اخ اخ اینو گفتی لاله باز من یاد یکی از خاطراتم افتادم که به شدت عصبانی میشم از مرور کردنش!
من آپاندیسم وقتی 18 سالم بود به صورت ناگهانی وضع وخیمی پیدا کرد و پزشک اورژانش عمل فوری برام نوشت.
نزدیک ترین بیمارستان در اون لحظه به من بیمارستان امام حسین بود واسه همین مامان من و برد اونجا حدود ساعت 2 ظهر بود.
دم در ورودی با حالی که من کمرم صاف نمیشد و خیلی عجله ای لباس پوشیده بودیم و رفته بودیم، یک خانم جلوی من رو گرفت و گفت چرا چادر نداری، نمیشه بری داخل!!!
من حتی از شدت در نمیتونستم حرف بزنم، بهش نگاه کردم و نمیدونستم باید چیکار کنم مامانم از عجله متوجه این موضوع نشده بود و سریع رفته بود اورژانس که دکتر رو بیاره…
وقتی برگشت و دید خانم جلوی من رو گرفته و میگه چادر نداری نمیشه بیای داخل خیلی عصبانی شد و باهاشون بحث کرد در این حین دکتر داشت نتیجه ازمایش من و نگاه میکرد و گفت اتاق عمل رو اماده کنن…
مامانم منم گفت نمیزارم اینجا عمل بشه و اومدیم بیرون و با اون حال رفتیم جای دیگه. بماند که عمل من افتاد یک روز دیگه و دردم متوقف شده بود که این خیلی خطرناکه!
اما خب از این رفتارها به وفور در این مملکت دیده میشه!
چقدر خوشحالم که حالتون خوبه و به سلامت از این تجربه رد شدین!
من تجربه های زیادی از این نوع داشتم. اکثرا از این جنس هستن که شروع میکنم به گپ با افراد و نگهبانا و توجیهشون میکنم که حجاب یه چیز درونیه و شما با کنترل و محدود کردن ظاهر بیرونی من، نه تنها باعث میشین من دروغ بگم، بلکه یه کجفهمی هم نسبت به مفهوم پاکی و شرافت و … ایجاد میکنین. خلاصه که معمولا با هم یه جلسه سرپایی «امر به معروف» برگزار میکنیم و اکثر اوقات هم (۸۰٪ موقعیتها) من کمی از موضعم کوتاه میام و مثلا اگه آستین مانتوم کوتاه باشه بهشون میگم مانتو مشکلی نداره و ایراد از دستهام هست که کشیده هستن، به خاطر والیبال و اینا …(!)، طرف مقابلم هم موافقت میکنه که حق با منه و حجاب درونیه. به این نقطه که میرسیم به من اجازه رد شدن میدن.
یکی از آخرین تجربههام درباره تغییر پوشش، مربوط میشه به ورود به مرکز نوآوری دانشگاه شیراز. نگهبان دم در آقای باشخصیتی بودن که یک بار به من گفتن که «خانم شما پوششتون کاملا مناسبه، فقط شبیه افراد دیگه نیست. مواظب باشین به هر حال».
و خلاصه من به این مرکز رفت و آمد میکردم تا اینکه یه روز تو پلکان ورودی یهو یه آقایی خیلی عجیب و نامتمدن بهم کلامی حمله کرد که «این چه سر و وضعیه دیگه؟!» کلمات و لحنی که به کار برد خیلی زننده بود. بهم برخورده بود و رفتم تو فاز حمله! و گفتم «این دیگه چه سبک صحبت کردن تو یه مرکز دانشگاهیه؟! ادبتون کجا رفته؟» همون جا کمی بحث کردیم و یهو طرف از همون دور شروع کرد به حمله به نگهبان! که فلانی فردا اخراجت میکنم … !!! کسی که روبروم بود، مدیر حراست دانشگاه بود. این قدر بی ادب و بی نزاکت … .
یه وضعی شده بود که مجبور شدم بپرم وسط که پوشش من چه ربطی به نگهبان این مرکز داره؟ ایشون همین که درک میکنه انتخاب انسانها به خودشون مربوطه جای تقدیر داره. شما دیگه چطور مسئولی هستی و … .
خلاصه که همکار این اقا کنارش بود و دستش رو گرفت و ازش خواست اروم باشه و … .
پ.ن. الان میخندم. ولی اون روزا خیلی کلافه شده بودم از دست این افراد و فکر حاکم به سیستم و … .
مثل تجربهی شما جایی چیزی ندیدم.
اما تا دلتون بخواد در سازمانها یا شرکتهای خصوصی, خانمهایی رو دیدم که خیلی خودشون رو متعهد به رعایت نمیدونن.
