چطور روی کارتون متمرکز میشین؟

چالش، لغت دقیقی بود.
دقیقن برای انجام کارها و تموم کردنشون یه مشکلی که دارم اینه که چالش کار که از بین رفت و من فهمیدم مسئله حل شده برای تموم کردن کار دیگه حوصله ندارم، مخصوصن اگر اون روند بی چالش یه کم پیچیده هم باشه (مثلن چاپ و منتشر کردن جواب یه مسئله رو در نظر بگیریم، چالش حل کردنشه؛ و انتشار روی کاغذ برای من تموم کاره، وقتی ازم بخوان که اینو توی یه سایتی که مثلن با ورد پرس کار می کنه وارد کنم، حوصله ام سر میره- البته ورد پرس هم ساده ست، اما در مقایسه با روی کاغذ نوشتن!)

4 پسندیده

شاید سنم پایین باشه اما منم هنگام درس خوندن و مطالعه آزاد این مشکل برام پیش اومده.
یکی از بهترین راه حلی که پیدا کردم به هیچ چیز فکر نکنم یا تمام فکر هام رو یک جا بنویسم و مغزم رو خالی کنم و بعدا به آنها بپردازم.

ادامه دارد… :sunglasses:

3 پسندیده

خالی کردن مغزم از فکر با نوشتن! غیر ممکنه! سعی کردم اما نشد، ساعت ها مشغول نوشتن بودم، و نهایتن کلی ازم وقت گرفت بدون اینکه کمکی کنه مجبور شدم از خستگی و وقت گیری زیاد نوشتن رو ول کنم! کلی فکر جدید میاد سراغم، کلی کار دیگه که باید برم آزمایش کنم و …

6 پسندیده

نقاشی کنید :hugs::hugs::hugs:

من هر وقت حوصلم از درس سر میره یا خیالاتی مغزم رو پر میکنه روی کتاب کار یا دفتر چکنویسم نقاشی میکنم.

از نوشتن بهتره و بیشتر میتونه ذهن رو راضی کنه.شاید باعث بشه احساس کنید همه کار هایی که دارید رو باهم انجام میدید.(البته اگه ذهنتون خسته نشه؛که به عنوان یک برنامه نویس فکر نکنم اینطور باشه.

ادامه دارد… :sunglasses:

3 پسندیده

پس ایده هام چی شد! من اونا رو می خوام! فقط احساس می کنم وقت کم دارم، یعنی اگه وقت بیشتری داشتم یا جایی بودم که اون ایده ها هم به درد می خورد، میتونستم روی اونا کار کنم و لذت ببرم از پیگیری ایده هام! وقتی می نوشتم اقلن با ثبت کردنشون یه آرامش نسبی ای داشتم که یادم نمیره و بعدن دوباره میام سراغشون!
من نمیخوام به خاطر اینکه حواسم از کارم پرت میشه به سمت ایده هام، حالا از ایده هام پرتش کنم یه جای دیگه!

2 پسندیده

اصلا پایه این راهکار همینه
ایده ها رو نقاشی کنید.
به رویا ها فکر کنید.

اینجاست که دیگه میرسیم به اتاق ایده پادپرس

2 پسندیده

چند تا از ایده هاتون رو مطرح می کنید؟؟؟

مثل همین ها که بالا گفتم:

با پایتون و tkinter به برنامه بنویسم برای بازی زندگی جیمز کانوِی

یا همون بازی خونه سازی که تو میکرو های قدیمی بود رو بتونم خودم بنویسم، مثلن همین رو با فرترن نوشتم الان که tkinter رو شناختم دوس دارم با پایتون هم بنویسم

بیشتر در حوضه یادگیری و دست گرمیه برای خودم بعلاوه اینکه الان با اون برنامه بازی زندگی شاید بشه کار علمی ای هم کرد (یه کم بیشتر باید فکر کنم)

2 پسندیده

تست MBTI دادم، یه ISTJ با T خیلی قوی!

2 پسندیده

منم ENFP هستم.(برعکس شما)
البته به عکستون هم میخوره آروم؛منطقی و پوست کلفت :wink:
میتونید از نکات مثبت خودتون استفاده کنید.
اگر واقعا برنامه ریز هستید خب برنامه ریزی کنید.

1 پسندیده

به نظر منطقی میاد!
برا همینه راه کار هامون به درد هم نمیخوره و برای طرف مقابل راضی کننده نیست!

1 پسندیده

فقط نمیدونم چرا من که اهل نظریه و اینا هستم و نیمه منطقی اما تست شخصیتی با من مخالفه؛ خیلی دوست دارم نظریات علمی خودم رو داشته باشم و یا روی نظریات تحقیق کنم.

تا جایی که خوندم این تیپ شخصیتی ها در طول زمان تحول پیدا می کنه و ممکنه بر اساس شرایط مختلف تغییر کنه

شما یه جا گفتین پس ایده هام چی میشن?
خب در کنارش باید بپرسیم پس ایده قبلی که بر اساس اون کار در حال انجامتون رو شروع کردین چی میشه?

