چشاتون رو ببندین و لابی یه کتابخونه رو تصور کنین؛ در فانتزیترین حالت، دوست دارین با چی مواجه شین در چنین جایی؟
دنبالهی موضوع گفتگوی زنده برای رسیدن به پیشنهاد مناسبِ کتاب برای افراد مختلف
چشاتون رو ببندین و لابی یه کتابخونه رو تصور کنین؛ در فانتزیترین حالت، دوست دارین با چی مواجه شین در چنین جایی؟
دنبالهی موضوع گفتگوی زنده برای رسیدن به پیشنهاد مناسبِ کتاب برای افراد مختلف
یه مکالمه در مورد مسائل بنیادی از علم گرفته تا جامعهشناسی. جوری که توی مکالمه اسم چن تا کتاب هم بیاد و بعدش برم یه نگاهی بهشون بندازم. حس خوبی داره چون مواد کنجکاوی به سرعت در دسترس قرار میگیره.
لذت حضور در چنین جایی اینه که طعم اندیشه های مختلف رو در آرامشی ژرف، میچشی، به افکار چندین نویسنده آشنا، سرک میکشی، با نویسنده های ناآشنا، به طور اتفاقی آشنا میشی، ازین کتاب میری سراغ اون کتاب، انگار همه زنده اند. این توی کتاب فروشی ها اتفاق نمیفته، معمولاً، اینکه بخوای با حوصله و ورق زدن کتاب دلخواهتو پیدا کنی، میسر نیست.
اینکه با کتابخونای زنده و حاضر، درباره چی حرف بزنی بستگی به حس و حال و درک دو طرف داره. مرور متون ادبی، شعر و بحثای بنیادی که @yousef مطرح کرد، همش جذابه.
من جز محیط دانشگاه برام پیش نیومده که تو کتابخونه بشینم. اونجا هم مثلاً میرفتم درس بخونم ولی مگه میشد، وسوسه کتابا و ورق زدنشون نمی ذاشت. کم پیش میومد کسی پیدا شه باهاش حرف بزنم، نیاز چندانی هم نبود، انقدر تنوع بود که سیراب یا تشنه ترم کنه.
هروقت میرفتم کتابخونه دلم میخواست کتابدار باشم که بیشترین قسمت وقت روزم بتونم تو کتابخونه بمونم.