نه داستان ک خودت نوشته باشی، اون رو که ماها کمکت میکردیم!
من شماام تازشم کارگروهی بود میخواسم ژایژه بدم شما ادامه ندادین
خب تو اون موضوع داستان سرایی، من شخصا نتونستم ارتباطم رو ادامه بدم. هم چیت-چت تو ماجرا زیاد شده بود و ذهن من رو پرت میکرد از خط داستان. و هم اینکه احساس میکردم داستان هامون توسط هم kill میشه به جای افزوده شدن. مثلا داستان اون دختر وحشی برای من جذاب بود و دوست داشتم ببینم تا کجا میتونه پیش بره، یهو یه ضدحال خوردم از دیدن پایانی که از نظر من سرسری بود. احتمالا من هم داستان بقیه رو همین طوری kill میکردم و برام جذاب نبود ضدحال داستان بقیه باشم!
این دلیل ادامه ندادن من بود.
هر موضوعی به دلیلی جذابیتش کم میشه با زمان. نظرت چیه؟ تا حالا موضوعی دیدی که تکامل مثبت داشته باشه؟ یعنی با زمان جذابیتش تقویت شه و نظر افراد بیشتری رو به خودش جلب کنه؟
قرار بود داستان کوتاه باشه …
الانم میتونی ادامش بدی منم خودم دلم نمیخواست یه خواب باشه…
ایده بده براش
بزن خرابش کن
کجایی جوانی که یادت بخیر
وقتی که پیر میشی دیگه حس و حالت میره، حال و حست میاد و میبینی که حالتو باید بچسبی و حسش کنی چون دیگه کم کم هرچی میگذره حالات کم میشن و تموم میشن و تو میمونی بی حال و بی حس و فقط تصویری در گذشته ای
لذا با همه این تفاسیر هوا فردا چند درجه سلسیوس است؟
مستقل از درجه هوا، پیشنهاد میکنم یه پیازم بخوری!!!
راستی تا داستانخونه مون تازه س، بیا و اثرانگشتت رو بذار و چند خط از ذهنت به ماجرا اضافه کن:
لالههههه
عاشقتم دیگه من دخترتم
Done باید بیشتر از 25 حرف داشته باشد
در این مورد خاص خواص پیاز چیه؟
خیلی پیازی نیستم مگر چی بشه با املت
فکر کنم من پایانش رو تغییر دادم.
کلا ادامه دهنده خوبی برای داستان نیستم سبک و موضوع رو شاید عوض کنم.
اینم خوبه
فقط میدونم اینجا آفتابش نمیسوزونه و گرما بخشه .
پ.ن: یاد شعر سهراب افتادم
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه میخواهی ؟
میدونستم بالاخره @x_teddy_bear_x
یه تاثیری میذاره و این مدل پست ها ادامه دار میشن !
ولی من رو هم درک کنید اگر دعوت کردید با نوشته های شما در یک سیاق نمینویسم یدفعه دیدید سری بعد رفتیم دنیای موازی و …
الان داری خرابم میکنی؟
دیگه همه میدونن تا مارو نکنی تو گور پیر نمیشی
اگه بی ادبی و بازی با کلمات یه جا ب درد بخوره احتمال داره منظور مامان از پیاز شکر باشه؟
نه مسئلهم این نیست که کی خوب مینویسه و کی خوب نمینویسه. اصلا هدف همینه که هر کی با سبک خودش و از دنیای خودش بنویسه.
معمولا تو یه کار جمعی، اگه طبل زن نباشه، هر کسی به سمت مطلوبب خودش پارو میزنه و این خیلی طبیعی هست! حتی پرنده ها یا ماهی هایی که با هم swarming انجام میدن یه راهی برای همنوا شدن دارن. و ما تو فضای مجازی متنی به چنین چیزی به سختی دسترسی داریم. و خب طبیعی هست خروجی قلم شما با چیزی که تو ذهن منِ نوعی هست، متفاوت باشه!
خلاصه که فقط گفتم که بگم بر من چه گذشت که ترسیدم و کشیدم عقب … .
چرا بابا خبر هست اینجا.
فقط مثل لینکدین و اینستا و … نیست هر لحظه برات نوتیف بیاد که «فلانی پروفایلتو دید» یا «یا فلانی تو پستی که تو کامنت گذاشتی، کامنت گذاشت» یا هزار تا تقه تقهی دیگه!
از فلانی خواهش میکنم ب جای این کارا
فلانی رو بندازه کنار و از خودمون بشه
حال این روز ها:
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان و الخ!
.
.
.
.
ضد حال
البته از اعلان های خودمون و پست هایی که بصورت پیگیر علامت گذاری کردیم پیام میاد .
به اونا خبر نمیگن
اخه چرااااااااااااا من باید زیاد بنویسم یا بیاد؟
.
خیلی وقت بود ننوشته بودم. شاید آخرین بار دو سال پیش بود. فقط آمدم بگویم که هستم.
در این لحظه به یاد این شعر ویسلاوا شیمبورسکا افتادم:
قهر نکن عزیزم
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم
برایت یک سبد گل نرگس آورده ام
با قصه ی آدمها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند
من چند شبه گیجم …الان فهمیدم… ولی نفهمیدم!
خوشحالیم که زنده ای و هنوز از دستت ندادیم:palms_up_together:t3:
شعر هم قشنگ بود… ولی آدم های رو پل ؟