در جریان حادثه ناراحت کننده پلاسکو، گفته های مختلفی مطرح شده، از بازخور نسبت به رفتارهای اجتماعی قبل و بعد حادثه، بازخور نسبت به مسائل تکنیکی عملیات آتش نشانی، سیاستگذاری ایمنی ساختمان های بلند، امکانات مدرن مورد نیاز شهری، جدیت پایبندی به قواعد ایمنی شهری (با توجه به ابعاد عمومی هر پلاک شهری و نه تنها ابعاد شخصی و مالکیتی آن)، و حتی سیاستهای تربیت و توسعه خادمین عمومی، تا ارزشهای والای انسانی و … .
شاید خوب باشه به یک جمع بندی از آموخته و یافته ها برسیم که شامل چند بند قابل پیگیری در تصمیم گیری های آینده فردی و اجتماعی و حتی خواست های مدنی ما داشته باشه؛ تا انشااله غیر از غم، برداشتی سازنده و آموزنده از این رویداد داشته باشیم.
«اگه من اون روز در نزدیکی ساختمون بودم، آيا میدونستم به عنوان یک شهروند فعال و نه خاموش، وظیفه م چیه؟»
آیا اگه محل رو سریع ترک کنم، کار درستی کردم و یا برای کمک های احتمالی همون نزدیکی بمونم؟
«اگه من صاحب یکی از واحدهای تجاری این ساختمون بودم، آیا حاضر بودم سریع ساختمون رو ترک کنم ؟ و یا ترجیح میدادم جلوی ضررم رو بگیرم؟»
با توجه به اینکه جوابم به سوال بالا، نه هست، «ایا راهی هست که مغازه دار رو مجبور کنه/مجاب کنه ساختمون رو موقع چنین حوادثی ترک کنه؟»
«طول عمر مفید یه ساختمون چقدره؟ و چه جوری میشه این طول عمر رو بیشتر کرد؟»
«برای مناطق بازار-نشین، یعنی جاهایی که تراکم افراد پیاده بیشتر از متوسط شهر هست، چه اقدامات اضافه ای لازمه رعایت شه در موقعیت های بحرانی؟»
پ. کلا چون طرح پرسش برام راحت تره فقط به پرسیدن سوال فکر کردم تا ذهنم کمی گرم شه!
سلام و ممنون از شما
دقیقا سوالات درستی هست. به نظرم ما همه واقعا نمی دونیم که کدوم کار درسته، چون پروتکلی تدوین شده و کارشناسی شده و البته عمومی شده ای در این مورد وجود نداره که حتی اونهایی که درصدد کار درست هستند، تکلیفشون رو بدونن. بنابراین پیشنهادم اینه
1-با همفکری دوستانی که در حوزه ایمنی، آتش نشانی، ایمنی شهری، مدیریت بحران و موارد مرتبط فعال هستن، یک پروتکل ساده و همه فهم تنظیم کنیم، و از طریق شهرداری ها، کانال های اجتماعی و غیره اون رو منتشر کنیم. شامل چند بند ساده و همه فهم، حتی می تونه به نام منشور رفتار شهروندی پلاسکو نام بگیره که همیشه از این رویداد یادگاری آموزنده و شاید کمی تلنگر زننده باقی بمونه.
2- با همفکری دوستان متخصص در حوزه ایمنی، خطرهایی که ممکنه در یک ساختمان بلندمرتبه مورد حریق پیش بیاد رو تدوین کنیم و خلاصه و همه فهم در بخش های مختلف ساختمان های بلندمرتبه، بخصوص ساختمان های تجاری و پررفت و آمد نصب کنیم. نسخه ای برای مغازه داران هم تهیه کنیم که بدونن در این شرایط چه خطرهایی ممکن هست اونها رو تهدید کنه و چطور می تونن تصمیم بهتری بگیرن
3- منشوری تدوین کنیم و به عنوان شهروند از شهرداری بخواهیم برای تمام ساختمان هایی با بافت مشابه پلاسکو، که ذینفعان عمومی زیادی به اونها مرتبط میشن، پروتکل های ایمنی مشخصی رو به صورت عمومی منتشر کنه ، برای اجراشون سختگیر باشه، سیر تجهیز شدن ساختمان ها به امکانات ایمنی رو گزارش بده و از مردم بخواد به عنوان ذینفع هرجا خطری رو می بینن گزارش کنن. همونطور که در مورد مسائل امنیتی از کمک مردم استفاده میشه، در مورد مسائل ایمنی هم از این کمک استفاده بشه
4- در هر محله ای، در کنار شوراها، اتاق ایمنی هم تشکیل بشه تا مسائل و چالش های ایمنی محل از طرف شهروندان شناسایی و پیگیری بشه، نه به عنوان یک مطالبه دوطرفه شهرداری از ملک ها، بلکه به عنوان مطالبه عمومی ذینفعان عمومی هر ملک
5- به عنوان شهروند درخواست تجهیز آتش نشانی ها به تجهیزات جدید و مطمئن رو تنظیم و ارسال کنیم و از شهرداری بخواهیم، روند خرید و تجهیز آتش نشانی ها رو به عنوان یک مطالبه عمومی به مردم اعلام کنه.
