به کار کردن داره؟ اون هم وقتی هزینهها توسط دولت پوشش داده میشه و جوان حتی ممکنه متوجهشون هم نشه.
بعد از ورود به دانشگاه معمولا یه شوکی به جوان وارد میشه، که شاید حدود یک-دو سال طول بکشه. بعد از دو سال هم که جوان به این صرافت میفته که هیچی یاد نگرفته و بهتره ارشد بخونه و شروع میکنه به تلاش برای جبران سالهای گذشته و خوندن برای ارشد. پس بخواهی-نخواهی زمان و تمرکز چندانی براش نمیمونه که بخواد به کار کردن فکر کنه!
ابتدا باید از آموزش 12 ساله ی پیش از دانشگاه شروع کرد که تا حدود زیادی اساس فکر و عمل فرد را پایه گذاری می کند.
راحت بگویم ما چیزی به نام سیستم آموزشی یا نظام آموزشی نداریم!
این مدرسه و کیف و کتاب هرچه هست نه نظام، که یک بی نظمی مطلق است و بار آموزشی هم ندارد، فقط شامل یک سری روش های قرون وسطایی(!) می شود که به فرد می خواهد دست به سینه نشستن، سر به زیر بودن و چپاندن یک سری مطلب بی فایده در ذهن را به عنوان ارزش و آموزش تلقین و تحمیل کند.
برای داشتن یک نظام آموزشی باید برنامه ای جامع زیر نظر متخصصان و با مشورت نهاد های آموزشی و دانشگاهی طراحی شود اما اعضای شورای آموزش کشور و مدیران وزارتی نه تنها متخصص نیستند بلکه در قبال وظیفه ای که به آن ها محول شده نیز هیچ احساس مسئولیتی نمی کنند، با اندکی تحقیق می توان متوجه شد که زیرساخت های خودِ وزارت خانه بسیار قدیمی اند، حتی خیلی از افرادی که در مناصب بالای مدیریتی در آموزش و پرورش اند کوچک ترین اطلاعی نسبت به نظم آموزش منطقه ای و جهانی یا حتی تکنولوژی ندارند، اکثرشان سالخوردگانی اند که برای پایان دوره ی خدمت با روش های خاص خودشان(!) به وزارت خانه منتقل شده اند، باور کردنی نیست که مدیران چنین نهادی در بعضی از جلسات اصلا دغدغه ی اموزشی ندارند و تنها به فکر دعوا های مضحک درون ستادی هستند و بس، به همین خاطر چنین جلساتی به صورت خصوصی یا نیمه خصوصی در طبقات بالایی برگزار می شود!
شاید بتوان گفت که در همین چند سال اخیر فقط در یک مدت زمان کوتاه (شاید کمتر از 4 ماه) و در غیاب وزیر کنونی ساختمان وزارت خانه به معنای واقعی نظم گرفته بود اما چنین چیزی یقینا توسط گروه های به اصطلاح روشنفکر همان مجموعه تحمل نشد چون آن ها بازی های خودشان را داشتند و این یکی از دلایلی بود که در نهایت یک نفر را از نهاد ریاست جمهوری به اسم ظاهری وزیر نشانیدند!
در نهایت پس از 12 سال از این آموزش و پرورش زِه وار دررفته، با گذر از سد مخوف سازمان سنجش وارد دانشگاه می شویم.
اما در دانشگاه چه می گذرد؟
اول: گروه بسیار بسیار اندکی تبدیل می شوند به کرم کتاب و اگر کمی ظرفیت ذهنی بالا داشته باشند موفقیت های خوبی به دست می آورند که برای اکثرشان پُلی می شود تا جهت ادامه ی تحصیل به دانشگاه های معتبر خارجی بروند و تازه آنجاست که متوجه می شوند یکی از مهم ترین معیار های یادگیری یعنی تحلیل و پرسش گری را به خوبی نمی دانند و اصلا هیچ نمی دانند!
