سوال رو با قسمتهایی از کتاب «گفتار در بندگی خودخواسته» از اتیین دولابوئسی که تازه خریدم و فقط هم یه صفحهش رو خوندم، باز میکنم:
چه میشود که گاه این همه آدم، این همه شهر و روستا، این همه ملت یک تن جبار را تاب میآورند؟ جباری که قدرتی جز همان که ایشان به او میدهند، ندارد. جباری که نمیتواند آزارشان دهد مگر از آن روی و به همان اندازه که میخواهند تابش آورند. جباری که نمیتوانست کمترین آسیبی به ایشان برساند، تنها اگر نمیخواستند به او گردن نهند رویاروی او میایستادند.
این سئوالی به قدمت تاریخه و بسیار عمیقتر از مسائل سیاسی. کتاب «نظریه های جباریت از افلاطون تا آرنت اثر راجر بوشه» رو یه نگاه بندازین که جنبههای بسیار وسیعی این مسئله رو توضیح میده. ولی اگر بخوایم به شکلی سریع به داستان نگاه کنیم:
برخلاف حرف شما، جباریت عموما حاصل یک سیستم هست و نه یک فرد. درسته که فرد در راس قرار داره و تمام فعالیتها به اون منتسب میشه، ولی سیستمی متناسب از وضعیت بهره میبره و برای حفظ اون تلاش میکنه. در واقع یکی از نکات گمراهکننده در دیدگاه عامه به مسئله همینه: چون مسئله رو به فرد منتسب میکنن، تصور اینه که با تغییر فرد همهچیز درست میشه. در نتیجه در یک تسلسل تاریخی گرفتار میشن. در حالیکه سیستم باید مورد هدف قرار بگیره. سیستم شامل مجموعهای از ساختارها، ایدئولوژیها و عوامل انسانی هست که اون رو به پیش میبرن و تقویت میکنن.
بر همین اساس بخوام چند مورد اصلی که میشه که جواب سئوال میشه رو بیارم:
وجود سیستم حتی اگر تا حدی هم بد باشه، امنیت ذهنی میاره. بنابراین افراد از بهم زدن سیستم گریزان هستن و ترجیح میدن که امنیت ذهنی داشته باشن تا اینکه دچار فرآیند انتخابی پرریسک و پرهزینه بشن. در واقع سیستم موجود وقتی که با یک سیستم جایگزین به ظاهر بهتر روبرو میشه (اصطلاحا آلترناتیو) بسیار شکنندهتر هست تا اینکه صرفا در برابر یک شورش عمومی. برعکس این داستان هم برقراره: سیستمهای موجود برای بقا تلاش میکنن آلترناتیوها رو تضعیف کنن و در نتیجه بقای خودشون رو بیشتر تضمین.
ایدئولوژی هم برای تقویت و همبستگی عوامل انسانی سیستم و هم برای اثر ذهنی روی توده تا حد بسیار زیادی کارآیی داره. بسیار کم و شاید ناموجود باشه، سیستمی دیکتاتوری که وابسته به ایدئولوژی سفت و سخت نباشه. البته ایدئولوژی لزوما به معنی دیکتاتوری معمول نیست و عموما برای یک سیستم اجتماعی بزرگ نیاز به ایدئولوژی حداقل ملیگرایانه (و گاهی جهانشمول هست). نکته مهم اینه که ایدئولوژی در بسیاری مواقع جدا از سیستم حکومتی هست و تلاش میکنه به عنوان عاملی به ظاهر غیروابسته، قدرت رو تطهیر کنه و توده رو به فداکاری، صبر و … دعوت کنه. البته در مواقعی که ایدئولوژی به طور مستقیم وارد حکومت میشه، شکلی بسیار مخوف از داستان شکل میگیره ولی در عین حال، در نهایت مدت زمان عمر این سبک سیستمها کوتاهتر خواهد بود، چون سوپاپ اطمینان دیگه وجود نداره و به شکلی توده از ایدئولوژی هم خواهند گذشت.
سیستم عوامل انسانی هم در سرکوب بقیه و هم در جاانداختن کل سیستم اثرگذار هستن. در واقع برای کنترل یک جامعه هر قدرتی نیاز به درصدی همراهی داره که باید از طریق منافع مالی و اشتراک قدرت تامین بشه. مثلا ۱۰ درصد جامعه باید احساس منفعت بالایی در سیستم موجود داشته باشن. البته نکته مهم اینه که این درصد وابستگان به تدریج اونقدر منفعت جمع میکنن که دچار اشباع میشن و قدرت ریسکپذیری برای حفظ وضع موجود رو از دست میدن. معمولا سیستم در این مواقع برای مدت زمانی به سراغ مزدورهای اجیر شده میره و عموما این به معنی نزدیک شدن پایان سیستم موجود هست.
در توصیف وسیعتری که از عقدهی اودیپ فروید ارائه میشه، معمولا این معنا هست که « همه افراد یا اکثر افراد عامه، از قدرتمندان منفور هستن ولی آرزو دارن که جای اونها باشن». این احساس دوگانه نشاندهنده پیچیدگی اجتماعی هست که منجر به ظهور و سقوط یک قدرتمند در اجتماع میشه.
عنوان رو که دیدم یاد شعر که گفته میشه از مولانا است افتادم:
آنچه شیران را کند روبهمزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
شخصیتهای درونی
من این رو از نگاه شخصیتهای درونی هم میتونم ببینم:
شاید این رو تجربه کردید که منِ کودک، ابتدا سرپرست خانواده رو به عنوان قدرت برتر میدونستم. بعد از مدتی، معلم، بعد استاد، سپس خدا و الی آخر
و بدین ترتیب کودک درون من، اگر به آگاهی نرسه، همیشه به دنبال یک موجود برتر میگرده برای پیدا کردن والد جایگزین خودش. جایگزینی برای والد ابتدایی زندگیش.
قبل از هر چیز باید بگم که چه کتاب خوبیه!
بله،تن به بندگی میدن چون تغییر انرژی زیاد و برنامه ریزی میخواد چیزی که برعکسش انجام شده و مردمان مطیع و بی تکاپو و شکننده بار اومدن و با آموزش اشتباه و موانع ذهنی و محیطی باعث شده ثبات رو به تغییر مثبت ترجیح بدن
ضمن اینکه
از @lolmol و @yousef میخوام درباره تغییرات سایت توضیح بدن