چطور میتونم بیشتر خودم رو دوست داشته باشم؟
چطور میتونم از وجود خودم لذت ببرم و احساس باارزش بودن کنم؟
هر راهی که به ذهنتون میرسه، چه شخصی و چه عمومی،
از خودم شروع کنم، هر روز برم توی آینه به خودم بگم چقدر بی نظیری. چقدر دوست داشتنی هستی،
چقدر عالی نفس میکشی. چقدر بی نظیری. تو تنها محمد اعتماددار ۲۸ ساله توی جهانی.
وقتی لبخند میزنی چه حس عالی به دنیا میدی. قربونت برم
برای خودم دمنوش دم کنم. غذای خوب بپزم. جای خوب برم. پارک برم. پارکهای خوب برم. جاهای قشنگ قدم بزنم.
من واسه خودم گاهي گل رز ميخرم
گاهي به خاطر دلم و واسه احترام به خودم، به خواسته هاي بقيه تن نميدم
گاهي هم واسه دوست داشتن خودم، خودم رو محور دنيا ميكنم و همه تصميماتم بر اساس ميل و نظر خودم و بدون در نظر گرفتن ديگران ميگيرم
منم بعضی وقتا(همیشه) دو تا غذا گرون سفارش میدم.
ولی موضوع خود دوستی با این کارها درست نمیشه و موضوع خیلی ریشه ای هست و روی سطح نباید کار کرد، از زیر باید اصلاحات و انجام داد
4 تا کار و میشه انجام داد
من باور ها و اعتقادات بد خودم و که در مورد خودم هست و از بین ببرم، من خوبم
آسیب های کودکی رو از بین ببرم
خود دوستی رو در خودم بوجود بیارم
اون سگ هار درونی رو که صبح تا غروب تو سر من میزنه که ببین چه کردی و خاک تو سرت و بد بخت و … اون و خفش کنم
زمانیکه انسان به گوهر که در درونش پنهان است بیاندیشد به ارزش وجودش پی میبرد و این گوهر چیزی نیست جر عقل و اندیشه که دارد، انسان آگاهی دارد و هیچ موجود دیگری این آگاهی را ندارد انسان بر اساس آگاهی عقلانی تصمیم میگیرد و خوب هم تصمیم میگیرد و به تنهای تصمیم میگیرد و آیا شما موجودی میبینید که بر اساس آگاهی تصمیم بگیرد نه بر اساس غرایز و در حد غرایز؟
انسان فکر میکند هیچ موجود دیگری فکر نمیکند، چون ارزش انسان در اندیشه اوست نه در ظاهر او چی بسا انسان های زیبا در ظاهر اما زشت در اندیشه داریم و چی بسا انسان های در ظاهر زشت اما مهرو و پریوش در از نگاه اندیشه داریم و از شما میخواهم بپرسم آیا شما کدام یک را زیبا میبینید انسانی که اندیشه زیبا دارد یا انسانی که چهره زیبا دارد؟
چهره زیبا به مرور زیبائیش را از دست میدهد و رو به پیری میرود و سر انجام زشت میشود ولی اندیشه هر قدر که پیر و سالخورده شود صیقل میخورد و زیبا میشود در تاریخ خیلی مردان روشن ضمیر و زیبا اندیشمندانی داشتیم مانند عرفا شعرا و نبوده که مردم اینها را بر اساس چهره شان دوست داشته باشند بلکه آنها بر اساس اندیشه عقلانی که داشته اند دوست داشتنی بوده اند.
من یه مقدار تو این مسئله ضعف دارم ولی سعیمو میکنم.
وقتی اوقاتم تلخه، برای خودم فیلمایی که دوست دارم میذارم.
چون عادت دارم جوراب بپوشم تو خونه، همیشه یه جفت رنگی رنگی خوشگلشو برای جایزه دادن بعدا به خودم کنار میذارم. واقعا هم یادم میره که دارمش و بعد که میبینم خیلی خوشم میاد.
برای خودم لاک و رنگ اکریلیک و رنگ روغن و مداد رنگی میخرم. هرچیز رنگی ای که بشه باش چیزای رنگی تری خلق کرد.
برای خودم آشپزی میکنم.
در ظاهر انقدر خودمو دوست دارم که همیشه همه بهم میگن اعتماد به سقف داری!
ولی در باطن از دست
میتونم سبا رو ببرم بیرون وقتشو با دوستاش بگذرونه بین اونا احساس خوشحالی میکنه،میتونم دوباره ساز دهنیشو دستش بدم،هر سال منتظر زمستونه که خودش برای خودش نرگس بخره،ارتباط با آدما به اون احساس با ارزش بودن میده !
میتونم به زری امید بدم بگم بلاخره یه روز تو دکترا رو میگیری و هنر هم تا ته میتونی عمل های خوبی انجام بدی.
میتونم به زری و دوراز غر زدن بقیه بهش کتاب هدیه بدم و یا دستشو بگیرم ببرم کتابخونه و بگم بشین بخون و یا اینکه والیبال بازیشو کم نکنه.
وهی بهش یادآوری کنم کارات عقب نیفته که بخوای یه چیز دیگه رو از دست بدی زمان مهمه تو بدست آوردن خواسته هات.
به خودم سخت نگیرم و در چهارچوب خاص خودم آزادی عمل داشته باشم .
اشتباهات گذشته رو همون دقیقه فراموش کنم. انعطاف پذیری خودم رو بالا ببرم . در گذشته نباشم و خود را قضاوت نکنم.