تا حالا زیاد برام پیش اومده که ازم درخواستی بشه و به ضرر من باشه، اما من نتونستم نه بگم و ترجیحا ضرر رو به جون خریدم
مثلا یه روز یکی از دوستانم سرماخورده بود و کنارم نشست، خب نتونستم بهش بگم دور شو! یا درحالی که اون به خاطر من اونجا نشسته بود ، من بلند شم و جامو عوض کنم
یا درخواست های دیگه
شما معمولا چیکار می کنید؟
میتونید به این سئوال مرتبط در مورد مهارت «نه گفتن» نگاه کنید.
من فکر میکنم که اگر فرد مرتبط با این حرکت رو میشناسید، میتونید راهی متناسب با شخص پیدا کنید. یعنی به دنبال استفاده از نوع رابطه باشید نه یک روش کلی. مثلا اگر با طرف راحتید، میتونید به طور صریح بپرسید که چرا به جای استراحت، اومده کنار شما نشسته، هم خودش رو اذیت میکنه هم اینکه بیماری رو منتقل میکنه! البته این روش برای بار اول ممکنه جواب نده و شما همچنان در خطر قرار بگیرید ولی منجر به یک رابطه دوطرفه معقول میشه. در مورد همین مسئله، این روش برای من جواب داده!
به نظر من بیشتر از نه گفتن و جواب منفی دادن به کسی این را یاد بگیریم که به جواب منفی یا نه گفتن کسی ناراحت نشویم فکر کنم این کار آسان تری است وقتی کسی برایمان جواب منفی میدهد درکش کنیم شاید همین حالا حال خوشی نداشته باشد و یا انیکه جواب منفی به نفع او باشد و یا هر دلیل دیگری که خودش میداند وظیفه ما این است که وقتی جواب منفی شنیدیم پشت سر شخص صحبت به اصطلاح (غیبت) را ادامه ندهیم که چی خسیسی است که به جواب من نه گفت و یا فلان کس آدمی بدی است سخاوت ندارد و چیزی به کسی نمیدهد، یا فلانی خیلی آدمی خشنی است و بد هم نیست که جرات پیدا کنیم و نه گفتن را یاد بگیریم چون خیلی اوقات گفتن نه که به نقاب بلی پوشانیده شده به ضررمان تمام خواهد شد و قتی بلی بگوییم و در دل مان جواب نه باشد خود مان هم اذیت میشویم بهتر است حاضر جواب و راست گو باشیم.
اگه یکم ریشه ای تر و عمومی تر به این سوال نگاه کنیم،
باید ببینیم که چرا اصولا نه گفتن و نه شنیدن مشکل هست؟
از نظر من بیشتر مواقع علت اینکه راحت نمیتونیم نه بگیم و یا از نه گفتن دیگران ناراحت میشیم اینه که انسانها ذاتا دوست دارند محبوب و دوست داشتنی باشند و بنابراین خودآگاه و یا ناخودآگاه توی روابط هر کاری میکنند تا این حس مطبوع محبوبیت و دوست داشتنی بودن حفظ بشه و البته این میل به خودی خود اصلا بد نیست، بلکه برای شکل گیری تعاملات اجتماعی خیلی هم ضروری به نظر میاد.
مشکل از جایی شروع میشه که ،
گاهی میل به مقبولیت و محبوبیت اینقدر توی افراد اوج میگیره که در مواردی مجبور میشن عقاید، ارزش ها و خواسته هاشون رو برای حفظ اون محبوبیت فدا کنند. خب اینجا در واقع دو خواسته در تقابل با هم قرار میگیرند:
اولی: میل به محبوبیت و
دومی: میل به رفتار بر اساس عقاید، ارزشها و یا برآورده شدن خواسته ها
خب اینکه چطور توازن برقرار کنیم بین این دو نیاز کار چندان ساده ای نیست و نیاز به مهارت داره.
در واقع مهارت اینکه چطور توی موقعیت های مختلف و در ارتباط با افراد متفاوت نه بگیم بدون اینکه ترس از این داشته باشیم که در نگاه دیگران به یه آدم خودخواه ،ضداجتماعی، بی ادب و یا بی ملاحظه تبدیل بشیم -که همه ی این موارد ممکنه به حس دوست داشتنی بودن ما لطمه وارد کنه- نیاز به این داره که،
در مرحله ی اول حس دوست داشتنی بودنمان رو تا حدی مستقل کنیم.
درسته که این حس طبیعتا در تعاملات اجتماعی رشد میکنه و یا تضعیف میشه ولی هر چه میزان بلوغ عاطفی و اجتماعی افراد بالاتر میره این حس و یا بهتره بگم این نیاز به دوست داشتنی بودن هویت مستقل تری پیدا میکنه و کمتر تحت تاثیر فیدبک هایی که از روابط مختلف و افراد میگیره نوسان میکنه.
این مساله در مورد ترس از نه شنیدن هم دقیقا ریشه در همون میل به محبوبیت و دوست داشتنی بودن داره.
خب در واقع توی یه تعامل هر دو نفر درگیر این حس هستند، فرد درخواست کننده با تایید گرفتن و درخواست شونده با پاسخ مثبت دادن نیازشون به میل محبوب بودن رو برآورده میکنند.
خب حالا اگه هر دو نفر تا حدی حس محبوب بودن خودشون رو مستقل کنند، تایید نشدن و یا رد درخواست عواقب کمتری برای هر دو طرف داره.
در مورد سوال شما هم موارد مشابه زیادی برای خودم پیش اومده، توی بعضی از موقعیت ها موفق و توی بعضی ناموفق بودم برای نه گفتن
یادمه یه بار که توی موقعیتی قرار گرفتم و اینکار برام خیلی سخت بود که درخواست طرف مقابل رو رد کنم به این فکر کردم چقدر دنیا جای بهتری میشه اگه اینقدر با هم پیچیده رفتار نکنیم.
بعد به این فکر کردم من توی روابط دوستانه و خانوادگی ارتباط با چه جور افرادی رو بیشتردوست دارم و می پسندم:
جوابم این بود که آدمهایی که با من راحت هستند و یا اصولا شخصیتهای راحتی هستند خیلی حس بهتری بهم میدن تا کسی که رودربایستی میکنه باهام به عناوین مختلف. خب پس من چرا نباید یکی از اون افراد باشم؟
ممکنه بارها و بارها از اون فردی که شخصیتا آدم راحتی هست نه بشنوم ولی این مساله باعث میشه توی موارد مشابه منم راحت بتونم به اون نه بگم و این مساله رابطه رو خیلی صمیمی تر میکنه. مثلا من به صمیمی ترین دوستم خیلی وقتا شده بگم که، ببخش، امروز اصلا حوصله ی اینکه بیرون بریم رو ندارم و هیچ نگرانی هم ندارم که اون ازم ناراحت بشه چون اون هم با من همینقدر راحته و این صمیمیت رو بیشتر میکنه.
البته توی ارتباط با کسانی که چند پله از ما دورترند مساله کمی فرق داره ، چون بیشتر از اینکه نگران ناراحت شدن فرد مقابل باشیم به این فکر میکنیم که نکنه وجهه ی بدی پیدا کنیم و یا آدم بی ملاحظه و بی ادبی به نظر بیایم. خب در این موارد هنر نه گفتن مودبانه خیلی مهمه و نوع جملاتی که میتونیم بکار ببریم تا حس بدی به فرد مقابل منتقل نکنیم، بی احترامی نکنیم و در عین حال قاطعانه نه بگیم .