«مقوله هویت انسانی که در دوران رشد و تکوین انسان در جامعه شکل میگیرد، کاملاً اجتماعی و جامعه شناسانه است و ربطی به خون و نژاد و رنگ پوست و … ندارد. هویت اجتماعی انسان، از پنج مؤلفه پیروی میکند:
عوامل جغرافیایی ـ اقلیمی،
عوامل سیاسی و تاریخی،
عوامل اقتصادی و معیشتی،
عوامل فرهنگی،
و مؤلفههای تربیتی. »
اگه بخواین از صفر تا صد، نمرهای به شناخت خودتون از هویت اجتماعی خودتون بدین، چه نمرهای میدین؟
آیا لازمه ما این پنج جز رو به خوبی بشناسیم و بپذیریم؟ چرا؟
من حداقل به خودم نمره 10 رو میدم چون تا اندازه ای به این فاکتورهایی که گفتین واقفم
از نظر اقلیمی کشورمون در منطقه بین مدارعرضی 30 درجه و 40 درجه قرار گرفته که تقریبا خشک هست که باعث شده کشوری چهار فصل داشته باشیم.
از نظر سیاسی و تاریخی سابقه حکومتی از حداقل دو سه هزار سال تاریخ مدون برخورداریم و یکی از قدیمی ترین کتابها (سیاست نامه خواجه نظام الملک ) در باره سیاست و کشور داری متعلق به فرهنگ ماست.
ا از نظر عوامل اقتصادی و معیشتی کشورم بر سر راه جاده ابریشم قرار داشته که سابقه طولانی دارد و بنادر مهمی (بندر گمبرون = بندر عباس) یکی از قدیمی ترین بنادر تاریخیست.
از نظر عوامل علمی و فرهنگی، بوعلی سینا و رازی و خوارزمی و فارابی و خیام و… مثال های بیشماریست که پشوانه کشورم هست.
از نظر عوامل تربیتی هم بزرگانی چون مولانا و سعدی و نظامی و فردوسی ها گفتنی ها را گفته اند ولی متاسفانه بعلت بعضی نا ملایمات فعلا اکثریت پشتوانه هاشان را فراموش کرده اند.
بله شناخت و آگاهی از این پتانسیل ها وظیفه ما رو سنگین تر میکنه و از هجوم اقوام دیگر مصون میکنه
فکر می کنم شناخت تقریبی از دو مورد اول روی تصمیمات فردی و مسئولیتی که فرد روی دوشش در برابر جامعه اش حس می کنه خیلی مهمه و از طرف دیگه باعث میشه یه سری از تکرارهای تاریخی رو متوجه بشه و عکس العمل بهتری نشون بده: چه در جهت عدم تکرار واقعه ای یا در جهت کمک به تکامل جریان خاصی.
کمتر هندونه میکارن. تن به واردات میدن و … تصمیمات سازگارتری با محیط زیست می گیرن.
تو مورد سوم به نظرم حداقل نسل من خیلی ضعیف بوده چرا که آموزشی ندیدیم در این جهت و به دلیل روانی که ریشه در طرز فکر غلطه: دشمنی با مادیات پست داره و این رو یه امتیاز شخصیتی حساب می کرده و از حال نعادل خارجش کرده : خیلی از ما مهارت های رشد اقتصادی رو مثل گذشتگانمون با خودمون نداریم و کمتر در پی استقلال مالی و اقتصادی گام موثر برداشتیم. اینکه حرفه و مهارتی رو در سنین زیر 20 سال بیاموزیم. در این مورد ضعیفیم و عاقبت اندیشی نداشتیم.
دقیقا منظورتون از عوامل فرهنگی نمی دونم چیه. اما بنا بر چیزی که خودم متوجه اون هستم. یه سری باورها و رسوم و رفتارهای اجتماعی (با ریشه فرهنگی) داریم که بعضی رو مفید می دونم و بعضی رو آسیب زا که شناخت خودم نسبت به این عوامل باعث میشه بهتر افراد رو قضاوت کنم و هنگام نقد بعضی رفتارهای فردی و جمعیمون به اون دانسته ها رجوع کنم.
