به نظر شما چرا موسیقی کلاسیک (سنتی) ما از سمت جامعه با استقبال خوب روبرو نمیشه؟
چرا آواز ایرانی رو سخت گوش میدیم؟
و اساسا اگر در موسیقی ایرانی کمبودی احساس میشه اونا چی هستش؟
آیا ا اساسا با این سوالها موافقید؟ شما چه سوالهای دارید؟
میدونم که موسیقی شناسها جوابهای دقیقتر و علمیتری دارن ولی در نهایت این مردم هستند که تصمیم میگیرن چه چیزی گوش کنن.
نظر شما به عنوان کسی که موسیقی به صورت علمی دنبال نمیکنید چی هست؟ (اگر به صورت علمی دنبال میکنید هم که چه بهتر که با ما جوابتون رو به اشتراک بگذارید)
میتونم در یک زمان یه موسیقی رو ده ها بار پشت سر هم گوش بدم، و لذت ببرم؛ و در زمان دیگه حتی حوصله م نمیشه همون موسیقی رو یه بار هم گوش بدم. و حتما از روش میپرم!
و این رفتار فقط به نوع موسیقی بستگی نداره، بلکه به فعالیت ذهنی من هم وابسته س.
###نظر
در مورد موسیقی سنتی، اولین نکته ای که به نظرم میرسه اینه که موسیقی های غیرسنتی (پاپ مثلا)، خیلی سریع میرن سراغ اوج ماجرا و لذتی که میخوان به شنونده منتقل کنن. ولی موسیقی سنتی، یه مقدمه اولش داره. و مدت زمانش هم معمولا طولانی تر از موسیقی غیرسنتی هست.
چنین موسیقی هایی برای همه افراد ساخته نشدن، مخاطبشون افرادی هستن که حداقل صبر گوش دادن دارن. مثل تفاوت کتاب های واقعی و کتاب های چکیده-طوری؛ مثلا کتاب «ده نکته تا پختن یه غذای خوب» در برابر کتاب «فلسفه ی آشپزی».
من در برههای از زمان خیلی موسیقی گوش میدادم. حداقل روزی چهار ساعت به مدت شش سال. با خودم قرار گذاشته بودم که تمام آلبومهای موسیقی راک و متال مطرح را گوش کنم. البته از این کار لذت هم میبردم اما هدفم از گوش دادن به موسیقی فقط لذت بردن نبود. متاسفانه خیلی وقت نشد که سمت بلوز و جاز و دیگر سبکها برم.
وقتی قدم میزدم یا در تاکسی و اتوبوس بودم موسیقی گوش میدادم، تمام حرکتها و اتفاقها در دنیای واقعی همگام با ریتم موسیقی من بود. حرکت آدمها، ماشینها، پرندهها، بارش باران، پاییز، زمستان. باورش کمی سخته ولی من حتی تصمیمهای مهم زندگیام را با گوش دادن به موسیقی میگرفتم. گاهی پر میشدم از یاس و ناامیدی و گاهی شور و شعف. هنوز هم خیلی از اون حسها برام زنده است.
بعد از اون دروان شش ساله به مدت یک سال فقط موسیقی کلاسیک گوش میدادم. اولش خیلی سخت بود. سعی کردم بفهمم چرا گوش دادن به موسیقی کلاسیک تا این حد سخته؟ البته دلیلش را میدانستم ولی راه کنترل کردنش را بلد نبودم. گوش دادن به موسیقی کلاسیک تمرکز زیادی میخواست. بارها سعی کردم به مدت یک ساعت روی یک سمفونی تمرکز کنم و تک تک نتها را دنبال کنم اما از یک جایی به بعد حواسم پرت میشد. با تمرین توانستم کمی اوضاع را بهتر کنم هرچند هنوز هم به سختی میتوانم موسیقی کلاسیک گوش کنم و حواسم پرت چیز دیگری نباشد.
به نظرم موسیقی ایرانی هیچ مشکلی ندارد. آدمها هم مشکلی ندارند. فقط به نظرم میرسد جامعه آماری کوچکتری موسیقی سنتی را گوش میکنند همانطور که در اروپا جامعه آماری کوچکی موسیقی کلاسیک گوش میکنند چون گوش دادنش سخت است.
بر خلاف نظر @meyma فکر میکنم چنین چیزهایی با داشتن مربی هم حل نمیشوند. این مسئله که کمتر کسی حوصله خواندن کتابهای طولانی و یا موسیقیهای طولانی را دارد با داشتن مربی حل نمیشود. البته قبول دارم داشتن یک دوست خوب میتواند کمک کند.
یه زمانی که شاهنامه فردوسی رو می خوندم(به نثر ایرج گلسرخی بود فکر کنم) یه نوار کاست شهرام ناظری میذاشتم تو ضبط و گوش میدادم. یعنی فوق العاده بهم می چسبید. اصلا میرفتم تو حال و هوای ایران باستان!!! خیلی خوب بود!!! فرض کن “یک شب آتش در نیستانی فتاد… …” رو همزمان با داستانای “رستم و بقیه” می خوندم(نوجوون بودم و عاشق قهرمان بازی ). خیلی برام لذت بخش بود.هنوز هم که این آهنگ رو گوش میدم میرم تو حس و حال همون داستان ها.
با این تجربه فکر کنم همه آشناییم که یه موسیقی خاص می برمون تو حال و هوای یه محیط خاص. شاید یه دلیل اینکه کمتر موسیقی سنتی گوش می دیم به خاطر اینه که ما رو نمی بره تو یه زمان و مکان مشخص. یعنی ذهنمون به راحتی نمی تونه یک موقعیت به خصوص رو شبیه سازی کنه.
