به به چه موضوع جذابی، چه پوستر زیبایییییی، ورودی شیراز
من ساکن شیراز هستم و هرچیزی هم بخوام درمورد شهرنشینی بگم مربوط به شهر شیراز میشه. عاشق شهر هستم، و روستا و اینجور جاها رو فقط و فقط برای تفریح میپسندم. شهر رو دوس دارم چون کمتر کسی تو کارت دخالت میکنه و قشنگ برای خودت زندگی میکنی (مخصوصا کسی که مجردی زندگی میکنه)، به همه امکانات دسترسی داری و فقط میخواد تمنا کنی. اگر رسیدگی به حمل و نقل عمومی مثل اتوبوس خط واحد و… بیشتر بشه زندگی راحتتر هم میشه.
تو شهر هروقت دلت میگیره مطمئنا میتونی یه جا رو پیدا کنی که یه عده جمع شدن و ساز میزنن و خلاصه معرکه گرفتن مثل عکس زیر که خیابان ارم شیراز هستش و همزمان میتونی طبیعت و شادی مردم رو یکجا ببینی :
جدیدا باب شده کافه های سنتی توی شهر بنا میکنن که حس خیلی خوبی به ادم منتقل میکنه پس هروقت نیاز به ارامش از نوع خونه های سنتی دارم یکی از کافه_خونه های سنتی رو انتخاب میکنم مثل عکسای زیر:
البته شاید همه ی این چیزایی که من میگم بخاطر بافت شهری باشه که توش دارم زندگی میکنم اما هرچی هست باعث شده که دیگه نتونم تو شهر کوچیکتر زندگی کنم!!! (نمیدونم چرا اما داخل یه سری شهرها حس افسردگی بهم دست میده مثل تهران!!!)
پ.ن: در حال حاضر بدی های شهرنشینی به ذهنم نیومد که بنویسم.
پ.ن: ببخشید خیلی پراکنده نوشتم اما چون موضوع رو دوس داشتم نتونستم بیشتر صبر کنم تا اشفتگی ذهنی برطرف بشه!
به به از این پست و یاد خاطرات زندگی و خوشیهای من و خانواده در شیراز. 2.5 سال کودکی رو شیراز زندگی کردم (آمادگی و اول دبستان) و خیلی تابستان ها و عیدها رو شیراز بودم. بجرات میتونم بگم بغیر از تهران “تنها” شهر داخل ایران که شاید قابل زندگی برام باشه شیرازه. بهترین حال و هوا رو برام تداعی میکنه: از غم ها آزاد، مردم روشن فکر و با هنر لذت از زندگی. واقعا به به. سعدیه، حافظیه، باغ ارم و دلگشا، ارگ کریم خانی و … از یادم پاک نمیشن.
من تهران بزرگ شدم، شیراز زندگی کردم حدود 2.5 سال و اصلیتم همدانیه. به همه این شهرها عِرق دارم ولی نه چندان که نتونم ازشون جدا بشم. وقتی بعد از 23 سال از یک شهر 12 میلیونی میای به یک شهر 120 هزار نفری (یک صدم!) مفهوم شهر و سایز کاملا ملموس میشه برات.
تهران رو دوست دارم ولی ترافیک و آلودگیش کلافم میکنه. با اینحال میدونم اگر یک روزی برگردم خارج از تهران سخت خواهد بود متاسفانه. حس های متناقضی برام تداعی میشه.
وقتی از تهران اومدم ماستریخت هلند برای اولین بار حس کردم میتونم شهر کوچیک رو دوست داشته باشم! آدما در صلح و صفا هستن، همدیگه رو میشناسن، ساده تر هستن. این شد که دیگه هیچ وقت دلم با شهر خیلی بزرگ صاف صاف نشد چه تهران چه پاریس.
میدونید شاید خیلی از ما به شهرامون تعصب داشته باشیم ولی “خانه” اونجاییکه توش خاطره میسازیم. چون خاطرات زیادی از گوشه و کنار شهرتون دارید بهش حس “خانه” رو دارید. الان و بعد از چند سال زندگی تو روتردام و ساختن خاطرات در گوشه و کنارش، روتردام حکم خونه دوم رو داره برام و بهش عادت کردم و حتی یک مقدار هم عِرق دارم.