مدتی تو حوزهی حمل و نقل بین شرکتی مشغول بودم, پیش میومد که میرفتم داخل, فکر میکردم اشتباهی رفتم تو خونه تیمیای چیزی! بس که همه راحت بودن. نمیدونستم پایینو نگاه کنم یا بالا رو. یعنی علاوه بر اسلام, خودمم میوفتادم تو خطر.
البته فکر نکنید خیلی مثبتم. صحنهها دلخراش بودن
پن: این نظرو صرفا بعنوان یه مشاهدهگر گفتم نه یک قاضی
این که سعی میکنی با ارامش و منطقی توضیح بدی واقعا برام قابل تحسینه ولی من اصلا همچین اخلاقی ندارم!!
البته باید این رو هم درنظر داشت که آدم نفهم همه جا پیدا میشه و مخصوص این مملکت نیست.
ولی من هنوز توی شوک حرفی که زدید هستم. چه طور میشه توی بیمارستان که وظیفه ی دکتر و پرستار و بقیه کارکنانش خدمت رسانی به مردم هست این طور رفتار بشه و کسی هم چیزی بهشون نگه
خداروشکر الان سالمین واقعا اینطور آدما یکم فکر نمیکنن فرهنگ یعنی اینکه احترام متقابل به عقاید همدیگه
تازه باید شرایط شمارو هم درک میکردن.
حالا ازون فرد دیگه خبری ندارید؟
آخ دلم میخواد سر خودش بیاد تا حس کنه چه قدر زجر میکشه اون آدم تو این شرایط
من معمولا تو مدرسه مانتوهای زرد و آبی و … میپوشم. سال قبل که مدرسهی شاهد بودم، معاون مدرسه بهم گفت خیلی خوبه که مانتوهای رنگارنگ تو کلاس میپوشین، اما وقتی میاین تو دفتر و محوطه، چادر سرتون کنین.
منم گفتم کارشناس شاهد که به من پیشنهاد این مدرسه رو داد، من و نوع پوشش منو میدونست. من چنین کاری نمیکنم.
گفت که خب پس یه مقدار مانتوهاتو بلندتر بگیر.
گفتم میاد تو دست و پام راحت نیستم. و البته اگر شما قوانین خاصی دارید برای من فرق نمیکنه چه مدرسهای باشم!
انتظار چنین حرفی و نداشت و بعد گفت این چه حرفیه میزنی! اوکی. هر جور دلت میخواد بپوش.
خبر که ندارم از اون فرد، اصلا هم علاقه ای ندارم ازش خبری داشته باشم.
ولی خب انتظار درک و فهم هم من از این افراد اصولا ندارم.
حتی بعد اون ماجرا به مامانم گفتم مقصر خودمونیم که رفتیم همچین بیمارستانی با این وجود که میدونستیم چه سبکی دارن. بیمارستان امام حسین!!!
به هرحال منکه رفتم و جایی ده برابر بهتر عمل کردم. مامانم هم اون روز که اون خانوم اونجوری برخورد کرد، جواب خوبی بهش دادن…
خیلی عصبانی بود مامان و تایم ناهار بود و بوی غذا کل بیمارستان رو برداشته بود. مامان با عصبانیت به اون خانم گفتن چلوکبابت رو خوردی و سیر شدی که اومدی گیر میدی به چادر؟؟؟!!! اون خانم چیزی برای گفتن نداشت اخه مامان من خودش چادر میپوشه ولی این رفتار دیگه آزاردهنده بود تو شرایطی که من داشتم.
حتی بعد عمل دکتر اومد و غده رو که سر باز کرده بود نشون داد و گفت ببین که داشته میترکیده و تو خیلی دیر اومدی واسه عمل. نمیدونست که ما در واقع وقتمون گرفته شد!
تجربه گیر دادن به حجاب رو گاهی از دخترها میشنیدم و برام تازگی داشت. انگار دو نوع دنیای متفاوت برای آقایان و خانومها ایجاد شده. بعد که به سربازی رفتم، تجربه مشابهی داشت. سربازی یک قسمت دژبان داره که ریش، شکل مو و شکل لباس رو بررسی میکنه. وقتی خسته ساعت ۵ بیدار شدی و رسیدی به پادگان و کارهای مختلف رو داری با تجربه و دانشی که داری برای سازمان انجام میدی، بعد به خاطر چند میلیمتر ریش بیاحترامی شدیدی بهت میکنند. ریشی که میدونم از نظر حملات شیمیایی یک اشتباه نظامی هست، هر بار که به ریشم گیر میدادند حس بدتری به من دست میداد.
یا وقتی که به عنوان یک نیروی جوان ومتخصص مشغول خدمت بودم، برای یک استخر ساده باید امضای یک فرمانده رو میگرفتم که یک نگاه به سراپا میانداخت انگار قرار هست در مورد شکاف اتم فکر کند. بعد دفترچه رو امضا میکرد و در سن ۲۵ سالگی و با این همه تجربه باید نگاه ملتمسانه میکردی تا مبادا بهش بر بخوره و تو رو از ورزش روزانهای که به خاطرش پول هم میدادی محروم کنه.