یه شکل دیگه هم اینه که خیلی از مثلا ظواهر فرهنگیمون لذت ببریم و یه جورایی تکیه گاه هستن برامون: موسیقی، سینما، آدمای تاثیرگذار و …
باز هم منظور از مولفه های تربیتی متوجه نمی شم. اما با ذهنیت خودم: با اینکه خیلی ادعا داریم که در اصول تقلید جایز نیست. از همون موقع که چشم به جهان باز می کنیم و شروع می کنن به تربیت ما انگار میخوان ما رو در یه قالبی جا بدن (چه خانواده و چه نظام آموزشی) به جای آموزش نحوه زندگی و هم نوع دوستی و … که این ضرر بسیاری داره. اما اگر فرد یه جاهایی این آگاهی رو پیدا کنه که از این پوسته تعریف شده بیرون بیاد (بین سن 20 تا 35 سال) و مجدد خودش رو تعریف کنه و بیشتر در خودش تعمق کنه و به خودشناسی و تربیت خودش برسه : تو این حالت فوایدی هست که آدم رو از خیلی جنبه ها که در زندگی باهاش مواجه میشه مصون می کنه.
اگر که بخوا به سبک مقاله سفید، مراحل فکر کردن خودم در مورد سئوال رو، با حذف نابهنجارها البته بنویسم، به دو مولفه جغرافیا و تاریخ، برای سرزمین و هویت مردم مستقل از سرزمین نگاه میکنم. ولی قبلش در مورد خود سئوال:
سئوال وقتی با چرا شروع میشه، معنی این رو داره که فرد پاسخگو اساسا مورد سئوال رو پذیرفته و حالا به دنبال فلسفه و چرائی هست. من حس میکنم که بهتر بود سئوال با آیا شروع بشه که به این معنی هست که در مرحله قبل از انتخاب پذیرش هستیم.
سعی میکنم در مورد مولفههای اصلی خیلی ملایم صحبت کنم، هرچند بسیار سخت و غمانگیزه.
مولفه های هویت سرزمینی لزوما با هویت مردم حال حاضر یکی نیستن. تقریبا جائی رو پیدا نمیکنید که از تغییر جمعیت در طول زمان طولانی مصون مانده باشه. به این معنی که سرزمین و مردم بعد از زمان مشخصی هویت تاریخی یکسانی پیدا کردن. برای ایران هم این اتفاق بارها و به شکلی عظیم روی داده و تقریبا میشه مطمئن بود، جمعیتی که الان اینجا هستن ربط خاصی به جمعیت هزار یا دوهزار سال پیش ندارن. البته اونقدر تاریخ سرزمین کدر هست که ردگیری این تغییرات بسیار سخت و قضاوت در مورد این مقوله بسیار پیچیده میشه.
مولفه های جغرافیائی که بر گستره مکانی در مدت زمانی محدود، اشاره دارن جزء شناختهای الزامی برای زندگی هست. روی این مسئله بحثی نیست.
مولفههای تاریخی نیاز به جامع نگری در تجربه داره و در اغلب موارد برای ما، تاریخ کدر و دستکاری شدهای در اختیار داریم. انگار شکستها کاملا فراموش شدن یا به شکلی بیاهمیت در کنار پیروزیها اومدن. به همین خاطر بسیار توقع بالائی از خودمون پیدا کردیم. در نوشتههای تاریخی، تاریخ به معنی ثبت بیطرفانه وقایع با قضاوت ملی و ایدئولوژیک مخلوط شده و ترکیب را بوجود آورده که از هیچ نظری به آینده کمک نمیکنه. در بعضی مواقع، حتی قضاوت ملی و ایدئولوژیک در دو سوی ماجرا هستن و آنقدر بیان گنگی رو فراهم میکنن که برای خودمون قابل فهم هم نیست. برای همین تاریخ ثبت شدهای که داریم بسیار نیازمند پالایش هست تا دیدگاهی واقع بینانه از سرگذشت سرزمین رو به دست بده.
مولفههای ملی در چند قرن اخیر هم نشان دهنده ضعف تاریخنگاری و عدم توجه به واقعیتهای اجتماعی بوده. تاریخ به مفهوم همراه با قضاوت، هر بار بازنویسی شده و حذف و اضافههائی که صورت گرفته باعث گنگ شدن اون حتی در عصر مدرن شده. برای خود من بسیار باورنکردنی هست که در 100 سال گذشته، هیچ مستند قابل اتکائی در مورد تاریخ وجود نداره، به حدی که مهمترین اتفاقهای تاریخی در این دوره گنگ و پرابهام مانده. همین تجربه کافی ست تا میزان اعتماد به تاریخ در دسترس سرزمین رو هم بسنجیم.
