چه چیزی باعث میشه که یک نفر به فکر خودکشی بیوفته؟

چه چیزی باعث میشه که یک نفر به فکر خود کشی بیوفته؟

چند وقت پیش کتابی به اسم 《۱۳ دلیل برای اینکه》با نویسندگی جی اشر خوندم[1]. داستان دختری دبیرستانی به اسم هانا که بدلیل مشکلات مدرسه و رفتار های اطرافیان و هم مدرسه ای ها و حرف هایی که پشت سرش بوده، دست به خود کشی میزنه و ۱۳ تا نوار کاست ضبط میکنه و برای اون ۱۳ نفر که باعث شدن خودکشی کنه به ترتیب میفرسته و ادامه داستان … .

این کتاب باعث شد فکر کنم چی باعث شد که شخصیت اصلی خودکشی کنه؟ و برام سوال بود که آیا دلایل هانا همون ۱۳ تا بودن یا عوامل دیگه ای هم دخالت داشته؟

دوست دارم نظر شما دوستان عزیز رو هم بدونم، هرچند خودکشی چندان مقوله خوش آیندی نیست!

  • چه اتفاقی ممکنه توی زندگی شخص بیوفته که خودش رو از بین ببره؟
  • چطور میشه که شخص بدون فکر کردن به اطرافیان، دوستان، جامعه و دیدگاه اش دست به خود کشی بزنه؟
  • به نظر شما خودکشی راه حل خوبیه؟

دلایل خودکشی


  1. سریال این کتاب هم ساخته شده. ↩︎

6 پسندیده

اتفاقی که توی خودکشی می افته دقیقا مثل اتفاقی هست که یک شخصی ، یک شخص دیگه ای رو به قتل میرسونه ، شخصی هم که خودش و می کشه داره شخص دیگه ای رو به قتل میرسونه تنها فرقش اینه که دیگه خودش زنده نمی مونه.
انسان تنها موجودی هست که می تونه از دور به خودش نگاه کنه و از خودش بدش بیاد یا خوشش بیاد ، یا به خودش عشق بورزه یا متنفر بشه ، اینطوری می تونه خودش و به قتل برسونه

نظریه فروید در مورد کسی که خودش و می کشه جالبه : در هر خودکشی سه عنصر اساسی وجود دارد 1- تمایل برای کشتن دیگری که از احساس نفرت سرچشمه می گیرد 2- تمایل برای کشته شدن که از احساس گناه ناشی می شود 3- تمایل برای مردن که حاصل ناامیدی است .

نمیشه گفت راه حل چون بعدش نیستی ببینی چی شده ، مثل این می مونه که بگی طرف مرد و به آرامش رسید! وقتی طرف بمیره که اصلا حسی نمی مونه که تازه بخوایم بگیم طرف به آرامش رسید

3 پسندیده

هوم خب خودکشی علل مختلفی میتونه داشته باشه. گاها تهدید به خودکشی و یا خودکشی به روش هایی که فرد میدونه نمیمیره مثل خوردن چندتا قرص باهم، نمایشی هست و غالبا برای جلب توجه. که البته به سهم خودش مهمه و کسانی که لفظا یا عملا اقدام به خودکشی نمایشی میکنن، این احتمال رو داره که بعدا بهش دست بزنن. من فکر میکنم این تصمیم رو هرکسی ممکنه بگیره ولی هرکسی ممکن نیست اجراش کنه. بستگی به ظرفیت روحی و نگرش فرد داره. گاهی افسردگی یا اختلالات خلقی فرد به قدری بالاست یا ظرفیت تحمل رنج فرد به قدری پایینه که دست به این کار میزنه و علتاش میتونه مختلف باشه. جالبه که خیلی از کسانی که خودکشی میکنن اینکارو در واقع برای انتقام از فرد یا افراد دیگه انجام میدن. مثلا انتقام از خونواده ای که درکشون نمیکردن یا فردی که آزارشون میداده. اینجور افراد معمولا دستخطی میذارن و به این موارد و رنج ها در اون اشاره میکنن.
من همیشه با خودم فکر میکنم که این شاید بدترین انتخاب باشه، اینکه خودتو از بین ببری. ولی واقعا نمیشه مطمئن بود یا درک کرد که اون فرد با اون روحیات و خلق در حال تحمل یا تجربه ی چه شرایطی بوده. من فقط به درد عمیقی که فرد رو سمت اینکار سوق داده فکر میکنم و اینکه چه کارهایی میشد برای اون فرد یا بقیه ی افرادی که بعدا در اون موقعیت قرار میگیرن انجام داد.
شاید یک همدلی، کمک کردن، توجه کردن، راهنمایی کردن و خیلی چیزهای به ظاهر ساده ی دیگه بتونه مسیر زندگی ادم ها رو تغییر بده.

