همانطوری که در موضوع بالا گفتم، خودم از بودن در جمع موجود در جامعه امروزی نه تنها لذت نمیبرم، بلکه حتی حس خنثی هم ندارم. توی شبکههای اجتماعی و توی موضوعات مختلف پادپُرس هم این حس رو داشتم که تعداد نه چندان کمی از افراد از طیفهای شخصیتی متفاوت، این حس رو کمابیش دارن. آیا واقعا حس منفی به زیستِ عمومی اجتماعی در ایران رایج هست؟ شما هم این حس رو در خودتون و بقیه میبینین؟
اگر بله، به نظرتون دلیلش چیه؟ آیا میتونه به نگاه فردی ایدهآل گرایانه به دنیا، که تمایلی به انعطاف در برابر بقیه نیست، برگرده؟ تجربهای از زیست اجتماعی در بقیه دنیا دارین که بتونیم مقایسهای انجام بدیم؟
فکر میکنم ویژگی مشترک افرادی که این تمایل رو دارن درونگرا بودن باشه . درون گرایی یعنی این که فرد تمایل داره در مواجهه با مشکلات یا چالش ها تمرکزش رو روی خودش بزاره و خودش اون موضوع رو حل کنه در نتیجه اکثر اوقات هم رنگ جماعت شدن یا تعامل اجتماعی بی مورد ممکنه به فرد حس خنثی یا حتی منفی بده خصوصا که بخاطر فرهنگی که الان تو جامعه شکل گرفته همه افراد همدیگه رو فقط به چشم رقیب میبینن .
درون گرا بودن اصلا چیز بدی نیست ولی گاهی درونگرایی باعث میشه افراد دچار کمال گرایی یا تایید طلبی بشن و خودشون رو از خیلی هیجان هایی که فقط کنار بقیه آدم ها میشه تجربش کرد محروم کنن .
در نتیجه وقتی که مغز پاداشی برای تعامل با بقیه دریافت نکنه باعث میشه یه نفرت ناخودآگاهی نسبت به عموم جامعه تو ذهن شکل بگیره و آدم خودش رو تافته جدا بافته فرض کنه . من گرفتار این قضیه بودم و خیلی خوب میتونم تو قشر تحصیل کرده این رو درک کنم که متاسفانه خیلی تفکر مخربی هست.
وقتی که اقشار مختلف جامعه با تفکر های متفاوت رو نگاه میکنم ، از بازاری های با ادبیات لمپن گرفته تا جونایی که فاز هنر دارن و شب شعر میرن ، میبینم که با وجود اختلاف زیادی که تفکر و فرهنگ این افراد با تفکر های من داره ، این افراد هم دارن بدون مشکل زندگی میکنن ، محیط اجتماعی دارن ، پدر و برادر و فرزند هستن ، تفریح میکنن و … و در کمال ناباوری وقتی که این دیدگاه رو داشته باشی خیلی چیز ها هست که میشه از جمع های مختلف گرفت یا به جمع های مختلف داد
حس می کنم این بر می گرده به تجربیات مشترک و حرفای مشترکی که بین من و اون افراد وجود داره یا نه.
از طرفی یه حوزه هایی تو زندگی هست که ذاتا نیاز روح و روان ما هست ممکن هست بنا بر سبک زندگی خاص شخص تا مرحله و سن خاصی اصلا سراغ اون موضوعات نری و صحبت با دیگران راجعبشون وقت تلف کردن باشه. اما وقتی داری سفر زندگی رو ادامه میدی و برای تکمیل آدمیزادیت به همون جمع هایی که یه روزایی ازشون رو بر می گردوندی تمایل نشون میدی. برای منم این اتفاق افتاد تو بعضی حوزه ها…
ولی به قول شاعر “از دوستان جانی مشکل توان بریدن”
برای من دقیقا به همین مورد برمی گشت و اصلا برام خیلی مسائل سطحی بود و وقت تلف کردن در حالی که همین ایده آل گرایی منو عقب نگه داشته بود و یه جاهایی حتی مایه عذابم بود که چرا آدما رفتار درست ندارن و داخل خطوط فرضی و صحیح عمل نمی کنن. خشک و سخت…
میتونه ابعاد و علل مختلفی داشته باشه. یکی از مسائلی که چندی پیش مطالعه میکردم شاید بیربط به موضوع نباشه و اون دیدگاه «انسان حاشیهنشین» رابرت پارک بود.