یادمه اولین بار که اومدم روتردام (که معماری مدرنی داره و از همه جای هلند شبیه تر به تهران) موقعی که داشتم قدم میزدم یک لحظه کشف و شهود رو داشتم یا به قول خارجیا epiphany و یک حس نوستالژیک که اینجا یادآور خاطرات خوب خواهد بود.
بعد از این همه جابجایی و مهاجرت (یکسال و خورده ای هم فرانسه زندگی کردم) احساس میکنم به شهروند جهانی نزدیک هستم یا citizen of the world ولی کتمان نمیکنم که تکه ای از قلب رو در تهران، شیراز، ماستریخت و روتردام جا گذاشته ام یا خواهم گذاشت.
البته شهرهای هلند کمی تصاویر خطرناکی دارن خوب میشه از جزئیات تفاوت بین ساختارهای مختلف بین جایی مثل تهران و روتردام (من با تیم فوتبالش میشناسم فکر کنم فاینورد باشه ) برامون بگید.
تجربیات شخصی نسبت به تمام شهرهایی که توشون رفتم و تجربه داشتم
واقعیت بزرگترین چیزی که من با سفر به نیویورک پاریس برلین بروکسل و لاهه داشتم این بود که مردم ما از این شهرهایی بزرگ واقعیتهاشو رو نمی بینند. صرفا توجیحات خوشگلی ازش می بینن. برای روشن شدن این قضیه به جمله زیر دقت کنید:
" چیه بابا مترو تهران ژاپن یه دقیقه هم دیر نمیکنه. اقا چیه المان پر از دوچرخه است یا اقا چیه پاریس کلی جایی قشنگ داره"
میخوام تجربیات دیداریم از شهرهایی مختلف رو باهاتون به اشتراک بذارم اول مترو و حمل و نقل عمومی و توزیع امکانات شهری
مترو تو آلمان واقعا خیلی خوش تعریفه و شما به راحتی هر لحظه که اراده کنید میتونید به راحتی به هرجایی که خواستید سفر کنید و نسیتا هم همه ایستگاه هاش تمیزن به جز صبحاهایی شنبه که یا مقداری بویی ادرار به مشام ادم میخوره. در حالت طبیعی هیچ گیتی نیست که مانع از ورودبدون بلیط شما به قطار بشه ولی بازرسین مترو به صورت نامحسوس مراقبت میکنن و هر از چندگاهی چک میکنند. امکانات شهری تو بیشتر بخشهایی شهر توزیع شده. نکته جالبش اینکه نزدیک دانشگاه ها متراژ خونه ها بسیار کوچیک میشه و تقریبا به پونزده تا چهل متر میرسه.
بر عکس این مترو شهر نیویورک واقعا افتضاحه. طوری که اگه تجربه زندگی اونجا رو داشته باشید مترویی تهران رو حلواحلوا میکنید. توزیع امکانات شهری به هیچ عنوان عادلانه نیست و مناطق حاشیه ایی خیلی وضع زندگیشون خوب نیست.
البته مترو پاریس هم از لحاظ رفت و امد خیلی خوبه و دقیقه ولی از لحاظ تمیزی واقعا افتضاحهه. به صورتیکه شما هر جایی کلی بی خانمان کاملا مست و موش مس بینید.
دوچرخه سواری
تو زمینه دوچرخه سواری همه شهرهایی المان زیر ساختهایی مناسب توشون ایجاد شده. همه شهرها خط ویژه خودشون رو دارن و حتی قوانین خیلی متقنی برای یه بخش وجود داره. تو این زمینه هلند خیلی جلوتر از المانه، چون شما به هر شهریش که برید تنها با ارائه کارت قطارتون میتونید دوچرخه اجاره کنید.در صورتیکه تو نیویورک هیچ خط اتوبوس رانی نداره. البته تو شهر دورهام خطوط خوبی هست.