ممکنه همین افرادی که اسم بردین یا همین دیدگاه های جامعه فرد رو به ستوه آورده باشه.

قطعا نیست. ولی کسی که به این جا میرسه به کمک احتیاج داره تا بتونه راه حل مناسب رو پیدا کنه. فکر میکنم اینکه بخوایم با ترسوندنش از قبح این عمل تو جامعه یا ناراحتی اطرافیان منصرفش کنیم فکر خوبی نیست. به کمک تخصصی روانشناسان و مشاوران نیاز هست.

2 پسندیده

وقتی که دیگه هیچ دلیل و خواسته ای نداشته باشه تا به خاطرش به آینده فکر کنه و تلاش کنه
یه روزمرگی بی هدف

به نظر من، خودکشی هم یکی از بینهایت ممکن انتخابی هست که برای هر فرد می تونه وجود داشته باشه و بعضی ها هم به هر دلیلی اینکار رو تجربه می کنند. اما “چه چیزی باعث به فکر افتادن خودکشی میشه؟” جوابم اینه که از وقتی که آدمها فکر کنند که فقط همین یک راه وجود داره.

3 پسندیده

دنبال جواب یک سوال میگردن

1 پسندیده

فکر می کنید در حالت کلی این سوال چیه؟ یا بهتر بگم، اینه که فکر می کنید این سوال برای شما چی می تونه باشه.

1 پسندیده

برای من دیدن پشت درهایی که باز نشدن، دیدن اون جهان های موازی و مهرداد هایی که توی اون جهان ها زندگی کردن، اینکه چقدر واقعیت داره چیزایی که میگن. بعد از مرگ چی میشه؟ نیستی، اگه نیستیِ که خوب زودتر باشه بهتره چون در نهایت پشت تمام چیزایی که میبینم غم هست، دروغ هست، فریب بقیه و… پس اگه قرار هست نیستی باشه انتهای غم هاست. اما اگه تمامی نداره می خوام ببینم اونورش چیه اگه اونجا هم بی عدالتی حکمرانی می کنه اونجا هم به دنبال جهانی می گردم که توش آدما به خاطر خودشون دوست داشته میشن نه حاشیه ی شخصیتشون مثل پول و…

امیدوارم که بعد از مرگ بشه از قید زمان خارج شد تا بشه تاریخ رو دید، بشه از قید مکان خارج شد و بشه دنیا رو دید، بشه از قید احساس خارج شد و حقیقت هر چیزی رو درک کرد.

در نهایت دیدن خدا و حقیقت وجودیش تا رسیدن به این سوال که هدف از خلقت “من” چی بوده؟

3 پسندیده

یکی از بچه ها یک هفته رفت کما و برگشت ، بهم گفت اصلا یادم نیومد چی شد همش سیاه شد و یهو بیدار شدم ، فرض کن خبری نیست و همینی که هست به قول عطار این نقد بگیر و دست از آن نسیه بردار
حالا چیزی هم باشه به وقتش می فهمیم.

3 پسندیده

ممنون بابت نظر خواندنی ی جالبتون.
در مورد پاراگراف اول صحبتتون، نظر من اینه که میتونه پشت هر چیزی غم یا شادی باشه و این به انتخاب ما بستگی داره (فقط به عنوان یه کامنت میگم). در مورد امیدواری تون در مورد “بعد از مرگ بشه از قید زمان خارج شد”، فکر می کنم که این گفته درست باشه. مصداقش میتونه این باشه که ما همه به نوعی مرگ با غلظت پایین رو تو خوابامون تجربه می کنیم. گاهی این خارج از زمان معقول بودن خوابها رو هم، تجربه می کنیم. ولی خواب فکر می کنم که فقط مزه کردن مرگ باشه.

در مورد نظر دوستمون @Naser_Eslami در مورد "بهم گفت اصلا یادم نیومد چی شد همش سیاه شد و یهو بیدار شدم ، فکر می کنم که این که چیزی به یاد نمیاریم شاید تو چهارچوب فکری ما قابل هضم نیست و گرنه تو یه لحظه خیلی کوچک می تونیم به یاد بیاریم که چه حس کرده و یا دیده ایم.

2 پسندیده

ولی به نظرم میشه با ایده @Mehrdad_Roshan ربطش داد. «به خاطر سپردن» حاصل اینه که ما مشاهداتمون در زمان و مکان محدوده! اگر قادر به فراتر رفتن از فضا-زمان محدود باشیم، نیازی به این خاصیت نداریم چون همه چیز در جا در دسترس هست!