من اگه حس خودم رو بخوام بگم در مورد موسیقی ایرانی، حس بسیار بدیه. انگار این موسیقی یه جائی در یک عصری در یک زمانی و در یک مکانی دیگه از حرکت ایستاده. بسیار مرتبط با این رکود، به نظر هم موسیقی، هم موسیقی دان ایرانی بسیار مغروره، همیشه در مقابل انتقاد حس میکنن که طرف احساس درستی نداره نه اینکه خودشون با زمان دچار رکود شدن. به همین خاطر اگر که اثر فاخری هم در موسیقی باشه باید برای فهمش تلاش زیادی کرد و به همین خاطر همونجوری که @Ali_Shakeri به این مرحله رسیده که شنونده های خاص خودش رو داره.
مشکل که نمیشه گفت ولی مسیر موسیقی شاید براساس تعادل بین توجه به شنونده و توجه به انتقال حسه. هر کدوم به هم بخوره شکل خاص و مشتری خاص خودش رو پیدا میکنه.
شاید بشه این مسئله رو با بررسی استقبال از مدل های مختلف موسیقی پروراند:
برعکس موسیقی سنتی، موسیقی قدیمی (مثلا اواز هایده، ویگن و یا مرضیه) به راحتی قابل گوش دادن هستن، و برعکس موسیقی جدید که طول عمر دارن، چنین موسیقی هایی موندگار و بدون تاریخ انقضا هستن، و در ضمن رده های سنی مختلف به راحتی با این موسیقی ارتباط برقرار میکنن.
مطلب خوبی بود و نظرات دوستان هم بسیار دقیق و درست بود به نظر من موسیقی گوش کردن هم شرایط میخواهد و هم حوصله اصلا در هر کار جزئی هم آدم باید اهلش باشه تا به نکات ریز و درشتش دقت کنه مثلا کسی که اتوبوس سواره باید وقتی در یک ایستگاه اتوبوس می ایسته به تابلو دقت کنه که اصلا خط مورد نظرش در آن ایستگاه توقف داره یانه ؟ یا چه خط هائی در آن ایستگاه توقف میکنه و به مسیرش نزدیکش میکنه؟
موقع خواب که آدم تمرکزش بیشتره وقت گوش دادن به موسیقی سنتی و یا کلاسیکه .در پارک موقع قدم زدن وقت گوش دادن به آواز هائیست که خواننده با تمام قدرت صداش رو ول میکنه .( مثل آتش دل )
تو رستوران باید نوعی موسیقی روان مثل آثار کلایدر من رو گوش کرد.تواتوبوس و تاکسی هم فقط باید هایده گوش کنی!!!(که هرکس نظرش متفاوته.
من سه تار میزنم. مدتی هست که درگیر موسیقی سنتی هستم. اما باز به نسبت، سبک های دیگه رو بیشتر گوش می کنم.
نظراتم رو میگم
دلیلش نسبت محتوای تولید شده میتونه باشه تا حدی
از طرف دیگه شما بار معنایی رو باید توجه کنید
مثلا در رپ مسائل روز و مشکلات اجتماعی حس می شود. اعتراض در صدای خواننده، ریتم و دستگاه ملموس است و در واقع همه اینها تبدیل شده به هویت رپ.
یا در راک خشونت خیلی زیاد در کنار لطافت خیلی ظریف است که هویت راک را شکل میدهد.
حالا سبک سنتی رو بخوایم هویتش رو معرفی کنیم باید چی بگیم؟ آیا همه موسیقی هایی که در اون ها از ساز های سنتی استفاده شده سنتی به حساب میان؟ یا داخل همین هویت سنتی به سلیقه های مختلف تقسیم میشن؟
هویت موسیقی چیزیه که ناخودآگاهِ مخاطب رو درگیر میکنه.
هویت موسیقی سنتی چیه به نظرتون؟
موسیقی سنتی که خیلی بهتره به نام موسیقی اصیل بخونیمش از سبک زندگی متفاوتی میاد. البته میشه خیلی بی رحمانه گفت که اشکال از موسیقی اصیل نیست و این ما هستیم که حس ها و تجربه های زیستی برای درک این موسیقی رو از دست دادیم اما واقعیت اینه که به هر حال ناهمخونی جدی بین سبک زندگی امروز ما و این موسیقی وجود داره. موسیقی که خیلی آرام (برخلاف زندگی پرسرعت این روزهای ما) حرکت می کنه و کلی مقدمه موخره داره تا به اوج خودش برسه. من به عنوان یک طرفدار موسیقی اصیل این صحبت رو می کنم.
موسیقی اصیل این اشکال بهش وارده که نتونسته مطابق زمان پیش بیاد و بتونه نیازهای زیبایی شناسانه انسان امروز رو رفع کنه یا بهتره بگیم این فرم ازموسیقی دیگه نمی تونه با حس های امروزی ما خوب درک بشه چون موسیقی و البته هنر نه با عقل که با حس، نه با سر که با دل باید شنیده و دیده و خونده بشن.
بر همین مبنا شکل تغییر یافته اون یعنی موسیقی تلفیقی می بینیم که امروزه خیلی هوادار بیشتری پیدا می کنه و نسل امروز هم می تونه باهاش ارتباط بگیره. چرا؟ چون در فرمی ارائه میشه که sense یا حس ما می تونه اون رو درک کنه و اصطلاحا بر جان ما بنشینه.