در این پیاده روی بلند ِ سنگفرش شده در وسط شهر، کلی صحنه و منظره قشنگ میبینید و اگر کمی کنجکاو (=پادپرسی ;)) باشید، میتونید قطعههای شعر «باز باران با ترانه …» رو توی مسیرتون دنبال کنید…
اینجا برای آدمهای علمپیشه و جستوجوگر هم کلی جزئیات هیجانانگیز پیدا میشه. مثلا میتونید یک ساعت آفتابی دیواری آبیرنگ رو روی دیوار این ساختمون پیدا کنید!
فراتر از همهی اینها، پتانسیلهای فراوانی در این بستر شهری وجود داره که شاید هنوز کشف نشده باشند! به عنوان نمونهای از این پتانسیلها، جشنواره کدو و نمایشگاه نقاشیای که در این فضا برگزار شده رو ببینین،
بله، احتمالا درست حدس زدین! اینجا رشت هست؛ و به نقل از این خبر، بزرگترین پیادهراه فرهنگی جهان. جایی که پیش از اجرای این طرح، محلی پرترافیک و بسیار خستهکننده در شهر بود و الان به فضایی برای دورهمیهای دوستانه، پیاده روی و انواع کسب و کارها تبدیل شده!
تازه یک نفر رو پیدا میکنید که بهتون میگه: «لبخند بزنید» تا از شما یه عکس به یاد موندنی بگیرم!
تو قسمت قبلی در مورد معایب دو تا سه تا شهر براتون گفتم ولی الان میخوام چند قسمت خوب شهرهایی مختلف رو براتون بیارم تا حس خوبتری بگریم
چند مثال و نمونه خوب پاریس
پارسال که بعد کریسمس من تو پاریس بودم شاهد بودم که شهرداری پاریس تو تمام پارکهایی شهر قسمتهایی مشخصی رو تعبیه کرده بود تا مردم درختهایی کریسمسشون رو اونجا بریزن و با بازیافت منتقل بشه
همچنین در کنار برخی از درختهایی پارکها این اجازه به شهروندان داده شده که برای خودشن باغچه کوچولو درست کنن و سبزی بکارن
اجراهایی خیابونی تو شهر نیویورک.
واقعیت یکی از چشمگیرترین نکته هایی که تو نیویورک وجود داره اجراهایی خیابونیش هست و اینکه ادمها بدون اینکه خجالت بکشن هرچی که فکر میکنن قابل ارائه است رو به در معرض دید عموم میگذارند. حتی یه ادمی که قیافه اش برا اثر سو مصرف وید ( یک نوع ماده مخدر)دفوزمه شده بود سعی کرده بود با به طنز کشیدن این موضوع ازش پول دربیاره
موشها تو پاریس همه جا هستن اینقدر این نکتا ملموس بود که پایه کارتون راتاتولویی هم شدش. در مورد برلین نکته خیلی جالب
قسمت برلین شرقی که تحت تاثیر کمونیستها هست دارای ساختمونهایی به شدت شبیه به هم و بدور از هرگونه تجملیه و قسمت غربیه خونه هایی تجملاتی خوبی پیدا میشه. این قضیه حتی با جا به جایی تو قسمتهایی تحت سیطره امریکا فرانسه و انگلیس به شدت به چشم میاد
در مورد شهر لوزان سوایی گرونی سرسام اور قیمتها تو سوییس باید به دقت خیلی زیاد قطارهایی شهری و بیرون شهری تاکید کرد که حتی میشه باهاش ساعتتون رو تنظیم کنید
تمام این شهرها یه وجوه مشترک خیلی عالی داشتن. اینکه شما حتی اگر غربیه هم باشید به راحتی قادر خواهید بود با نقشه گوگل بهترین مسیر رو برای رسیدن به مقصدتون پیدا کنید. نمی دونم چرا گوگل به برنامه اتوبوسهایی ما دسترسی نداره و یا قطارهایی ما ولی من تو تمام شهرهایی که رفتم علی رغم اینکه غریبه یودم به راحتی مسیرم زو پیدا میکردم چون من فقط گوشی تلفن همراهم رو باز میکروم و گوگل بهم میگفت که با کدوم اتوبوس به کدوم سمت برو.
