در ادامه موضوع چرا اکثر مردم شمال رو برای تعطیلات انتخاب میکنن؟ میتوان پرسشهای زیادی را مطرح کرد. مثلا این که چرا فکر میکنیم اگر به شمال برویم از تعطیلات لذت بیشتری میبریم؟ و یا این پرسش که فرهنگ لذت بردن در ایران به چه شکلی است؟
یادم میآید کوچکتر که بودم همیشه این پرسش در ذهنم وجود داشت که آیا واقعا لازم است برای سیزده بدر کیلومترها از شهر خارج شویم؟ مثلا اگر در پارک محله یا حیاط خانه خودمان زیر آفتاب بنشینیم و هندوانه بخوریم بهتر از این نیست که ترافیک، آلودگی زمین و… را صد کیلومتر آنطرفتر تجربه کنیم؟
به نظرم فرهنگ لذت بردن در ایران همیشه با رنج همراه است. یعنی ذهنهایمان به این نتیجهگیری رسیده است که برای لذت بردن باید مشقتهایی را به جان خرید. به همین خاطر است که وقتی میخواهیم یک غذای لذیذ بخوریم ساعتها پای اجاق میایستیم.
لذت در جوامع دیگر
اگر به شما یک سوسیس وسط یک نان (Bratwurst) به عنوان وعده شام بدهند (بدون هیچ افزودنی دیگری) آیا از آن لذت میبرید؟ به نظرم جواب اغلب ایرانیها منفی است. اما یک آلمانی این غذا را با چنان آب و تابی میخورد و چنان چهرهاش غرق در لذت میشود که آدم متحیر میماند.
تفاوت در لذتها فقط محدود به غذا نیست. وقتی از همکارهایم با ملیتهای مختلف در مورد لذتهایشان در تعطیلات پرسیدم، بیشترشان ماندن در خانه و استراحت کردن را یک لذت میدانند در حالی که در ایران چنین کاری بسیار کسل کننده و پیش پا افتاده به نظر میرسد.
لذت در ایران
به نظرم مفهوم لذت در ایران با مقدار زیادی تظاهر، چشم و هم چشمی و فخر فروشی ترکیب شده است. مثلا این که شما با ماشین گرانقیمتتان در ترافیک جاده چالوس بمانید یک نوع لذت به حساب میآید در حالی که اگر در خانه خودتان و یا در جمع دوستان بمانید و اشکنه بخورید (که خیلی بهتر از نان خشک و سوسیس است) خیلی تفریح سطح پایینی به نظر میرسد.
نمیدانم تاریخچه این نگرش که فقط با تفریحات گرانقیمت میتوان لذت برد به چه زمانی بر میگردد اما تصور به سرعت در حال گسترش است. به نظر من لذت یعنی خوردن یک غذای ساده که نیاز نباشد تمام روزتان را برایش تلف کنید. لذت یعنی نوشیدن یک لیوان شربت بهار نارنج در یک ظهر تابستانی یا یک لیوان چای سبز زنجبیلی در یک شب زمستانی. لذت بردن به همین سادگی است اگر بخواهیم.