هویت به ویژه از منظر تاریخی، حاصل تجربه هست. ثبت درست تجربه، با تمام جزئیات، با تمام خوبیها و زشتیها، بدون پیشداوری لازمهی درک درستی از هویت و تجربه برای زندگی فردی و اجتماعی هست. وقتی به هویت تاریخی نگاه میکنیم چیزی شبیه به صفحه شطرنج میبنیم، پر از جاهای خالی، پر از سیاه شدنهای عمدی. این هویت تاریخی به نظرم بسیار گمراه کننده و خطرناک هست و بهتره قبل از شناخت عمومی تلاشی برای پالایش اون از قضاوت انجام بشه. انتقال تجربه غلط هیچ دردی رو از سرزمینی دوا نمیکنه و صرفا باعث سردرگمی در مسیر زیست اجتماعی میشه. به همین دلیل فکر میکنم، انتقال تجربیات تاریخی به شکلی که تا الان انجام شده و نتیجه جالبی نداشته، بسیار نامناسب هست.
مثالهای جالبی میشه از بازی با مهفوم تاریخ ملت و تاریخ سرزمین و دیدگاه غلط به مراحل تاریخی میشه داد. نمونه رایج اون، ستایش مردم از امپراطوریهای کهن هست. وقتی توصیف این امپراطوری رو با توصیف تاریخی از امپراطوریهای مدرن مقایسه میکنیم، جای خالی زیادی میبنیم که باعث گمراهی در دیدگاه به این سبک زندگی شده. نکته اول انتساب این تاریخ کهن به مردم کنونی هست که عموما درست نیست. به دلیل تغییراتی که در ساختار جمعیتی در زمان طولانی اتفاق افتاده، این تاریخ، ربطی به تاریخ مردم کنونی نداره.
این مثال دقیقا از مسائلی هست که تجربه به طور کامل منتقل نشده. کسی به طور دقیق نگفته که در کنار کشورگشائی این عصرهای پر زرق و برق، خرد شدن طبقه متوسط، قتل و عام مردم بیگناه داخلی و خارجی، فشار بی حد و حصر بر طبیعت هم بوده. ولی نتایج این خصوصیت رایج در عصرهای امپراطوری، ناگهان خودشون رو در عصیان ملی، عدم دفاع از سرزمین در برابر هجوم خارجی و تغییرات شدید اقلیمی در مناطق اصلی نشون میدن. من فکر نمیکنم، هیچ فرد طبقه متوسطی آرزوی زندگی در این عصر رو داشته باشه، چه برسه به اینکه به بودن این پدیده در سرزمینش افتخار کنه. وقتی به بناهای عظیم این عصرها نگاه میکنیم، بسیاری خودمون رو در شکل شاهان برتخت نشسته میبینیم در حالیکه اگر در عمل اون عصر زیست میکردیم، احتمالا در حال خرد شدن زیر سنگهای برای ساخت بنائی بیمصرف بودیم.
عوامل جغرافیائی هم میتونه در مقوله انتقال کامل تجربه بررسی بشه. وقتی دیدگاه درستی از خشک یا پرآب بودن سرزمین به درستی منتقل نشه، و صرفا به اینکه ما سرزمینی فلان و بهمان هستیم، اکتفا بشه، به سرنوشتی دچار میشیم که امروز در آغاز اون هستیم و تازه شروعی بر نتایج دیدگاه حذف واقعیتهای تلخ رو میبنیم. نسل حاصل از این دیدگاه غلط، برنامه ریزی رو انجام دادن که منجر به خشک شدن دریاچهای عظیم و طوفان نمک شد. من فکر میکنم این تجربه، این نتیجه ملموس توهم باید منتقل بشه تا درس بگیریم که درست سرزمینمون رو بشناسیم، همه چیز رو با هم ببینیم خوب، بد، زیبا و زشت.
عوامل معیشتی، سبک به دست آوردن معاش به نظرم چالش برانگیزترین انتقال تجربه در دنیای امروز ما هست. تصور اینکه بخوایم به نسل آینده روش زندگی در این جامعه با خوشبینی رو بگیم، بسیار سخت هست.
در کل فکر میکنم یا باید هویت رو کامل بشناسیم و منتقل کنیم یا از انتقال اون پرهیز کنیم تا حداقل نسل بعد در چالش بین ذهنیت و واقعیت گرفتار نشه. این میتونه فرصت بهتری به نسل بعد حتی برای انتخاب زیستگاه، فکر کردن به واقعیتهای موجود و عبور از توهم خودبرتر بینی بده.