این نکته اخری رو برای این گفتم که تهران به همچینی برنامه ای دسترسی نداره و البته اجازه دسترسی گوگل هم به سیستم اتوبوس رانی داده نمیشه به دلیل اینکه گفته میشه این اطلاعات محرمانه است. نکته اخری در مورد فرانکفورت و هامبورگ دو شهر پر تقاضا المان باید گفت
سیاست کلی المان برا این پایه گذاشته شده که توزیع جمعیت داشته باشیم. بنابراین حدود دوازده سال قبل وقتی که هامبورگ داشت مملو از جمعیت خارجیه اماده به کار میشد شهرداری تصمیم گرفتن که با افزایش هزینه حضور در شهز این رویه رو کنترل کنن و با درامدی که از این راه کسب میکنن راه هایی دسترسی به هامبورگ از شهرااسس دیگه رو ساده میکنن.
این موارد حتی در مورد شهرهایی کوچیکم وجود داره. مثلا شهر کلستهال المان وقتی دید که نفت خیز نیست دیگه رو اورد به جذب جمعیت دلنشجو یا شهز دورهام المان وقتی کارخونه هایی سیگار که منبع اصلی درامد شهر بود ورشکسته شدن رو اورد رو دانشگاهش سرمایه گذاری کرد.
در ایام نسبتا گرمتر سال همیشه بچه های کوچک محله میتونن با طی حداقل مسیر در این فضا مشغول بازی میشن
پیر ها و جوان های مثل من که بعد از ناهار برای چند دقیقه از خونه خارج میشن و هوایی تازه میکنند
صدای ماشینها که کمتر به خونه ها میرسه
پیاده روی های قابل تحمل در گرمای تابستان که وجود این درخت ها این گرمارو تا حدود زیادی تعدیل میکنه
فضای سر زنده تر بدلیل زندگی انواع پرنده ها مثل دسته های بزرگ گنجشگ
اما خب در بسیاری نقاط شهر، مثل منطقه ای که محل کار من در اون واقع شده پیاده رو کلا به اندازه سه تا آدم کنارهم هست و جایی برای سرانه فضای سبز در نظر گرفته نشده
جایی که ما درش زندگی میکنیم همونطور که در تصویر هم پیداست منطقه اعیانی شهر نیست. بیشتر ساکنین این منطقه کارمندان و کارگران هستند. اما اگه درست یادم باشه بخاطر درختکاری مناسب به اینجا لقب باغچه قزوین رو داده بودند. (فکر میکنم برای هر یک نفر 1.5 درخت وجود داشت یا یه همچین آماری)
در کل من راضیم و همینطور خانواده
دوستدارم همه جای شهر اینجوری باشه
قدم زدم تو پیاده رو های پهن و سبز خیلی بهتر از پیاده رو های صرفا بتونی هست
تو یزد نه جای برای شادی هست نه برای تفریح بی مهری مردم و مسولین باعث شده روحیه مردم کسل باشه من نشاط خیلی کمی د ر شهر میبینم واین نشاط ها جوری نیست که همه مردم بتونن احساس کنن مگر یه عده معدود کاش جوری میشد که مردم یزد هم کمی شور و نشاط داشتن
وقتی کنسرت توی شهرای کوچک میخواد برگزار بشه یه عده معدود میرن پشت سالن دعا میگدارن کاش بعضی ها درک میکردن انسان باید شاد باشه تا امید به زندگی داشته باشه
به امید روزی که آدم ها شادی و نشاط واقعی رو پیدا کنن و بهم شادی هدیه بدن
من چند ماه قبل قزوین بودم، مسیر دوچرخهسواری با چراغ راهنمایی دیدم خیلی ذوق زدم کردم که قزوینیها اینقدر پیشرفته هستن ، فوری عکس گرفتم که یه روز بذارم پادپرس، اما حالا عکسا دم دست نیست، فکر کنم خیابون فردوسی بود، درسته؟
میشه شما چنتا عکس برامون بذارید.
واقعاً متأسف شدم.
برای منِ مسافر، یزد خیلی جذاب بود، و دو سه روز پیش هم تردید دوستی رو برای انتخاب یزد برای سفر رو به شوق مبدل کردم.