3 پسندیده

میشه ولی به شرطی که مغز سالمی برامون مونده باشه ، با مرگ انسان دیگه با موجود زنده ای طرف نیستیم ، از اون به بعد انسان میشه جزئی از طبیعت بی جان

آره، خاطره ای بود همینطوری گفتم ، بیشتر منظورم اون بیت عطار بود

2 پسندیده

در مورد جمله"از اون به بعد انسان میشه جزئی از طبیعت بی جان" در صورت امکان برای فهم بیشتر من، میشه چند جمله بهش اضافه کنید. ممنونم

2 پسندیده

هر موجود زنده ای که تحرک داره ، روح هم داره. تعریف روح سخته ولی شاید بشه اینطوری تعریفش کرد ، یک سیستم روانی که موجود زنده رو به سوی هدفی خاص هدایت می کنه، یعنی ما درک و شعور داریم چون روح داریم ولی یک سنگ بی جان (بی روح) درک و شعوری هم نداره، پس درک ما از دنیا بخاطر روح ماست

تعریفش مهم نیست ، اون چیزی که مهمه تمایز ما با سنگ تو همین روح هست ، و نکته مهمتر این هست که روح رابطه ذاتی با تحرک داره یعنی اگر موجودی بمیره یا به سکون برسه میشه گفت روحی درون اون نیست ، چون وجود روح درون یک بدن وابسته به زنده بودن اون بدن داره یعنی روح و جسم با هم بوجود میان و باهم از بین میرند.
روح زنده است چون بدن زنده است و بدن زنده است چون روح زنده است

حالا دقیقتر به قضیه نگاه کنیم تعریف روح می تونه همون روان ما باشه که با مغز ما رابطه مستقیم داره ، یعنی شما ببین شخصی که دچار مرگ مغزی شده رو دیگه نمیشه کاریش کرد ، چون مغز و روح باهم از بین میرند. شما دست و پا یک شخص و قطع کن ولی تا وقتی خون به مغز برسه مشکلی نیست.

روح هر انسان شامل تمام خاطراتش از روزگاری میشه که شروع کرد با سنگ سلاح بسازه حتی قبلترش تا به امروز که تو اوج تکنولوژی داره زندگی می کنه شما دقت کنید ترس از تاریکی از انسان های بدوی درون ما قرار گرفته ، این یعنی روح ما این ترس و از اون دوران تا الان درون خودش نگه داشته ، چون همونطور که یک ویژگی ظاهری خاص نسل به نسل منتقل میشه یک ویژگی روانی خاص هم منتقل میشه.

پس میشه نتیجه گرفت وقتی شخصی میمیره ، روح اون شخص هم از بین میره، و با مرگ روح ، درک و شعوری هم برای ما نمی مونه. شما خاطرات یک شخص و ازش بگیری یعنی روحش و پاک کردی و دیگه هیچی نمی فهمه

اگر به اشخاصی که الزایمر دارند نگاه کنید می بینید که بخشی از روحشون از بین رفته ، حتی بچه خودش هم دیگه نمیشناسه، اونوقت شخصی که میمیره و کل مغزش از بین میره که دیگه …

1 پسندیده

به عقیده ی من همون سنگم شعور داره (و خودش یه خداست یا بهتر بگم یه قسمت از خداست) یه ایده ای دارم که به نظرم هر اتم می تونه خاطراتش رو ثبت کنه. پس میتونه دنیای اطرافش رو درک کنه و باهاش تغییر کنه. اینکه شما میگین انسان پس از مرگ به طبیعت بر می گرده، روحش هم مثل جسمش میترکه و… شاید شما درست میگی ولی من هرقدر مطالعه می کنم بیشتر حس میکنم که تنها نیستم، چه الان، چه موقع مرگ و چه بعد از اون. اگر هم تا الان به دنبال جواب سوال نرفتم دوتا دلیل داشته یکی اینکه شاید هنوز هدف محقق نشده پس من چیزی رو می پرسم که نه محقق شده و نه بر واقع هست، پس جواب سوال پوچی خواهد بود. دوم اینکه اگه خودم جواب رو پیداش کنم حس پیروزی بهم میده.

در مورد اشعار خیام به نظرم خیام تو اون مصرعی که شما نوشتین بیشتر نظر به این داره که به افرادی که نگاه کاسب کارانه به دین و خدا دارن میگن من نماز می خونم برم بهشت، شراب نمیخورم برم بهشت بخورم، دروغ نمیگم که برم بهشت و در ازاش با حور هم جوار بشم و… به این دسته میگه:

گویند کسان بهشت با حور خوش است/من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار/کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

کلن مورد خیام از اون مورد است که هر کسی از ظن خود شد یار من، چرا که عده ای عقیده دارن که خیام شاعر و خیام حکیم یک نفر هستن (مثل صادق هدایت) و عده ای با دلایل و قراین میگن دو نفر هستن (مثل مرحوم محیط طباطبایی) و در تاریخ به اشتباه یک نفر شدن.

