اگه شادیمون کم بشه، خرد و در ضمن خرد جمعیمون کم میشه. پس دیگه چه طور به بحرانها بپردازیم؟!
در فرهنگ فارسی هم که به فرد بیمار، میگویند ناخوش! یعنی کسی که خوشی و شادیاش افتاده و از بین رفته.
ما به اندازهای شاد هستیم که تصمیم گرفتیم شاد باشیم. در واقع برای هر چیزی در زندگی، به دست آوردن پول، خونه، کار، مقام، … برنامه منسجم و طولانی داریم؛ ولی برای خوشی و شادی برنامهی مشخصی نداریم و به لحظات کوچک پیشامده در اثر اتفاقات زندگی بسنده میکنیم، لحظاتی مثل تولد دوست یا فرزندمون، ازدواج، … .
راستی برنامهمون برای شاد و سرخوش زندگی کردن در بحرانهای مختلف این روزهای ایران چیه؟ چه اگه برنامهای نداشته باشیم، نه تنها ناخوش میشیم بلکه توان فکر کردن و مدیریت بحرانمون رو هم از دست میدیم.[1]
محتوای این سوال دیدگاههای آقای جلالی بود که در گپ و گفت راجع به کتاب بازیکن تیمی ایدئال مطرح کردن. برام جالب بود این طرز فکر، برای فکر بیشتر به اشتراک گذاشتم. ↩︎
من خودم برنامه های زیادی دارم ولی شاید فقط بدرد خودم بخوره و خیلی مهم نیست چیه
ولی دلیل اینکه من این کارهارو انجام میدم خیلی مهمه
قبل از اون در مورد دو بیتی که توی توضیحات سوال اومده بگم که
حافظ میگه اگر روان شادی داشته باشی زندگی رو بردی
و فردوسی میگه اگر در محیط شادی نباشی روانت پژمرده میشه
در اصل شادی و سرزندگی در زندگی نتیجه کارکرد روان هست و یک خروجی هست.
و اما چطور سرزنده و شاد باشیم:
همه انسان ها درون روانشون یک بخش سرکش حیوانی دارند و یک نقاب که به چهره میزنند:
مثلا مردی رو فرض کنید که وقتی میره سر کلاس نقاب استاد دانشگاه رو به چهره میزنه و طوری رفتار میکنه که از یک استاد مرد دانشگاه انتظار داریم.
این مرد درون خودش یک بخش سرکش داره که شاید باعث بشه این مرد دست به کارهایی بزنه که خیلی عجیبه،
مثلا استاد دانشگاهی رو فرض کنید که در مسابقات کشتی هم شرکت می کنه!
اگر انسان این نقابی که به چهره میزنه رو تبدیل به شخصیت خودش کنه و خودش و مساوی با نقابش بدونه خیلی زود پژمرده و افسرده میشه. ولی از اون ور اگر انسان به بخش سرکش وجودش خیلی بها بده امکان داره باعث نابودی شخص بشه، بخش سرکش شخصیت انسان خیلی قوی هست.
برای شادی و سرزندگی تو زندگی باید به بخش سرکش شخصیت اجازه عرض اندام بدیم و در جهتی درست بکار بگیریم.
مثلا استادی رو فرض کنید که خیلی متین و متواضع هست سر کلاس ولی تو مراسم خاصی خیلی خوب می رقصه و شاده.
باید به بخش سرکش وجودمون اجازه عرض اندام بدیم و اینقدر تو نقاب هایی مثل دختر بودن، مادر بودن، پدر بودن، سن بالایی داشتن، استاد بودن نمونیم.
نقاب برای خوب زندگی کردن در اجتماع هست و وقتی با خودمون طرف هستیم باید این نقاب رو در بیاریم و با خودمون مواجه بشیم.
برنامه من اول از همه غذا هست،
من خودم روزی 30 دقیقه ورزش میکنم تا بتونم غذای چرب و چیلی بخورم
اصلا یکی از چیزهایی که تو هفته بهم انرژی میده اینه که با بچه ها میریم یه جا و غذای جدید تست می کنیم و به رستوران ها نمره میدیم.