محلههایی با خانههای خشت و گلی و مکانهایی برای بازدید با راهنماهای با حوصله، مثل آقای رستم زرتشتی در محل و مدرسهای به نام مارکار و مردی در موزه آب. توریستی هلندی که استاد جامعه شناسی بود هم میگفت از یزد راضیه.
همیشه نگاه آدمای مقیم یک شهر با مسافرای گذری فرق میکنه، چه خوبه که اینجا با هم تبادل نظر میکنیم.
کارخانه پر سر و صدای حمل و نقل شهری
صداها جوری با زندگیمون عجین هستن، که گاهی به سختی میتونیم موقعیتهای نسبتاً بیصدا جور کنیم. مخصوصاً اگه تو فضای شهری باشیم و در رفت و آمد؛ حتی تو ساعت خلوت هم شهر ساکت سر جاش نمیشینه.
ساکت باشید نه نیاز نیست، شلوغم باشه، میشنوید، گوش کنید: اتوبوس شهری، هنوز آفتاب نزده و چند دقیقه مونده به ساعت ۷
اون صدای جیرجیر متینی که تو صداهای دیگه گم شده، و شبیه صدای پرندست، مال برف پاک کنه.
الان اوضاع خوبه! همین تو سربالای بیوفته صدای غُرغُر و خِرخِرش بیشترم میشه. تازه صدای باز و بسته شدن در بعضیاشون واقعاً اذیت کنندست.
کارت زدم و پیاده شدم. صدای ایستگاه مترو رو بشنویم، البته صدایهای دیگهای تو این ایستگاه هست که موفق نشدم براتون ضبط کنم[1].
“مسافرین محترمی که قصد ادامه مسیر به سمت . . . دارند”، خط عوض کردم. اینجا صدای پله برقی و فروشنده که هر روز اول صبح پایین پلهها منتظره، دیگه آمار هممون رو داره.
گاهی صدای جییر بلند ممتد (مثل کشیدن فلزها روی هم )موقع ترمز قطار واقعاً غیر قابل تحمله:
خوب بالاخره از مترو و ایستگاه اومدم بیرون، کمی پیاده تا مدرسه، بعضی روزا صدای پرنده هم هست و حیف شد بلبل خرما نداشتیم اونروز.
سر و صدای مدرسه بماند.
برگردیم بریم خونه. من از کار برمیگردم و بعضیا تو همین مسیر دارن کارر میکنن، بازار فروشندهها گرمه منم خسته و سرپا نگاشون میکنم و گاه نگاه نمیکنم ولی نمیتونم چیزی نشنوم.
باز مترو و اتوبوس ولی اینبار مسافرا، دانشجوها و کارمندای خوابآلود نیستن، و بلند بلند با هم حرف میزنن. حرفای مردم عادی برام جذاب نیست ولی داد و فریاد پسر مدرسهایهای شورشی که دنبال شر میگردن و ادای دخترا که به ظاهر خودشون رو برای پسرا میگیرن برام جالبه. چون معلمم، نیمه ناخودآگاه لابلای صحبت بچهمدرسهایها دنبال شنیدنیهایی درباره معلما و مدرسه میگردم.
بالاخره رسیدم و مغز خستمو میبرم خونه که یا سکوت نسبی رو تجربه کنه یا با صداهایی که انتخاب خودشه کمی آروم بشه.
صدای آقایون که با هول دادن و فریاد وارد قطار میشن، بنظرم تداعی رستاخیزه یا صدای پاشون تو مسابقه دو بین این قطار تا اون قطار. ↩︎
مسیر دوچرخه سواری در خیلی از مسیر های قزوین وجود داره و فکر میکنم شورای شهر بصورت جدی درگیر گسترش اون هست چون میبینم در مناطقی که جدید ساخته میشه فضا برای تجهیز مسیر به لاین دوچرخه در نظر گرفته میشه
فردوسی ، خیام ، جانبازارن و همینجایی هم که من عکس گرفتم یک لاین کناری پیاده رو خط کشی شده و مخصوص دوچرخه سواری هست
البته من چون خودم دوچرخه سواری نمیکنم خیلی پیگیرش نیستم
یک مسیر سلامت هم احداث کردن که اونجا دوچرخه هم اجاره میدن ( بنظر من قیمتش خیلی بالاست ) و البته مردم استقبال خوبی میکنند ، روزای گرم سال حتی ساعت های 1 و 2 شب هم که برید میبینید یه عده در حال پیاده روی و دوچرخه سواری هستند.