حس مشابه دیگه وقتی بود که وقتی سرباز بودیم، برای خروج از پادگان اجازه خروج با لباس شخصی رو نداشتیم. و واقعا اون لباس حکم نوعی توهین به شخصیتمون رو پیدا کردهبود.
در حالی که حس میکردم نیروهای ارتش با عزت نفس بیشتری در خیابان قدم میزدند. انگار لباسشون حکم توهین و خاکی بودن و زشت بودن نداشت. و البته لباس سربازهای ارتش با لباس کادریها یکی بود. فقط یک خط قرمز روی شلوار داشت. آخ چقدر شعور و شخصیت پشت سازمان ارتش هست.
من حس میکنم اون امضای دفترچه برای هر لحظه خروج، که از یک بیفکری برمیخازه کمی مشابه حس رعایت حجاب هست.
با وجود اینکه این تجارب رو گفتین و قطعا سخت هست و همیشه اثر بدی توی وجود آدم میزاره…
ولی هنوز نمیتونید ذره ای از حال خانم ها رو درک کنین دراین موارد. این حرفو با اطمینان میزنم!
البته بگم که من دوره ای با یکی از اساتید روان شناسی که تخصص در حوزه اعتیاد داشتن کار میکردم. یک بار رفتیم پادگان سربازا، اونجا داشتیم به فرمانده میگفتیم اگر اجازه داده بشه سربازا ریش و موهاشون رو مدلی که دوست دارن بزنن و طرح بدن، خیلی از رفتارهای ضداجتماعی اونها حل میشه…
این بحث طولانیه من خلاصه میگم که اون فرمانده نزدیک مارو هم بازداشت کنه اینقدر که بهش برخورد وقتی گفتیم ایرادی نداره یک سرباز موهاشو ماشین کنه و دوتا خط کنار گوشش بندازه!
منم زیاد از این تجربه های بد دارم. یه بار برای نماز صبح میخواستم برم تو حرم امام که یه خانم جلومو گرفت و گفت حجابت بده و منم که معمولا زود عصبانی میشم با دعوا گفتم این پوشش برای نماز خوبه اونوقت شما میگید بده نکنه از خدا بالاتر هستین
یه بارم تو فرودگاه بهم گیر دادن و ازم اثر انگشت و تعهد گرفتن درحالیکه من کاملا یه تیپ بچه مدرسه ای مثبت رو داشتمو به قول لاله فقط شاید عجیب بودم (اینو تو پرانتز بگم که من اصولا نه هیچ آرایشی دارم و نه حتی یه نخ از موهام بیرونه و مثل مامان بزرگا روسری و کلیپس زیر روسری هم میزنم) یعنی درد اینه که تو ایران کسایی که این وظیفه رو دارن به طور کاملا سلیقه ای عمل میکنن و روح و شخصیت آدما رو میکشن من هنوزم وقتی یادم به اون خاطرات میوفته حالم بد میشه و دلم برای تمام دخترای سرزمینم که بی هیچ دلیلی تحقیر میشن میسوزه.
الهی بگردم باز خوبه رعایت میکنی و بهت گیر دادن.
من واقعا شاید گاهی رعایت هم نکنم… ولی بازم کسی حق نداره به کس دیگه در این مورد گیر بده!
با کار لاله موافقم که بهتره منطقی بحث کرد ولی من از یه ژن خاص هستم که منطق سرم نمیشه و دعوا میکنم
یادمه یه شرکت به شدت یه مدت دنبال استخدام من بود و اخر من رو با کلی وعده های رنگی استخدام کردن
اتاق من توی یه محیط سرد وباز و بزرگ بود که واقعا نمیشد بدون پالتو و بوت نشست، روز دوم کاری مسئول کارگزینی با کمال بی ادبی و توی جمع به من گفت که حق پوشیدن بوت و نیم بوت رو ندارید و باید کفش اداری بپوشید همچنین پوشیدن پالتو هم مجاز نیست مگر پالتوی بلند مشکی(چیزی که اصلا نداشتم)
منم یه اخم کردم و وسایلم رو جمع کردم
سال ها بعد وقتی اون خانم مسئول از سازمان رفتن من برگشتم توی اون شرکت و وقتی مدیریت علت بی خداحافظی رفتنم رو پرسید، خودشونم کلی تعجب کردن چون همون خانم بارها تذکر از سازمان داشته به دلیل عدم رعایت موازین اخلاقی و سازمانی، با این حال به خاطر یه نیم بوت و پالتو با من این رفتار زشت رو کرده
البته تا اونجایی که حافظه من یاری میکنه این اتفاق رو خدا یه جور باحالی بهت جواب داد
الان هنوزم با وجود اون صندلی خوب و مناسب ناراحتی از اون ماجرا؟؟