دوم: گروه بزرگی از دانشجویان تصور می کنند که با ورود به دانشگاه شاخ غول شکسته اند و حالا باید تا ابد به تفریح بپردازند، خصوصا این مورد در دانشجویان علوم پزشکی که یک پیشوند «دکتر» هم به ابتدای اسم شان اضافه می شود بسیار دیده شده است!
شکایت دائمی از درس خواندن و ناپلئونی پاس کردن از صفات بارز این گروه است!
سوم: گروه بعدی که اتفاقا این ها نیز بخش نسبتا بزرگی از دانشجویان (خصوصا در کلان شهر ها) را تشکیل می دهند، روشنفکران دانشگاه اند.
این گروه شامل کسانی است که تصور می کنند باید دنیا را نجات دهند و همیشه در حال بحث در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی اند، بعضی هاشان نیز تبدیل به فعال مدنی یا سیاسی می شوند و برای خالی نبودن عریضه «ایران بین دو انقلاب» یا چیزی شبیه به آن را هم می خوانند و در نهایت با انتخاب جناح مورد نظرشان به صف هواداران یکی و مخالفان دیگری می پیوندند، با هم درگیر می شوند، اعتراض به مسایل غالبا کلان مملکتی می کنند و اصلا درس و بحث را فقط برای شب امتحان می خواهند یا در بهترین حالت به جزوه های استاد بسنده می کنند!
این افراد معمولا صبح ها دانشگاه، ظهر ها مشغول ناهار خوردن، عصر ها در جلسه های صنفی، همایش و انجمن ها یا چیزهایی شبیه آنند و شب ها مشغول تحلیل اخبار هستند، در هر ساعتی از شبانه روز هم اخبار را چک می کنند.
این گروه خودشان را «وجدان بیدار جامعه» می نامند.
آخر: بعد از چند سال درس خواندن، یک دانش آموخته ی ایرانی که مهاجرت نکرده، یا وارد بازارکار می شود(حالا به هر روشی) و یا بی کار می ماند، پس به دانشگاه برگشته و روند قبلی را گرچه با حرارتی کمتر ولی جسته و گریخته ادامه می دهد.
پس می شود گفت که مصرف کننده شدن قشر دانشجو ناشی از این است که «دانشجو» به عنوان فردی که باید مهارت بیشتری بیاموزد و قدرت تحلیل را هم گام با مطالعه ی متون تخصصی در خود پرورش دهد، به خوبی درک نشده است، نه تنها از طرف مدیران کشور بلکه خودِ دانشجو نیز درک درستی از دانشجو بودن ندارد، کافی است فقط از یک گروه دانشجویی بپرسید که برای چه به دانشگاه آمده اند، پاسخ ها به احتمال زیاد با «اصل دانشجو بودن» اختلاف زیادی خواهد داشت.
به همه ی این ها اضافه کنید نبودن جامعه، اجتماع و درنهایت مسئولیت اجتماعی را در ایران!
عمر دانشگاههای ما به سبک اروپایی چندان دراز نیست. از طرفی هدف اصلی راه انداختن دانشگاههایی مثل دانشگاه تهران نه ترویج علم و دانش که بیشتر تربیت کارمندان لازم برای بوروکراسی دولتی مدرن و جدیدی بود که در ایران ایجاد شده بود. تنها در دو دهه اخیر این هدف خفته در دل دانشگاه با رشد کمی دانشگاهها همراه شده و به همین علت بحران آکادمیک شگل گرفته است. کارمندان مدرک به دست فراوانی که پستی برای اشتغال در دولت ندارند و خروجی بیش از حد نیاز است.
با اینکه نگرش اقتصادی تغییر کرده باشه و نیاز به علم جدیتر دنبال میشه اما کارکرد دانشگاه متناسب با این تغییر دچار تحول نشده و همون کارکرد اساسی کارمندپروری رو داره.