هیئت های دوچرخه سواری و گروه های مردمی زیادی در این زمینه در قزوین فعال هستند که باعث شده حتی خانم ها هم بتونن در مسیر همیشگی دوچرخه سواری تقریبا بدون مزاحمت دوچرخه سواری کنند .
فردا سعی میکنم عکس بگیرم و اینجا ارسال کنم
البته فکر میکنم الان مشکل بزرگتری که وجود داره عدم توجه و احترام مردم به مسیر های دوچرخه سواری هست .
قوانین عجیب تو قزوین زیاد تست میکنند. برای مثال یکی از خیابان های پر ترافیک و پر رفت و آمد شهر رو برای مدتی بسته بودند و تبدیل به پیاده راه کرده بودند. من که دوست داشتم ولی بعد 2 ماه دوباره به حالت قبل برگشت .
قزوین به لحاظ فعالیت های فرهنگی شهر فعالی هست، مثلا همین الان هر هفته در بوستان های جُنگ برگذار میکنند و کلی خانواده میرن و سرگرم میشن .
فکر میکنم در مقابسه با دیگر شهر ها بجز پایتخت هم در قزوین مسابقات اتومبیل رانی خیلی زیادی برگذار میشه در سال که این یکی برای من خیلی جذاب هست . همینطور امسال یه بنر زده بودن که قزوین شده پایتخت پیاده روی ، در تابستان که اکثر آخر هفته ها مسیر پیاده روی فعال هست و برنامه و قرعه کشی هم دارن براش
عالی بود. چقدر کار جالبی کردین که صداها رو اینجا گذاشتین . بیشتر از اینکه فقط با لایک تحسین کنم، تحت تاثیرقرار گرفتم . روایتتون از شلوغی ،متفاوت و تاثیرگذار بود
با این صداها احساس کردم توی سینما هستم و تیتراژ آغاز یه فیلم مستند رو میشنوم
راستش چند بار خواستم بنویسم ولی منصرف شدم، این روزا بدجوری زبانم تلخه ، برای همین دلم نیومد چیزی بنویسم راجع به اصفهان عزیزم
یکم حالم خوب بشه چشم فرشته جان
تو قم نسبت به سالهای گذشته نزدیک امکانات خوبی در پارکها و بوستانها تعبیه شده
پارک کردن ماشین ها در خیابان ها و کوچه ها هنوز هم تو بیشتر جاها معضل بزرگیه.
پیاده روها معمولا زیاد عریض نیستند و تو اکثر خیابون هاش مقررات به خوبی رعایت نمیشه و آدم کلافه میشه
از اون گذشته کارهای فرهنگی و هنری زیاد مورد استقبال نیست .
یکجور مثل هندوستانه شهر هزار فرقه و البته با نژاد های گوناگون و عدم یکپارچگی فرهنگی .
انشالا دلیل تلخی زبان رفع بشه. ولی خوبه تمرین کنیم که در بدترین حالتهای روحی هم متعادل بنویسیم، وگرنه در زمان شاد همه میتونن از خوبیها بنویسن!
من منتظر توصیفها از اصفهان هستم، خودم خاطرات جالبی دارم از گشتن و خریدن کتاب بخصوص توی چهارباغ
البته بجز تلخی زبان، یکی از دلایل سختی نوشتن در مورد اصفهان اینه که خیلی از پادپرسی ها آشنایی زیادی دارن با اصفهان. بنابراین انتخاب این که چه قسمتی از دیدگاه های خودم نسبت به شهر رو اینجا ثبت کنم یکم سخته
با اینحال چشم، در اسرع وقت توصیفم رو به اشتراک میزارم