6- هرکسی که آمادگی داشت، اعلام کنه که حاضره ماهیانه میزانی، حتی 1000 تومن رو به عنوان آبونمان ایمنی شهری به شهرداری پرداخت کنه و نتایج مستقیمش رو در تجهیز و تکمیل واحدهای آتش نشانی محلش ببینه
و …
در تکمیل این صحبت، یادمه یه سری یه بنده خدایی تعریف میکرد که :
به همراه خونواده و با دو تا ماشین پشت هم در حال مسافرت بودیم، من و بابام و خواهرم تو یه ماشین و خواهر و برادر و مادرم تو ماشین عقبیه بودن. بابام پشت فرمون ماشین ما و داداشم پشت فرمون ماشین عقبیه. تو یکی از جاده های دوطرفه و باریک سمت جنوب. نزدیکای غروب بود و هوا رو به تاریکی می رفت. وضعیت تردد اون جاده معمولی بود و جا برای سبقت بود.
همینجور که داشتیم میرفتیم یه خاوری از بغلمون سبقت گرفت ،پشت سرش هم یه موتور با یه سرنشین. از ما که جلو زدن موتوریه خودشو نزدیک میکرد به در خاور و خاور هم هی ویراژ میداد. نمی دونم مشکلشون چی بود و یا حتی داشتن باهم شوخی می کردند یا نه. فقط میدونم بعد دو یا سه دقیقه که از ما جلو زدن یه صدای گرومپ بلند اومد. جلوتر که رفتیم نگو خاوره با یه اتوبوس شرکت واحد تقریبا شاخ به شاخ کرده بود و…
به محل تصادف که نزدیکتر شدیم بابا یه نگاه به دور و بر و ماشینای دیگه کرد و دستشو گذاشت رو بوق که به داداشم علامت بده که گازشو بگیر بیا و وانستا! ما تو ماشین هول کرده بودیم و به بابا میگفتیم واستا بریم کمک. دوبار که بهش گفتیم صداشو برد بالا و گفت همتون خفه شین.
همه اینا درعرض چند ثانیه اتفاق افتاد و ما وانستادیم. اوقات هممون تلخ بود و از دست کار بابا ناراحت بودیم.به شهر که رسیدیم …
یادم نیست این دوستم در وصف دلایل پدر (بی ادبش) برای کارش چه چیزایی رو عنوان کرد، فقط میدونم این دوست من وقتی یه اتفاق از این دست میوفته، با علم به اینکه کار خاصی شاید از دستش برنیاد، سعی میکنه جا رو برا کسی که متخصصه خالی کنه و صحنه رو شلوغ نکنه.
منظورم از عنوان کردن این مورد این بود که آموزشهایی از این دست از خانواده ها شروع شه درصد غلظت و خلوصش بیشتره.
-[quote=“h.ghazvinian, post:3, topic:3747”]
دقیقا سوالات درستی هست. به نظرم ما همه واقعا نمی دونیم که کدوم کار درسته، چون پروتکلی تدوین شده و کارشناسی شده و البته عمومی شده ای در این مورد وجود نداره که حتی اونهایی که درصدد کار درست هستند، تکلیفشون رو بدونن.
[/quote]
این موضوع پروتکل، منو یاده بروشورهایی که تو صندلی هواپیما برای شرایط اضطراری هست میندازه.