من شاید اگر جای شما بودم،هربار ایده ای میومد فقط یه نت کوچولو ازش یه جا یادداشت میکردم و بعد از به سرانجام رسوندن کار (که احتمالا حاصل ایده قبلی میتونه باشه) یا پروژه در حال انجام میرفتم سراغ لیست ایده های جدید و یکی رو برای شروع انتخاب میکردم

البته در شرایط نسبتا مشابهی موفق به انجام این فرآیند شدم و در نهایت از انجام دو پروژه کامل لذت بردم

3 پسندیده

درست میگی، اما وقتی ایده ای سخت میشه و نمیتونم پیگیریش کنم ذهنم می پره

و اولش هم همینطور که میگی پیش میرفت، یه ایده جدید که به سرم میزد پیش نویس خیلی خلاصه ای آماده میکردم از اطلاعات لازم که بعدن بتونم پیگیریش کنم، اما به حدی تعداد این ایده ها و کار های آزمایشی زیاد شد که از حالت سریال و متوالی خارج شد و به صورت چند نخ (multi-threads) و موازی در اومده.
البته وقت هایی هم بوده که به خاطر همکاری های خوب و گروه های قوی تعداد ایده های انجام شده بیشتر می شد و آرامش بیشتری داشتم

3 پسندیده

چیزی که مشاورها میگن اینه که یه دفترچه داشته باش هر وقت یه چیزی اومد سراغت که خلاف روند فکری/کاری جاری ت بود یا در اصطلاح تمرکزت رو به هم میزد اون تو بنویس تا بعدا بهشون مراجعه کنی. کاریه که تمرین میخواد ولی به نظر من جواب میده.

6 پسندیده

توضیحات سوالتون خیلی کامل بود . منم دقیقا همین مساله رو داشتم و دارم
هر چند این ویژگی باعث میشه توی شغل ها و فعالیتهای معمول و روتین خیلی موفق نباشیم ولی
دونستن اینکه فقط تعداد کمی از افراد این ویژگی و این پویایی ذهنی رو دارن باعث میشه خیلی هم خودمونو سرزنش نکنیم.در واقع یک چنین تیپ آدمهایی بجای اینکه بخوان این ویژگیشون رو سرکوب کنن باید وارد کاری بشن که تا حد زیادی از این استعدادشون بهره ببرن.
وجه خیلی منفی این ویژگی توی زندگی شغلی من این بوده : بخاطر این ویژگی نمیتونم وارد یه موقعیت شغلی ثابت بشم و میشه گفت بدون شغل هستم، وقتی مغزم نتونه آزادانه کار کنه حس میکنم توی زندان گیر افتادم
یه وجه دیگه هم داشته این ویژگی برام :
من شیمی خوندم ، یادمه توی زمان تحصیل دو تا هم اتاقی داشتم که فیزیک حالت جامد میخوندن، اینقدر ایده های متفاوت داشتم که هر وقت بچه های فیزیک توی نگارش مقاله هاشون و یا حتی توی تعریف موضوع نیاز به همفکری داشتند میومدن پیشم ،
روش کار این بود که اونا یه توضیح مختصر در مورد اون مطلب برای من میدادن، و بعد ازم میخواستن تا با اون اطلاعات خام براشون ایده پردازی کنیم یا بگم چطوری باید این قسمت مقاله نوشته بشه .
خودم متوجه نبودم که این ویژگی رو خیلی از آدما ندارن تا وقتی که برای طرح یه موضوع بین رشته ای از دوست فیزیکم خواستم منو ببره پیش استادشون که در اون زمینه تخصص داشت، بعد از صحبت کردن با اون استاد، ایشون به من گفتند:شما اون هم اتاقی معروف دانشجوهای من نیستید؟! گفتم چطور مگه؟
گفتند : بچه های من کارهاشون یه مدته خیلی فرق کرده ، شک کردم،گفتم از شما بعیده یه چنین ایده هایی و اینجور قشنگ تفسیر کردن و ارتباط دادن توی مقاله هاتون.
اصرار کرده بود که جریان چیه؟ و اونا گفته بودند یه هم اتاقی داریم که رشته ش شیمی هست و یکم کمکمون میکنه
این مورد رو برای موارد دیگه ای هم انجام دادم، مثلا سمینار خواهرم که ارشد مخابرات میخوند و بخاطر شاغل بودنش فرصت نداشت رو آماده کردم براش.مقاله هاش رو خوندم و سمینارشو درست کردم و نحوه ی ارایه رو هم براش طراحی کردم،
البته توضیح بدم که خودم خروجی نداشتم،کلا از ارشدم یه مقاله بیشتر درنیاوردم،با اینکه پر از ایده بودم ،ولی توان خروجی دادن نداشتم بخاطر این که نمیتونستم بمونم توی یه زمینه

واقعا برام مساله هست که علاوه بر اینکه خیلی مهمه یاد بگیریم انرژی مغزیمون رو کنترل کنیم و بتونیم به موقع خروجی داشته باشیم و احساس ناکامی نکنیم ، مساله ی مهمتر اینه که چطور از ظرفیت فکری این تیپ آدمها میشه حداکثر استفاده رو کرد؟ و اصولا چه جور مشاغلی برای این روحیه ها مناسبه؟
من خودم فعلا توی انزوا ترجمه انجام میدم و گاهی تدریس خصوصی

2 پسندیده

اینجور آدم ها عالی هستند برای شروع کردن کارها با تمام انرژی. یعنی شروع کننده خیلی خوبی هستند ولی نمی تونند پایان دهنده باشند چون خسته میشند.
بعضی از شغل ها هم هست که تنوع و چالش های خیلی زیادی داره که دائم باید فعال باشی و خودت و برای یه چالش آماده کنی.
ولی خب الان بحث شغل پیدا کردن یک چیزه بحث شغل مناسب داشتن هم یک چیز دیگه.