تو کل هفته تو خونه غذا کم می خورم تا مشکلی از نظر سلامتی پیش نیاد
از اون ور آخر هفته ها میریم تو طبیعت و غذا درست میکنیم اونم روی آتش و ذغال که حالت طبیعی بودنش حفظ بشه
غذا درست کردن چون درون خودش خلاقیت داره باعث میشه انسان احساس خیلی خوبی بکنه مخصوصا وقتی جمعی دور هم جمع میشن و از خوردن اون غذا لذت می برن
با دوست ها جمع میشیم و کلی شوخی و خنده
موزیک های کلاسیک و گوش میدم و بهشون نمره میدم و تو یک کلکسیون جمعشون می کنم و بعضی وقت ها گوش دادنشون خیلی لذت بخشه
خرید کردن خیلی لذت بخشه، الان هم می خوام برم یه کتاب در مورد ژاپن بخرم به پیشنهاد یکی از بچه های پادپرس
شب ها غذا خیلی کم می خورم(تو خونه) تا صبح رو با یک صبحانه مفصل شروع کنم اونم نیم ساعت ساختش طول می کشه
کلی کار باحال که زیاد هم خرجی نداره فقط باید شور و شوق زندگی داشته باشیم تو هر شرایطی که هستیم.
هر کاری که توش خلاقیت و ساختن باشه ، باعث خوشحالی میشه
به نظر من باید قبول کنیم که زندگی انسان مانند گراف ساین است گاهی از محور کمیات وضعیه میرویم به طرف منفی و گاهی هم به طرف مثبت مملو از پایینی ها و بالایی ها است، وقتی این را قبول کردیم خیلی دغدغه غم و غصه را نداریم و قتی این دغدغه از ما دور شد آرام آرام با از دست دادن دغدغه های خام و پوچ کمی آرامش بدست میآوریم،
چون اساس همه چیز آگاهی عقلانی است پس میتوانیم با آگاهی مان شاد بودن مان را بیشتر کنیم برای همه چیز ابتدا باید برنامه ریزی کنیم و زندگی بی برنامه هم کمتر شادی دارد پس باید برنامه های نغز برای زندگی شاد داشت،
من صبح برنامه های ورزشی دارم و ورزش یک دلیل خوب برای شاد زیستن است، خودم در ضمن اینکه بیشتر روز مصروف هستم برنامه تفریحی برای خودم دارم و آن اینکه هر وقتی که بیکار بودم یک آله موسیقی را آموزش دیدم با آن مصروفم و خیلی هم لذت میبرم و جزئی مهمی از زندگی من شده، و گاهی هم با دخترک نازم بازی و ساعت خوش میگذرانم و با همسرم بحث و گفتگو میکنم (همسرم یک روانشناس است و من مهندس کامپیوتر ولی بیتشر دوست داریم به بحث های فلسفی بپردازیم در اوقات بیکاری که خیلی برایمان خوش میگذرد) و برنامه های تفریحی و گشت و گذار پارک و رستورانت هم داریم .
روانشناسی به اسم مدنیک آزمون ساده ای برای اندازه گیری موود خلاق افراد طراحی کرد:
سه کلمه به افراد میدی و ازشون میخوای در زمان خیلی محدود مثل ۲ ثانیه بگن چه کلمهی مشترکی هست که به هر سه کلمه مرتبطه. مثلا نمک - عمیق - کف که کلمه ی مشترک بینشون میشه دریا!
گاهی هم به افراد سه کلمه ی نامرتبط میدادن تا ببینن میتونه تشخیص بده ارتباطی بین کلمات نیست یا نه. مثلا رویا، توپ و کتاب.
بعد اومدن و آزمایش سادهای انجام دادن: دو گروه از افراد رو انتخاب کردن و بهشون مجموعهای از کلمات سه تایی دادن. از افراد میخواستن در عرض ۲ ثانیه مشخص کنن این گروه از کلمات مرتبط هستن یا نه. فقط همین.
به یه گروه گفتن که پیش از تست، به دقایق شادی از زندگی شون فکر کنن و به گروه دیگه گفتن به دقایق ناراحتی. یعنی عملا روحیه یه گروه رو شاد کردن و دیگری رو ناراحت.
نتیجه آزمایش قابل پیش بینی و در عین حال جذاب هست: شرکت کننده های ناراحت ، عملا در تشخیص ارتباط بین کلمات ناتوان شده بودن! در حالی که گروه شاد به راحتی خلاقیت خرج میکردن و میتونستن ارتباط کلمات رو سریع حدس بزنن.