همین چند وقت پیش که یه هواپیما تو کلمبیا سقوط کرد و افراد زیادی کشته شدند (شامل یه تیم فوتبال برزیلی). چند نفر از این حادثه زنده موندن. خبرگزاری ها گفتن چون از رفتار استاندارد این مواقع پیروی کردن زنده موندن.
به نظرم یکی از دلایلی که افراد تو این مواقع تجمع میکنن تقلید کورکورانست (خودم هم شامل این قضیه میشم چون بعضی وقتا از مسائل حاشیه ای خوشم میاد).ویدئو پایین تست جالبیه واسه این قضیه:
موضوع یادگیری اجتماعی واقعا جالبه. حتی به نظرم یادگیری ما از نحوه اظهار نظر و ابراز احساسات در چنین مواردی نیز می تونه از همین منظر نگاه بشه. به نظرم در عین حال که همدردی و درک موقعیت اخیر بسیار انسانی و شایسته است، نحوه همدردی ما بیشتر شاعرانه و منفعلانه و به نظرم تا حدودی سوار بر هیجان است. در حالی که این حادثه همیشه به ما نزدیک بوده و هست و اگر مشغول همدردی بمانیم، از احتمال اتفاقات آینده کم نکرده ایم.
چه مثال جالبی! دقیقا! از اونجایی که همه خطر هواپیما رو درک می کنن تلاش می کنن نگاهی بیاندازن. البته باید فکر کرد که چطور میشه یادگیری رو بهتر کرد، که همه بتونن به زمانش از استانداردها پیروی کنن. به نظرم باید یه همچین کارهای ساده اما پرتکراری رو برای جاافتادن رفتارهای شهروندی شروع کنیم. بخصوص حرفهای اختصاصی برای هر موقعیت که فراتر از حرفای کلی روی بیلبوردها، اقدام در یک موقعیت خاص رو اآموزش بده
#اشتراک گذاری
مطلبی که میذارم مشاهده ی یک دانشجوی ایرانی ساکن در آمریکاست:
دیروز که از دانشگاه بر می گشتم، یک کاغذ بزرگ روی شیوه یک مغازه توجهم را جلب کرد. کاغذ حدود دو هفته قبل توسط شهرداری نصب شده بود. روی کاغذ نوشته بود که ساختمان مربوطه غیر ایمن تشخیص داده شده است. به صاحب ملک یک ماه فرصت داده می شود که یا ساختمان را ایمن سازی کند و گواهی ایمن سازی را به شهرداری ارائه کند، یا اقدام به تخریب ساختمان کند. در صورتی که یکی از این موارد ظرف یک ماه آینده انجام نشود، شهرداری به تخریب ساختمان اقدام خواهد کرد و تمام هزینه تخریب بر عهده صاحب ملک است. متن را که خواندم خیلی تعجب کردم که آیا در صورت بی تفاوتی، واقعا شهرداری به تخریب اقدام خواهد کرد؟ اما دقت که کردم، مغازه خالی بود و از نظر تجاری غیر فعال. در طبقه های فوقانی (ساختمان 3 یا 4 طبقه بود)، پنجره ها باز بود و جلو پنجره ها نئوپان گذاشته بودند و داخل ساختمان معلوم نبود. خودم ندیدم کسی آنجا مشغل کاری باشد اما ظاهر این بود که عملیات داخل ساختمان در جریان است و کسی ساکن ساختمان نیست. احتمال بالا، صاحب بنا در حال ایمن سازی بود تا گواهی ایمن سازی دریافت کند. از اینجا معلوم می شود که حداقل در این شهر آمریکا، شهرداری با کسی شوخی ندارد و برای همین هم صاحب ملک دست به کار شده است. احتمالا هم حق ندارد آن کاغذ را بکند چون از الصاق آن دو هفته می گذشت. وجود همان کاغذ باعث می شود که مردم حتی در همان یک ماه هم به چنین ساختمانی اقبال نشان ندهند.