من مدت (2 سال) تو یک شرکت ساخت تجهیزات نفت و گاز کار می کردم یه کارگاه تولیدی با 100 نفر کارگر و مهندس فلان.
چون پارتی خیلی خوبی داشتم اونجا آزاد بودم و همیشه تو یک بخشی شروع میکردم کار کردن و ایده های خوبی می دادم ، خودم هم ایده هارو انجام میدادم و ادامه مسیر و بر عهده بچه های دیگه میذاشتم.
یعنی این و می خوام بگم، برای این افراد یک جور آزادی عمل و اندیشه لازمه تو محیط کار.
که پیدا کردن چنین شغلی واقعا تو این شرایط سخته

2 پسندیده

منم همین مشکلو دارم و بنظرم یه بدبختیه بزرگه ،بهترین کاری که ماها میتونیم،انجام بدیم شاید کاره یدکه (اینجوری نیازی ب فکر کردن و متمرکز کردن افکارمون نداریم )و میتونیم به زمین و زمان فکر کنیم تا بمیریم ،یا قید همه چیو بزنیم و بریم دنبال علاقمون ،خوده من عاشق متافیزیکم و بارها شده که مدت طولانی بی وقفه ای رو مشغول خوندن کتابای متافیزیک بودم ،شاید باورتون نشه ولی حتی یه لحظه هم به مسئله ای خارج از اون موضوع فکر نمیکردم ،ولی ما همیشه نمیتونیم کاراییو ک دوست داریم انجام بدیم و از نظر روانپزشکا گویا این مسئله برمیگرده به آسیب های14 ماه اول زندگی، و 2سالگی تا 5سالگی ما ،که پدر و مادرمون باید ی جورایی زندگی رو برامون شرطی میکردن (و خواسته هامونو فوراً براورده نمیکردن و بهمون صبرو کردن و تحمل کردنو یاد میدادن ،برای دریافت لذت )،این قانون طبیعته و ما باید برای رسیدن به خواسته هامون تلاش کنیم.
انسان بنده ی عادته و اون قانون باید برامون به یه عادت تبدیل میشده .
و استمرار و پیوستگی تو کارها خیلی مهم تر از شروع کردن اون کاره (و وقتی به کارمون علاقه نداشته باشیم ،سخته)و همین موضوع باعث میشه که ما خودمونو به چیز های دیگه ایی مشغول کنیم که ازشون لذت میبریم و یا هیچکاری نکنیم.البته یه مدل دیگه ام هست که مربوط به تاپیک نیست.
به هر حال اگر هدفی رو انتخاب کردید و تکلیفتون با خودتون روشنه که اون کارو باید انجام بدین و توانایی و شرایطشو دارین ،باید بهش عادت کنین و درانجامش استمرار و پیوستگی داشته باشین ،برای خودتون پاداش های کوتاه مدت درنظر بگیرین و به پایان کارتون هرچند وقت یکبار فکر کنین و یه نفر که بهتون انرژی بده و کاراتون براش مهمه پیگر کاراتون باشه خیلی میتونه کمک میکنه.
سعی کنید ذهنتونو خالی کنین،با برنامه عمل کنید و اولویت هاتون رو انتخاب کنید،(استراحت و تفریح مفید و بموقع ام که کلاً آدمو متعادل میکنه )،من به شخصه با بی برنامگی و فرار کردن از کاراهای فعلیم خودمو به کارای دیگه ایی مشغول میکنم ،اگه 21 روز بتونیم کاریی رو انجام بدیم ،بهش عادت میکنیم.

4 پسندیده

علتش اینه که حضور در لحظه ی شما ضعیف است اینم از بخش های هوشیاری است .
شما میتونید با مدتیشن این مشکل رو راحت حل کنید ولی میخوام یک راه غیرمستقیم که باعث حضور در لحظه میشه رو ذکر کنم :
هر فردی به گیمی علاقمند است به گیم دلخواهتون فکر کنید زمانیکه بازی میکنید آیا ممکن است هواستون پرت بشه .!؟ نه، غرقش میشید

مشکل شما از نبود علاقه است حال میتونه نبود علاقه به کتاب خودن باشه یا شاخه ای از برنامه نویسی یا هرچیز دیگری، که میشه با تعویض روش، راه دیگری رو انتخاب کرد مثلا پکیج دیدن یا انتخاب شاخه ای از برنامه نویسی که بهش شور دارید و …

1 پسندیده