اگر به جای ارائه دهم، حاضر باشید بفرمائید نشان دهم، خیلی با شما موافقم وگرنه فقط موافقم.
ولی کماکان فکر میکنم باید مسئله، خروجی مورد انتظار و نقش دقیق خودتان را تشریح بفرمائید (برای خودتان، نه کسی دیگر)
من فکر کنم بیشتر انعطاف به خرج بدم و هوای جوونها رو داشته باشه
توی کار تیمی، دقیقا @vafalik درست میگه و قبلا هم گفتم باید مسئله روشن باشه. البته خروجی مورد انتظار لزومی نداره دقیق و روشن باشه. به جای اون شما میتونید یه “متر” یا معیار داشته باشید. بویژه اگر که مسئله چالش مهمی باشه و دقیقا جواب رو ندونید.
در کنار کار تیمی، شما میتونید به “خرد جمعی” هم فکر کیند. فلسفه خرد جمعی کمی متفاوت هست با کار تیمی. توی کار تیمی، مسئله مشخص هست ولی خروجی لزوما مشخص نیست. ولی توی خرد جمعی، میتونید یه مسئله واضح رو به جمع بدید تا با همفکری و مشارکت به نتیجه مطلوبی برسونن. نتیجه میتونه از اول هم مشخص باشه، ولی نکته اینه که جمع در رسیدن به اون نتیجه مشارکت داشته. هدف بیشتر احساس مشارکت در نتیجهگیری هست. حالا این جمع، انگیزه بیشتری برای اجرای نتیجه داره تا اینکه به طور مستقیم نتیجه در اختیارشون قرار بگیره.
بسته به نوع نگاهتون میتونید یکی از این دو راه رو انتخاب کنید. ولی باید حواستون باشه که هر راهی خصوصیات خودش رو داره. کار تیمی، موثرتر و مدیریت به نسبت ساده تری داره ولی مشارکت بیرونی برای به کارگیری نتیجه، به ویژه در مورد جمعهائی مثل آ.پ.، پائین خواهد بود. کار خرد جمعی، مسیر نتیجهگیری دشواری داره، چون جمع بسیار ناهمگون هست ولی در مورد مشارکت بیرونی، امکان موفقیت بسیار بیشتری داره.
موضوع رو صرف علاقه دنبال میکنم، و میخوام برداشت خودم رو یادداشت کنم:
بله، هر کسی ناظر و بازرسِ سیستمی هست که درش عضوه، یا بهتر از اون، هر کسی در قبال سیستمی که درش عضو هست مسئوله. یه معلم هم در قبال سیستم کلاس، مدرسه و همین طور آموزش و پرورش مسئول هست. هر چند مسئولیتش در هر کدوم میزان متفاوتی هست.
اگه معلمی میبینه مثلا تو مدرسه مشکلی وجود داره، خوبه به این فکر کنه که نقش خودش این وسط چیه و به عنوان عضوی از این سیستم چه کاری ازش برمیاد. مثلا @moalem هم مشاهده کردن که در سیستمی که درش هستن شادی کمی بین اعضای سیستم منتقل میشه. در حالی که محیط کار میتونه جز شادترین و افزایندهترین فضاهای زندگی برای یه آدم بالغ باشه.
راهکاری که به ذهن ایشون رسیده اینه که یه سری برنامه های شاد تیمی پیشنهاد بدن. نقش خودشون هم این هست که جزئی از این راهکار باشند. و در ضمن یه قدم هم فرای ایده دادن رفتن و تلاش کردن پیاده ش کنن و به افراد ارزشش رو نمایش/ارائه بدن و … .
از اینجا به بعدش میشه مسئلهی این بحث: چطور چنین تلاشی رو بهینه کنن و نمایش بهتری از ارزش چنین راهکارهایی برای افراد داشته باشن، طوری که افراد شوق بهبود سیستمی که خودشون جزئی ازش هستن، رو پیدا کنن؟
پ.ن. این ها صرفا برداشت من بود از بحثی که دنبال میکردم. احیانا اگه جایی برداشت قابل ویرایش هست مطمئنم @moalem بهم میگن
ضمن تایید لاله
بله در این مورد من با شما موافقم. چرا که قبل از این به این نتیجه رسیدیم که وقتی کسی نمیداند چه چیزی را نمی داند، مشارکت نمیکند و در جهت بهبود شرایط هم انگیزه ای پیدا نمی کند.
پس با نشان دادن آنچه که نمی دانند می توان این خواستن را در آنها ایجاد کرد.
با توجه به بحث هایی که تا اینجا انجام شد،فکر می کنم قبل از اینکه یک تیم یادگیرنده داشته باشیم لازم است به افراد یادگیرنده بپردازیم:
پس مساله این است؛ در صورتی که یک سازمان یادگیرنده نباشد محکوم به سقوط است، چطور می توان افراد را تشویق کرد تا نسبت به مشکلات و مسائل حساس و هشیار باشند و در صدد رفع آن برآیند؟
نقش من: معلم و یک فرد یادگیرنده
خروجی مور انتظار: راهکارهایی برای جلب توجه افراد به مسائل اطرافشان و آنچه نمی دانند(مقدمه برای تشکیل تیم یادگیرنده)
مسئولیت درست است، اما نحوه نشان دادن هم مهم است. نمیتوان آدمها را بسیار صریح و یکباره با آ«چه نمیدانند مواجه کرد، به خصوص که سالهاست که فکر میکنند که میدانند. این حس بد، آدم را از هر کاری در جهت بهبود باز میدارد و هر چه انگیزه هست را میکشد.