3 پسندیده

به نظر من معنی این شعر واقعا خودشه ، تفسیر نداره ، خیلی واضح داره بیان می کنه

من یک چیزی و می دونم شما هر باوری که داشته باشید همون می تونه واقعی باشه ، و اهمیتی نداره واقعا باشه یا نه

به نظرم خودکشی میتونه به دو شکل استفاده بشه:

  • راهی برای رهایی از زندگی بدون لذت
  • ابزاری برای جلب توجه

در حالت ابزاری معمولا به شکلی نمادین انجام میشه، همونطوری که @Zah_Ra اشاره کرد. در این حالت بهتره نه تنها فرد، که اطرافیان فرد هم تحت درمان قرار بگیرن تا این دلیل مشخص بشه که چرا این مسیر برای جلب توجه انتخاب شده.

ولی خودکشی به معنی انتخابی برای پایان زندگی بدون لذت کمی عمیقه و باید روی شماتت و حتی نصحیت افراد دقت کرد. لذت معمولا به دو عامل بستگی داره، طرز نگاه انسان به اون چیزی که داره و تعادل بین اون چیزی که داره و اون چیزی که میخواد. در حالتی که رنج مشهودی مثل فقر یا بلایای طبیعی یا هر چیزی تعادل بین داشته‌ها و الزامات زندگی رو به شدت به هم میریزه و افق روشنی در زندگی وجود نداره، معمولا خودکشی اتفاقی معمول میشه. رنج انسانی در این موارد واقعا غیرقابل تحمله و چیزی نمیتونه به سادگی اون رو عوض کنه (بخصوص افق تاریک زندگی رو).

ولی حالت فلسفی هم وجود داره که داشته‌ها تغییر نمیکنن در عوض ذهنیت و دیدگاه دچار تغییری عمیق میشه و ارزش داشته‌ها و افق رو تاریک میکنه! این حالت بین افراد متفکر کم نبوده و نیست! معمولا در این حالت هم احتمالی بسیار اندک برای تغییر وجود داره چون عمق نگاه اکثر این افراد بسیار زیاده و در مواردی اثراتی قوی روی آینده داشتن و کمتر کسی قدرت اثرگذاری روی دیدگاهشون رو داره.

به طور کلی خیلی بعید میدونم کسی که واقعا از زندگی زده شده باشه به سادگی و بدون تغییری شدید در محیط، جامعه و دنیای اطراف قابل بازگشت باشه. میشه این افراد رو در کنترل نگه داشت و مانع شد ولی از نظر ذهنی همچنان مشکل پابرجا میمونه!

ولی این سئوال هم میتونه مطرح بشه که: در دنیای که خیلی از ما خواسته یا ناخواسته، اثرات منفی زیادی روی زندگی همدیگه میزاریم، به تدریج همدیگه رو به سمت نابودی میکشونیم و بهانه‌های مختلفی برای اینکار داریم، آیا حق داریم برای مرگ خودخواسته دیگران نگران باشیم؟ چرا باید اصرار کنیم هر فردی به هر قیمتی به حیات ادامه بده؟

3 پسندیده

شاید چون سعی داریم سهم تقصیر خودمونو کوچکتر کنیم. سهم تقصیرمون در از بین رفتن دوستی/ یاری که بی توجهیای تلنبار شده ی ما، شماتت های تمام نشده ی ما و … سهمی توی این تصمیمش داشته. شاید هم خودخواهیم. میخوایم داشته باشیمش هنوز توی زندگیمون بی توجه به اینکه اون چه حالی داره و چی میخواد. مثل وقتی کسی رو از دست میدیم. براش ناراحت نیستیم که الان میره جهنم! یا خوشحال نیستیم الان میره بهشت! ما با فقدانش مشکل داریم، با عادتی که بهش داشتیم با رنگی که به زندگیمون میداد. شاید بیشتر وقتا ماییم که تنهاتر میشیم و داریم از زاویه ی تنهایی بزرگتر شده ی خودمون بهش نگاه میکنیم.
شاید هم چون انسانیم و اگر تقصیری توی افزایش رنج های اون فرد نداشتیم ولی میتونیم سهمی توی کاهشش داشته باشیم. شاید بشه دلیلی برای ادامه پیدا کرد…

1 پسندیده

نوع نگاه به مرگ هم بی‌تاثیر نیست. در جوامعی که مرگ به مسئله‌ای عادی و معمولی تبدیل شده ، میزان خودکشی هم بیشتره. در مقابل جوامعی مثل کشور ما که باور دارن فردی که خودکشی میکنه در دیار باقی تا بی‌نهایت عذاب خواهد شد و کشتن خویشتن گناهی نابخشودنی است.

2 پسندیده