مهفوم شخص ، مفهوم هر فردی از خودش برپایه منزلت اجتماعی است که در گروههای اجتماعیاش مشخص میشه. حالا فردی که مفهوم او از خودش با منزلتش تطابق نداشته باشه دچار انزوا میشه و اگه این عدم تطابق کامل _ 100%_ باشه فرد دیوانه میشه! (رمان دارالمجانین جمالزاده در این مورد جالبه) این انسان حاشیهنشین از جامعه بیگانه میشه و حس مثبتی به اجتماع نداره و جامعهگریز میشود.
اما افق دید چنین افرادی در مورد فرهنگ و اجتماع اطرافشون گستردهتر و هوشمندانهتر است. در مسائل اجتماعی و پیرامونی نگرشی بیطرفانه و خردمندانهتر از دیگران داره و همیشه انسان به نسبت متمدنتری است. در روابط اجتماعی چنین فردی اهل گستاخی و تحقیرکردن اجتماع نیست بلکه از میانگین جامعه رفتار متمدنتر و بهتری داره.
از میان علل مختلف ، شاید یکی از علل عدم داشتن احساس مطلوب به اجتماع و پسندیدن تنهایی و یا بودن در جمعهای محدود ، گزینشی و خاص همین ویژگی باشه ، یک انسان حاشیهنشین. بین آنچه که از خودش شناخته و منزلتی که دیگران برایش قائل هستند فاصله وجود داره و حاشیهنشین میشه. به نوعی نگرش شوپنهاور در خصوص اینکه انزوای اجتماعی خوشبختی بیشتری میاره شاید نزدیک به همین مفهوم باشه. جامعهای که رفتار ابلهانه داره و فرد جایگاه خودش رو در چنین جامعهای فراتر از چیزی که هست میدونه اما خب از سوی دیگران چنین جایگاهی نداره و گاهی پایینتر دیده میشه. به هرحال جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی معمولا بر فرد تحمیل میشه و انتخابی نیست.
این موضوع بیشتر به بحث شخصیت افراد بستگی داره که در مبحث برونگرایی و درونگرایی بهش پرداخته میشه و موردی که شما اشاره کردید از خصوصیات شخصیت های درونگرا هستش و افراد برونگرا به ندرت تجربه ش می کنند.
البته درونگرایی رو با خجالتی بودن اشتباه نگیریم، آدم های خجالتی، از تنها موندن خودشون لذت نمی برند، بلکه بصورت اجباری اون شرایط رو تحمل می کنند در حالیکه برای فرد درونگرا صرفا زندگی ذهنی جذابیت بسیار بالایی دارد. در واقع برخلاف فرد خجالتی، فرد درونگرا از خلوت کردن با خودش و تنهایش لذت می برد.
در این مورد منظورتونه؟ این یک سبک زندگیه و الزامی نیست که به عنوان مشکل بهش نگاه کرد. اتفاقا در این دوران سخت، اگر مردم کمی از تنهایی لذت میبردن، احتمالا وضعیت کنونی دنیا و بخصوص جامعه ما به این شکل نبود!
آره. يه سبك سختيه خب اينكه اكثر آدم هاي دوروبرت رو همجنس خودت نبيني
من كه دقت كردم اولين مشكل دروغ گفتن ديگرانه دومي هم به نظرم كمال گرا بودن سومين اينه كه اصلا نبايد توقع تغيير داشت البته از طرف ديگران
به نظرت اينكه آدم از نظر ديگران خاص باشه كلافه كننده نيست؟ چون دائما باعث كنجكاوي ديگران ميشه در نتيجه در معرض قضاوت هست و لذت تنهايي ازش سلب ميشه در نهايت اگر بخواد تظاهر به همراهي هم بكنه باز هم آزار دهنده ست
اي كاش راهي بود حداقل اين جور آدم ها راحت تر همو پيدا مي كردن احتمالا كمتر احساس تنهايي و خاص بودن مي كردند
به عقيده من آدم هاي متوسط از همه راحت تر زندگي مي كنند
در کل بله. ولی خوب، احتمالا به این دلیل که از خاص بودن زده شده، حس مثبت ناشی از اون رو دیگه درک نمیکنه وگرنه بسیاری به دنبال همین دیدگاه هستن.
خوب الان که کامیونیتی مثل همینجا بد نیست. من فکر میکنم جدا از وضعیت کرونا و دنیا، وضعیت از این نظر بهتر شده و راههای ارتباطی موثر خیلی گسترش پیدا کرده. البته هنوز میشه ایده داد ولی معمولا پیدا کردن کسانی که تنهایی رو ترجیح میدن، سخته چون راههای ارتباطی رو به شدت محدود کردن و خیلی سخت به یک جمع اعتماد میکنن!
