چه کتابهایی خوندی که اولش حوصله‌ت سر رفته ولی در نهایت از خوندنش راضی بودی؟

این روزها بعضی کتاب‌ها رو دستم میگیرم و واقعا حوصله م سر میره از خوندنشون. اکثرا کتاب‌های روانشناسی-مدیریت و ارتقای مهارت هستن و اوایل کتاب‌ها واقعا خسته کننده نوشته شده، طوری که قبل اینکه بتونم بخونم خوابم می‌بره! همون طور که پیشتر هم مریم در بارش پرسش در باب «بهترین کتاب برای شروع کتاب‌خوانی» مطرح کردن:

تا الان ۳-۴ کتاب رو این طوری باز کردم و نهایتا تا صفحه ۲۰ش خوندم و بعد گذاشتم کنار. حتی یه رمان هم توش بود.

تا حالا تو خوندن کتابی با چنین موقعیتی روبرو شدید؟! راه حلتون چی بوده؟ کتاب رو کلا کنار گذاشتین یا ادامه دادین؟ ارزش داشته؟ معرفیش کن!

مرتبط با موضوع‌های

2 پسندیده

فکر می‌کنم همه ما با این موقعیت روبرو شدیم. راه حل من اینه که بدون تعارف میذارمش کنار! دلیلی نمی‌بینم براش وقت بذارم (حالا همچین میگم وقت بذارم هرکی ندونه فکر می‌کنه مریضام تو اتاق عمل منتظرن!) :grin:
برعکس این موضوع رو هم تجربه کردم. خیلی دردناک بود. سالها قبل (که محصل بودم) زمان شروع تعطیلات تابستون رفتم از کتابفروش یه رمان خوب خواستم. کتابی بهم داد حدود 400 صفحه. هرچی خوندم نفهمیدم چی به چیه و کی به کیه. شتر با بارش وسط داستان گم میشد. در یک کلام داغووووون بود. ولی اونقدر خیره‌سر بودم که تا حدود صفحه 380 رفتم و بعد انداختمش کنار!!
به قول جوونای امروزی این کتاب مرزهای جذابیت رمان رو جابجا کرد! :grin:

خب بریم سر اصل موضوع:

شخصاً اعتقاد دارم در زمان خوندن کتاب:
اگه قرار باشه موقع خوندن از نویسنده جلو بزنم یا عقب بمونم…
اگه قرار باشه هی وسط مطالعه لیز بخورم و با مغز بخورم زمین…
اگه ببینم نویسنده اومده صحنه وزش باد بین درختان رو در 2 صفحه توضیح داده (خب مثل آدم بگو باد می‌وزید. دیگه رقص برگا و قِردادن تنه درخت و صدای موزیک عروسی از بهم خوردن شاخه‌ها و اینا از نظرم فیلم هندیه)
و از همه مهم‌تر:
اگه اونقدر برای خودم ارزش قائل باشم که بپذیرم بخدا، به پیر، به پیغمبر نخوندن کتاب‌های ترند شدۀ امروزی (و اکثراً بی‌محتوا) که چپ و راست عکسش رو میذارن (معمولاً کنار فنجون قهوه!) اصلاً نشونۀ بی‌سوادی و بی‌کلاسی نیست…
کسی هم خنجر پشت گردنم نذاشته که حتماً باید فلان کتاب رو بخونی تا خودی نشون بدی…
اصلاً هم برام نباشه که از نظر دیگران با برچسب کتابخون معرفی بشم یا نه…

اونوقت خیلی راحت هر محتوایی که قرار باشه ما رو بیشتر از ارزش وجودی خودش به بازی بگیره رو راحت میذاریم کنار.

(فکر می‌کنم لازم به توضیح نباشه که عرایض فوق صرفاً نظر شخصی بنده بود و می‌تونه از پایه و اساس غلط باشه)

3 پسندیده

اره پیش اومده
قبلا که میخواستم کتاب خواجه تاجدار رو بخونم بخاطر رمان گونه بودن قسمتهای آغازینش کمی حوصله م سر رفت و سرعت خوندنم کم شد ولی کم کم جذب کتاب شدم و در آخر هم راضی بودم

2 پسندیده

با کلیت صحبتتون موافقم، و به نظر من هم حتی اگه مریضی تو اتاق عمل منتظرمون نباشه، حیفه ذهنمون رو در اختیار هر کتابی قرار بدیم! :upside_down_face: و ممنون که معیارهاتون رو هم برای کنار گذاشتن کتاب، به اشتراک گذاشتین. همین تیپ سنجه هاس که اتفاقا کمک میکنه بعضی تصمیم‌گیری ها راحت تر شن.

اوه اوه! این توصیف رو که خوندم یاد کتاب صدسال تنهایی افتادم که تا تهش خوندمش ولی هر لحظه از خودم میپرسیدم چرا دارم میخونمش؟! میدونم که نوبل ادبیات برده و همین که چاپ شده، سریع فروش رفته. ولی خب من نپسندیدم و ذهنم نتونست باهاش ارتباط برقرار کنه. بهتون تبریک میگم که جراتش رو داشتین و کتابه رو تا ته نخوندین :v: .