اینکه شما با قاطعیت میگین هویت به نژاد، زبان و … ربط نداره؛ من نمی دانم از کجا این قطعیت رو میاری. هویت به نظرم لایه ای هست و حالت ابعادی داره. اگه من هویتم یک مکعب باشه، یک وجهش مسلمان بودنه، یک وجهش ایرانی بودن، یک وجهش تورک بودنه و وجهه های دیگه. مث نگرش شخصی جهان بینی و تاریخ هست. ولی وقتی بالانسی و تعادلی بین این وجهه ها نباشه، مفهوم کلی هویت به تعلیق درمیاد.
متاسفانه ما دچار جزم اندیشی هستیم، در برخورد با مسائل اجتماعی مث مسئله اقوام؛ تا قومی میاد از هویت سرکوب شده اش حرف میزنه، فوری زیر سایه مفاهیمی کلی مث انسانیت ایرانی هستیم همه یا برچسب پان بودن این گونه رفتار شاهدش هستیم. ولی انسانیت منافاتی با هویت قومی من نداره یا ایرانی بودن من منافاتی با تورک بودن من نداره، چون من میتونم بگم من یه ایرانی تورکم و لزومی به بولت کردن ایرانییت با فارسییت نیست.
شما از هویت اجتماعی میگی از کدام اجتماع میگی از اجتماعی که مردمش فرهنگش زبانش استحاله میشه به خاطر حفظ و پویایی فارسی. از کدام جامعه میگی؟ جامعه ای که گفتمان توهم محور مانع احقاق حقوق اولیه مردمان کشور ایران میشه یا از کدام ایران میگی که منه ایرانی شهروند درجه دو هستم به خاطر نژادم. پس میبینی نژاد و زبان در مناسبات اجتماعی تاثیرگذاره.
از این نگاه سوسیالیست گونه شما به تاریخ و نقل و بازنویسی ان به نفع طبقه متوسط و ضعیف خوشم امد ولی همه این تاریخ نگاری ها با محور ناسیونالیستی با تاسیس واحد های کوچکی بنام ملت و کشور و دولت ایجاد شد به نظرم لزوما افتخار به سلسه های گذشته کار زیاد جالبی نیس این اسطوره سازی ها فقط در جهت تقویت روحیه ملی گرایانه کاربرد دارن چون براساس ایدولوژی بازنمایی و بازتعریف شده اند و ایده الیسم دچارن یعنی شکل ایده ال گرایانه از واقعیت
متاسفانه به نظرم میرسه موضوع رو با دقت کافی مطالعه نکردین. مطلب مربوطه از ویکی پدیا ذکر شده، و مرجع هم در موضوع گذاشته شده. مطالب ویکیپدیا همه دارای مرجع علمی هستن، کافیه مراجعه و مطالعه کنین.
ویکی پدیا یا هر رفرنس دیگه هم گفته باشه ملاک نیس ملاک تجربه زنده اعضای جامعه هس شما یا نمی خوایی این بخش از واقعیتو ببینی و سعی داری هویت رو به مثل یه چالش اجتماعی نشون بدی ولی به نظر من از زاویه دید من که شاهد تبعیض های فراوانی به خاطر نژادم بودم هویت کاملا با نژاد امیخته هس شما نمیتونی با مفاهیم بلندی مثل انسانیت یا هر عنوان دیگه یه چیزیو تقلیل بدی مثل اینکه وجود کوه اورست وجود یه ذره را انکار کنه از نظر وجود هر دو هستند
به نظرم شما نسبت به غیر ترک زبانها (یا به اصطلاح فارسها) یک گارد دارید. این را به راحتی میشود از همین چند نوشتهتان پای این بحث دید.
این که هویت با نژاد آمیخته است ممکن است درست باشد. اما من نقضش را بسیار دیدهام. من دوستان عرب زبان زیادی دارم که اکثرا اهل سوریه، عراق و اردن هستند. چون زبان هم را نمیفهمیم با هم انگلیسی صحبت میکنیم اما به قدری به هم نزدیک و با رفتارهای هم آشنا هستیم که انگار سالهاست که همدیگر را میشناسیم.
به نظر من مهمترین عامل در شکلگیری هویت، زبان نیست بلکه فرهنگ است. فرهنگ ترکی، کردی، عربی یا به طور کلی فرهنگ خاورمیانهای. این که من با یک عربزبان یا یک شهروند ترکیه احساس نزدیکی میکنم به خاطر زبان یا نژادشان نیست بلکه به خاطر زیست مشابهمان و به خاطر شباهتهای فرهنگیمان است. اگر زبان مهم بود جامعه ایرانیهای مقیم اروپا هرگز نمیتوانست چنین ارتباط نزدیکی با کردهای عراق، عربهای سوریه و ترکهای ترکیه برقرار کند.