به نظر من هم همینطوره بخصوص در جامعه پیشمدرن مثل ایران. دلیل چندان پیچیده نیست: خصوصیات آدمهای متوسط بیشتر به الزامات زندگی در جامعه میخوره و چندان عجیب نیست که راحتتر زندگی کنن. از اون طرف هم باید یادمون باشه که جامعه و جو اجتماعی رو همین اکثریت میسازن و نه اقلیت خاص.
بله متاسفانه؛ يكي از دلايل خسته شدن از خاص بودن اينه كه هميشه بايد جنگيد چون معمولا اين آدم ها باهوش تر هم هستند و قدرت پيش بيني و آينده نگري بالاتري دارند اصولا مورد حسادت واقع ميشن در واقع اذيت شون مي كنند بنابراين بيشتر تنها ميشن چون مي دونن درست چيه ولي بعضا از شدت درك نشدن كم ميارن فكر مي كنن افراد دوروبر چقد بچه اند يا حتي بدجنسند و… ولي در عين حال بدجنسي هم نميخوان بكنند چون در شأن خودشون نمي بينند در حاليكه طرف مقابل فكر مي كنه كه اون نميتونه بدجنسي كنه مي ترسه و…
بسياري مواقع اگر طرف مقابل حتي يه تعريف كوچيك از اون آدم خاص بشنوه رام ميشه ولي خب چاپلوسي كار اين آدما نيست به نظرم يا حداقل اينه به سختي انجام ميدن
مقبوليت در روابط اجتماعي مهمه اما شوربختانه اين افراد عليرغم خيلي از خوبيها مقبوليت چنداني ندارند حداقل در زندگي عادي منظورمه
راهش که هست همونطور که یوسف گفت یکیش شبکه های اجتماعی خاص مثل پادپرس هست ولی در یک سری جاهای دیگه هم میشه پیدا کرد مثلا اشتراک در یک سری علاقه های عجیب مثل مسافرت به یکسری مکان های تاریخی که کمتر بازدید میشن یا رفتن به یک سری کلاس های فنی و هنری که کمتر کسی دنبالش میره مگر بخاطر داشتن استعداد یا یک علاقه خاص!
یه جایی می خوندم “تنهایی خود خواسته” با “منزوی بودن” فرق داره… آیا این تمایل به تنهایی از عدم توانایی ما در برقراری ارتباط میاد و داریم روش رو با روکش شیک خاص بودن می پوشونیم؟
من خودم بعد مدت ها درگیری ذهنی متوجه شدم، تنهایی خودم رو دوست دارم و خیلی اوقات ترجیح میدم در گوشه های دنج خودم روزگارم رو پیش ببرم. حتی الان رفت و آمد با دوستان معدود و خاصم رو به ارتباطات فامیلی ترجیح میدم. دوستایی که طی زمان جمعشون کردم و یه انرژی خوب از با هم بودن می گیریم.
یه مورد دیگه که به ذهنم میرسه: من تجربه های جمعی خوبی هم داشتم مثل: رصد، بودن تو تیم ورزشی، چهارشنبه سوری، بازی های مختلف جمعی، کوه و طبیعت گردی و پاکسازی طبیعت…
هر چند وقت یه بار جمعی دوستانه به مناسبت تولد و… داریم با چند نفر از دوستان که اتفاقا از خیلی لحاظا شبیه نیستیم اما بی نهایت هر چند ماه خوش میگذره.
من فکر می کنم یه جاهایی هم لازم نیست حتما دستاورد خیلی خاصی از اون جمع داشته باشیم و هدف اون فعالیت جمعی هست که خیلی هم انرژی آدم درش کسب می کنه و البته که خیلی اوقات دید توهم توطئه متاسفانه بهشون وجود داره با اینکه به نظرم این جور جمع ها میتونه به نشاط جمعی و التیام و بهبود اجتماعی و تقویت و انسجام جامعه انسانیمون منجر بشه…
خلاصه بگم… همیشه تو جمعی که هستم باید حالم خوب باشه یا حس مفید بودن و لذت بهم بده وگرنه لاک خودم رو بیشتر دوست می دارم😊
حرف درستی هست ولی گاهی همین دوستان خیلی نایاب میشن . البته نصف قضیه ما هستیم و نصف دیگه اینه که دوستانی از این نوع سبک پذیرای مثل خودشون و متواضع هستند یا نه؟