اول بگم من خودم این کاره ام. ولی چند روزه این سوال به ذهنم اومده که انگار ما خیلی داریم غرق تبریک و تشکر می شیم. مثلا اگه سال نو رو تبریک نگیم چی میشه، یا اگه ازمون تشکر نکنن، مگه چیه؟
میدونید، فراوانی و اغلب ظاهری به معنی عادی شدن این رفتارها به حدی شده که نبودنش انگار جنایته.
روز بعد تعطیلات یه همکارم اومد. و با بقیه عادی سلام و احوالپرسی کرد، و بعد کم کم اونایی که باهاش راحتتر بودن بهش اعتراض کردن که چرا؟ و اون به یکیشون گفت دوستا که دوستیاشون به این چیزا نیست. تلنگر خوبی بود. من خودم اهل ساختار شکنی تا این حد نیستم یعنی منم عادت کردم به روال جامعه. تا الانم تشکر نکردنو خلاف ادب و انسانیت میدونستم، اما واقعا چرا ما انقدر بد عادت شدیم؟ چرا همش دنبال تشریفات و تکلفات، تشکر و تبریک هستیم، یعنی اگه تا حدی برگزار نشه، دچار مشکل میشیم یا یا به غصه هامون اضافه میشه، حتی گاهی خودمون به یاد بقیه میندازیم که هوای ما رو داشته باشن و گرنه . . . مثلا میگیم دوسمون ندارند.
این در حالیه که اغلب ما در ابراز محبت و یا دلزدگی واقعی، ناتوان یا گریزان یا محتاطیم.
اتفاق خاصی نمیفته ولی اگه کسی تشکر کنه از این که به فکرمون هست مسلما خوشحال میشیم
شاید علتش نداشتن محبت واقعی و صرفا تکلیف اجتماعیه که بی ارزش شده نبودنش برای من به شخصه اذیت کننده نیست ولی انجام تشکر بدون قید و شرط و توقع حس خوبی به طرفین میده
اگر واقعا با یکی احساس خوبی ندارید خنثی باشید بهتر نیست🤔
همونطور که تو متن هم گفتی تشریفات و تکلفات باعث یجور تحمیل ،عادت و بدپسندی میشه ولی اگه این کار از روی دوست داشتن واقعی انجام بگیره و توقع و اجبار وتکلفی در اون نباشه خیلی هم خوبه
سخن گفتن علاوه بر وسیله ارتباطی نشاندهنده طرز فکر و اندیشه و حالات ماست تشکر و عذر خواهی در جائی که به معنای ادای حق مطلب ادا شود بسیار بجا و نیک و پسندیده است .از طرفی هر کاری از حد تعادل خارج شود خاصیت خود را از دست میدهد .
اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
من دقیقا اون کاره ام یعنی اصلا اهل این حرف ها نیستم. که البته این رفتار تو جامعه ما خیلی هزینه داره ولی شاید باورتون نشه چقدر آرامش داره. از بس من این کار و تکرار کردم دیگه برای همه عادت شده.
شاید تو عمرم بیشتر از دوبار نگفتم عیدتون مبارک اونم بچه بودم.
اصلا بحث این نیست که کار درستیه یا غلطیه کلا تفاوت داره
این رفتارها باقیمانده رسم و رسوم اقوام کهن ما هست که به صورت عادت در اومده. اصلا شاید منظور اولیه این نبوده.
ما هم که زیاد روی چرایی رفتارمون فکر نمیکنیم.
مثلا قدیم ها همدیگه رو که می دیدند به هم دست می دادند که بگند من سلاحی همراهم نیست که بخوام بکشمت. ولی حالا همون رفتار تکرار شده فقط مفهوم اولیه اش از بین رفته. خیلی ها همینطوری هستند مثلا از مسیحی ها هم بپرسی چرا جوراب آویزون می کنند تو روز کریسمس نمی دونند یعنی چی