خیلی از اوقات ما ادمها انقدر درگیر نظرات و خواستههای دیگران میشیم که از یادمون میره چی بودیم و چی میخواستیم باشیم. در این شرایط نوعی از اضطراب فراگیر ما رو در برمگیره و احساس میکنیم قافیه رو باختیم. افکار مخربی مثل دوره کردن روزهای تلخ گذشته و حسرت اونها یا از بین رفتن امیدمون نسبت به آینده در ما به وجود میاد که قطعا مهم ترین سرمایه ما، زمان حال رو هدر میده. اما این تنها دلیل دور شدن از خودمون نیست. بروز یک سری از اخلاقیات ، نیازها و لجاجتها سبب میشه یک بعدی از خودمون رو حذف یا کمرنگ کنیم که در گذر زمان متوجه جای خالی اون میشیم.
حالا به نظر شما چی میشه که ما یک روز نگاه میکنیم ؛ میبینم که از خودمون به معنی واقعی کلمه دور شدیم. حتی ممکنه این دوری و تغییر انقدر بزرگ باشه که انگار با یک ادم جدید رو به هستیم. شما در این طور مواقع چی رو علت جدا افتادن و دوری از خودتون میدونید؟
برای مواقعی که خودم از خواستههای قلبی خودم دور شدم، دو-سه دلیل میبینم:
-
زمانهایی بوده که نمیدونستم چی میخوام، برای همین تمرکزم رو گذاشتم روی چیزهایی که دیگران برام خواستن.
-
زمانهایی بوده که میدونستم چی میخوام، ولی جسارت و اعتماد به نفس کافی برای حرکت در مسیر خواستهی خودم رو نداشتم. این وقتا هم باز به مسیری که دیگران برام خواستن رفتم.
-
یه زمانهایی هم بوده که هم میدونستم چی میخوام و هم توانایی حرکت در مسیر اون خواسته رو داشتم، منتها برای خودم اون قدر ارزش قائل نبودم و به دیگران و خواستهی ایشون بیشتر بها دادم!
کلیت ماجرا اینکه وقتی روی افزایش عزت نفس خودم کار کردم، یعنی روی شناخت خودم و خواستههام کار کردم، اعتماد به نفسم رو با افزایش مهارتها افزایش دادم و برای خودم و چیزی که هستم ارزش قائل شدم؛ احساس دوری کمتری از خودم میکنم.
دروغ و حسادت
فقط همینا رو کم کنیم حله همه چیز
گاهی اوقات انتظارات و توقعات خانواده مون از ما باعث میشه ما از خودمون دور بشیم. اینکه از دوران بچگی پدر و مادر همش به ما میگن که ما از تو انتظار داریم اینجوری باشی ما از تو توقع داریم نمره ت بیست بشه ما از تو انتظار داریم وقتی دخترخالت میاد فلان رفتارو کنی. این انتظارات یجورایی از بچگی باهامون هست و با ما بزرگ میشه. هرچی بزرگتر شدیم توقعات هم بیشتر شد.
گاهی اوقات هم جو فکری آدمهای محل زندگیمون مثل همسایه ها و فامیلا و جامعه باعث میشه ما از چیزایی که خودمون دوست داریم دور بشیم. مثلا جو سنگینی که همیشه در مورد دخترا هست که دختر باید اینجوری باشه دختر سر ساعت فلان باید خونه باشه دختر باید بیست سالش شد ازدواج کنه. و خیلی مسائل این چنینی که باعث میشه تو کم کم از خودت، از خواسته های خودت، رویاهای خودت ، افکار خودت دور بشی . و طوری که مقبول تره برای خانوادت، برای جامعت، برای اطرافیانت رفتار کنی.
گاهی وقتا هم بعضی مشکلات شخصیتی مثل حسادت و چشمو هم چشمی و عقده باعث میشه که آدم ها از خود واقعیشون دور بشن و طوری رفتار و عمل کنن که فقط باعث جلب توجه اطرافیان بشه. یا اینکه فقط یه نمایش راه بندازن که به همه ثابت کنن خیلی خوشبختن یا خیلی از همه سرتر هستن.
بهرحال به نظرم این که آدما تحت هرشرایطی از خودشون دور میشن خیلی غم انگیزه.
سلام
ببخشید دقیق متوجه سوال شما نشدم. اما اینطور استنباط کردم که خود واقعی رو می گید من فکر میکنم که وقتی ذهن انسان و افکار انسان به نحوی انسان رو آزار می ده ،انسان از خود واقعی اش دور می شه در واقع ذهن انسان می تونه دشمن انسان بشه و با فکرهای منفی و با تنفری که از خودش پیدا می کنه انسانیت خودش و فراموش می کنه و اونوقت ممکن دوستمون به ما بگه
تو خودت نیستی
تو انگار عوض شدی
بهتره ذهنت و عوض کنی !! این افکار مسموم رو دور بیندازی