این رو هم برای خودم مطرح میکنم که اگه کسی حرف یا داستان جذابی برای بیان داشته باشه، بالاخره یه جوری راه بیانش رو هم به شکل جذاب پیدا میکنه. و زیاد نگران این نیستم که کتابی رو الان بذارم کنار!

منتها، هنوز فکر میکنم برای بعضی کتابها میشه به نویسنده کمی فرصت داد. شاید بیشتر از ۲۰ صفحه. اگه احیانا از این دست کتابا میشناسین که لازمه بهشون فرصت بیشتری داده بشه معرفی کنین.

1 پسندیده

باور کنین با 20 صفحه هم مشکل دارم :slightly_smiling_face:

بذارین جور دیگه‌ای عرض کنم:

بنده به عنوان کسی که خودش کتاب نوشته و منتشر کرده شخصاً اعتقاد دارم نویسنده‌ها هم باید همگام با دنیای امروز پیش برن.
چون آدمِ امروز، آدمِ چند دهه قبل نیست که تعدد گزینه‌ها برای انتخاب نداشت و نهایتاً چند کتاب بالای تاقچه خونه داشت و ده‌ها بار مطالعه‌شون می‌کرد و کنار بخاری (یا زیر کرسی) با تمام تطویل و اطناب نویسنده همراه میشد و …
آدم امروز آدم متفاتیه که زمان اضافی نداره. چون سرش رو هرطرف بگردونه انتخاب‌های متعددی داره. از شبکه‌های اجتماعی بگیرین تا داشتن هزاران جلد کتاب داخل گوشی و …

پس تعریف نویسندۀ خوب در دنیای امروز، کسیست که در صفحات اول کتابش، کاری کنه که خواننده نتونه تا آخر مطلب، کتاب رو زمین بذاره.

چندروز قبل داستانی خوندم از مرحوم حسین‌قلی مستعان (ایشون یکی از مترجمین بینوایان و همچنین پدر خانم گلاب آدینه بودن) که مثل بسیاری از داستان‌های کوتاه قدیم که از نویسنده‌های مختلف اون دوران می‌بینیم (اسمشونو نمیارم. چون متاسفانه اسامی برای بعضیا مقدسه! و شر به پا میشه!) داستانش به درد همون دوران می‌خورد.

از بین کتاب‌های امروزی، مثلاً کتاب معروف مارک منسُن رو درنظر بگیریم. همونی که اسم اصلیش بی‌ادبانه هست! و ما تحت عنوان هنر ظریف بی‌خیالی (یا رهایی از دغدغه‌ها) می‌شناسیم.
نحوۀ نگارشش، تقریباً (دوباره میگم: تقریباً) با مختصات انسان امروزی جور درمیاد. چندان اهل پیچوندن مطلب نیست. البته بماند که جناب منسُن شیطنت‌هایی هم داشته و خیلی جاها به مطالبش آب بسته! (چیزی بیش از 100 صفحه اون کتاب اضافیه)
حالا علتش چیه؟
مارک منسُن قبل از اینکه نویسنده کتاب باشه، یک وبلاگ‌نویس بوده. و فکر می‌کنم برای نوشتن یک کتاب خوب برای نسل امروز بهترین افراد، وبلاگنویس‌ها هستن.
باور کنین بین بلاگرهایی که می‌شناسم، از آقای 45 ساله در کرج بگیرین تا دخترخانوم 19 ساله در اصفهان و دوشیزه 20وچندساله در غرب ایران و … چنان قدرت قلم‌هایی می‌بینم که باورنکردنیه. اما وقتی بهشون میگم کتاب بنویسین میگن نهههههههه!!! کتاب نوشتن کار ما نیست!
(انگار اونایی که قبلاً کتاب نوشتن چه شاخ غولی شکستن)
درصورتیکه مطمئنم 3 موردی که عرض کردم اگه کتابشون منتشر بشه جزو پرفروش‌های کشورمون خواهد شد. (کشوری که هرچند آمار و ارقام عناوین چاپ شده کتاب در اون کم نیست، اما از فقر شدید محتوای جذاب و مفید به زبان فارسی رنج می‌بره)

خلاصه عرایضم اینه که هنر نویسندگی (البته فارغ از تعاریف معمول خودش) یعنی اینکه:

  1. نویسنده کاری کنه تا خواننده نتونه کتاب رو تا آخر زمین بذاره.
  2. بعد از اتمام کتاب، خواننده احساس تلف شدن وقش رو نکنه
    همین

برگردیم به اول داستان:
بازهم عرض می‌کنم: حتی 20 صفحه هم زیاده. انسان امروز، وقت زیادی نداره :slightly_smiling_face:

پایدار باشید

2 پسندیده