این نشان می دهد که چطور باید از تکرار پلاسکو جلوگیری کنیم. بله با وجود خلا قانونی و ساختمان های غیر ایمن فراوان، نمی شود به این راحتی مثل آمریکا عمل کرد و مالک را قانع کرد ایمن سازی کند. چون در آمریکا ساختمان های غیر ایمن معدود هستند اما در ایران شهرداری به این راحتی نمی تواند، همه کسبه ساختمان پلاسکو را تهدید کند و یک پاساژ را کامل تعطیل کند! اما حداقل که می شود ساختمان های غیر ایمن را با الصاق یک بنر به مردم شناساند و از مشتری ها کاست؟دولت می تواند جریمه عدم ایمنی تایین کند یا وام هایی جهت ایمن سازی تصویب کند. در شهری مثل تهران، این مساله ضروری است. خدا نکند در تهران زلزله 8 ریشتر بیاید. با تجربه پلاسکو، احتمالا صدها هزار نفر زیر آوار خواهند ماند! فاجعه پلاسکو هشداری است که قبل از یک فاجعه بزرگ تر دست به کار شد!
به نظرم جمله هایی که پررنگ کردم، کاملا یک راه حل پیاده شدنی هست.
به نظر شما در ایران چه طور میشه شهرداری و دولت را به پیگیری و انجام این راهکارها ملزم کرد تا این حادثه دوباره تکرار نشه؟
پرسش های دکتر اسماعیل زاده از کانال تفکر سیستمی در این باره:
برداشت اول: آیا ساختمان محل کار و سکونت ما در مقابل حوادث ایمن سازی شده است؟ نقش ما و وظیفه ما در این زمینه چیست؟
برداشت دوم: ساختمان در آتش می سوزد. کسبه اخطارهای آتشنشان ها را نادیده می گیرند و به درون ساختمان می روند. چرا؟
چقدر به تکنولوژی روز تسلط داریم و از آن برای کاهش ریسک های اطلاعاتی و مالی ناشی از حوادث استفاده می کنیم؟
برداشت سوم: آیا دستگاه های خدمت رسان عمومی مثل آتش نشانی و هلال احمر و اورژانس و پلیس، به حداقل های ابزارهای تکنولوژیک مورد نیاز در دنیای امروز مجهز و مسلط هستند؟
برداشت چهارم: چقدر با کارکردهای بیمه و انواع مختلف آن آشنا هستیم؟
ریسک هایی مانند آتش سوزی و بیماری و تصادف و سرقت و ورشکستگی را چگونه پوشش داده ایم؟
چه نهادهای اجتماعی دیگری برای کاهش آسیب های چنین مخاطراتی تشکیل داده ایم یا در آنها عضو هستیم؟
برداشت پنجم: چقدر به جریان های اطلاعاتی که کودکانمان در معرض آنها قرار می گیرند توجه داریم؟
حدود دو ساعت پیش ساختمون پژوهشکده انرژی شریف شروع کرد به سوختن. من تو ساختمون بودم، و بعضی از مشاهدات و حس های شخصی و یاداوری مشاهده های گذشته رو به عنوان یه نمونه قابل بررسی یادداشت میکنم:
تو سالن بودیم که یکی از بچه ها دوید اومد پیش مدیر مجموعه و گفت فلانی پایین آتیش گرفته، طرف هم جدی نگرفت گفت چقدره مثلا؟! این یکی گفت دود کرده به هر حال!
ما وارد فضای کارمون شدیم و یه بوی دود اذیت کننده تو اتاق و یه دود هم بیرون. یکی از بچه ها گفت بیاین رو پشت بوم زنده ش رو ببینین! خیلی باحاله
تو این فضای کار حدود ده-دوازده نفری با خیال راحت نشسته بودن و کار میکردن، گاهی هم یکی با صدای بلند یه شوخی میکرد که مثلا هر وقت اتیش بهمون نزدیک شد بگین لپ تاپ ها رو خاموش کنیم.
از پایین صدای پیس پیس کپسول co2 اومد و بعد از دو بار تلاش برای خاموش کردن اتیش دود خیلی زیاد شد!
و هنوز این چند نفر تو سالن مشغول کار کردن بودیم و بعضی ها هم شوخی و بالا بردن هیجان.
صدای آژیر ماشین اتش نشانی اومد و تازه این موقع ده-دوازده نفر از جاشون پا شدن و از پنجره بیرون رو نگاه کردن! ولی میزان حرکت به همین حد مونده بود.
اینجا تازه مغز من شروع کرد به سیگنال دادن و سوال پرسیدن! که اقا قضیه چیه؟ چه جوریه که ماشین اتش نشانی اومده اتیشی که طبقه ی پایین ساختمونی که توش نشستیم رو خاموش کنه و ما الان همه تو ساختمون مشغول کار کردن هستیم؟! (۱۵-۲۰ دقیقه از صحنه ی دیدن دود اولیه میگذشت).
بعد از پنج دقیقه یکی از پایین داد زد برقا رو قطع کنین!
بعد از پنج دقیقه دیگه یکی دیگه از پایین داد زد همه از ساختمون برین بیرون! چرا هنوز بالا ادم نشسته.
با خیال راحت همه مون شروع کردیم به بیرون رفتن. نه دغدغه ای تو چهره کسی بود نه نگرانی. تو بعضی چهره ها کمی هیجان بود و شیطنت.
در ضمن درب ورودی با اثر انگشت باز و بسته میشد و ظاهرا بعد که برق قطع شده بود، بچه ها پشت در مونده بودن!
شرایط فیزیکی ساختمون
طبقه ی پایین ساختمون در حال ساخت و ساز هستن و کلی چیزهای سوختنی و یا حتی مخزن هیدروژن وجود داشت. ناحیه ای که اتیش گرفت یه منطقه ی باز بود که کلی ات و اشغال، مثل چوب، یونولیت، پلاستیک و … ریخته شده بود در حیاط، در کنار هوای بادی امروز.
تازه بعد از اینکه اومدیم پایین، یه جمع حدودا سی نفره در منطقه ی ورودی ساختمون جمع شده بودیم، در یه فضای بسته با نرده های ساختمون. و افراد گیج بودن که الان باید چه کار کنن!
و حتی کسی نبود که جمع رو راهنمایی کنه که از فضا خارج شن و برن خونه هاشون.
تجربه مشابه از یه حادثهی بحرانی در سنگاپور
یه خاطره مشابه تو سنگاپور داشتم، یه روز تو آزمایشگاه بودم که یهو آژیر شروع کرد به صدا و قطع نمیشد. همه هر چی دستشون بود گذاشتن زمین و سریع ازمایشگاه رو خالی کردن. یه ساختمون ده طبقه در عرض ۵ دقیقه خالی شد ( اون هم از پله های اضطراری و نه اسانسور). و در کنار اژیر، رییس هر طبقه هم سریع وارد قسمت های مختلف شد و اگه کسی مونده بود به خارج راهنماییش میکرد. و تازه ده دقیقه بعد اینکه همه رو چمن های جلوی ساختمون بودیم، اتش نشان ها اومدن و ساختمون رو چک کردن و وقتی مطمئن شدن چیزی نبوده جز یه دود کوچیک بهمون اجازه دادن برگردیم سر کار!
جمع بندی
ساختمون پژوهشکده انرژی، دو طبقه س. این دو طبقه رو سلون سلون و نیم ساعت بعد از رویت دود و یک ربع بعد از اومدن اتش نشانی ترک کردیم. حتی سیگنال خروج هم توسط یک داد از راه دور منتقل شد! نه به کمک ابزار یا انسانی که مستقیما مسئوله.
نتیجه گیری
به نظرم تو ایران خیلی چیزها رو به عهده ی خرد آدما گذاشتیم، در حالی که مغز (با فرض اینکه جایگاه خرد مغز است!)، در شرایط اضطراری لزوما باخرد پیش نمیره، مثلا امروز قسمت هیجان و شیطنت مغز افراد تحریک شده بود.
مثلا اگه همین خرد رو در شرایط عادی به کار بندازیم، اولین چیزی که بهمون میگه که صدای یه آژیر چقد ترس برانگیز و حساسیت زا هست. و برای چنین مواقعی آژیر رو حتما می داشتیم و یا استفاده میکردیم[1].
یاد زنگ اضطراری داخل مترو افتادم که افراد اون قدر برای گفتن این نکته که «هوای مترو گرمه ، اقای راننده تهویه رو روشن کن!» استفاده ش کردن که دیگه راننده مترو به زنگ اضطراری مترو جواب نمیده! و اگه روزی تو مترو کرج، اتفاقی رخ بده راننده متوجه نمیشه! ↩︎