یک راه این است که بگوئیم تو خوبی به این دلایل، میتوانی حتی از این هم بهتر باشی، خودت فکر میکنی که چطور میتوانی از این هم بهتر باشی؟ چه خاطره ها یا تجربه هایی را به یاد میاوری که میتوانستی با رفتار یا واکنشی دیگرگون، به نتیجه ای باز هم بهتر برسی؟
این راه سخت است، او مقاومت میکند، مثل من و شما، نباید مواجه اش کنیم، باید خودش را کمک کنیم که مواجه شود.
کمی لغزش، کل مشارکت و انگیزه را از بین خواهد برد.
چقدر خوب که به تبیین مسئله پرداختید. اما بیائید این مسئله را بشکافیم. چرا سازمانی که یادگیرنده نباشد محکوم به سقوط است؟ حقایق جامعه، با معیارهای یک نفر ممکن است اتفاقا نشان دهد که عکس این صادق است. همان حرفی که به شما گفته شد که اگر کاری بکنی یا نکنی، فرقی ندارد نشانی از همین باور است.
پس ابتدا باید سقوط را تعریف کنیم و به درک مشترک برسیم. پس شاید مسئله این است که بگوئیم هدف ما از زندگی چیست؟ زندگی خوب یعنی چه؟ سقوط یعنی چه؟ بعد برسیم به اینکه چطور میتوانیم سقوط نکنیم؟
شما خیلی مسئله را سطح بالا تعریف کردید، دیگران لزوما با این برداشت موافق نیستند. فرهنگ جاری شاید ای نتعریف را با هزاران مثال، رد کند و مقاومت ایجاد شود. ابتدا همه باید به یک تفکر و یک نگاه و یک سری معیار برسیم، بعد به یادگیرنده و … توجه کنیم.
مستقل از تعریف مسئله، این خروجی قابل توافق میتواند باشد. یعنی اطراف را نشان دهیم. نشان دهیم که من و شما نقش داریم و این نقش جدی است. بچه ای که در مدرسه درست تربیت نشود، بعدا به من و شمای معلم آسیب میزند. مثالهایش را میتوان نشان داد. میتوان نشان داد که بچه ها از معلمین خود بیشتذین تاثیر پذیری را دارند و …
میتوان با راهکارهای حل مسئله افراد را متوجه کرد، با پرداختن به یکی دو مسئلۀ خیلی خیلی ساده و پیش پاافتاده، حتی با یک بازی… راه دراز و طولانی و سخت است. باید از مقدمات شروع کرد…
سربلند باشید
آیا همه معلمها اینطور فکر میکنند؟ خیر! خیلی ها فکر میکنند که به ازای حقوقی که میگیرند مسئول هستند و چون حقوق کافی نیست، پس من هم مسئول نیستم.
چرا باید چنین فکر کند؟ ما میگوئیم سری که درد نمیکند را دستمال نبند. این باور با این که شما فرمودید متناقض است. همه مثل ما فکر نمیکنند.
ایشون برنامه شاد پیشنهاد کردن، اما باید با هم به این پیشنهد میرسیدن، نه ایشون بگن و بخوان بقیه دنبال کنند. نکته همین جاست. باید مشارکت از ابتدای ابتدا باشد و در جز جزء هم منظور شود. وگرنه جواب نمیدهد.
جسارت شد
سربلند باشید
با توجه به سال ها حضور و مشاهده در این سیستم میتونم اضافه کنم که اغلب تلاش های معلمان فقط برای حفظ همین حقوق یا انجام کارهایی برای افزایش آن است، در غیر اینصورت تلاشی صورت نمی گیرد. مثلاً هر بخشنامه ای برای پیشنهاد کاری از طرف اداره مطرح می شود، سریع میپرسند، تشویق و تقدیر و امتیازش، چیست و در چه حد است؟ یا در آزمون های ضمن خدمت یا همایش ها شرکت می کنند به دلیل امتیازش، حتی اکثرشان (به جرأت میگم بیش از نود درصد) تقلب هم می کنند (در صورتیکه برای دانش آموزنشان ممنوع است) تا شاید جمع همه این امتیازها با ماست مالی های مهروزانه معاونین و مدیران (که به نفع همه است حتی خودشون) نهایتاً باعث حفظ یا افزایش امتیاز ارزشیابی سالانه شود و قرار گرفتن در نظام رتبه بندی و افزایش حقوق مرسوم چندسال یکبار.
من بیشتر اینها را به گردن معلم ها نمی اندازم بلکه جامعه معلم ها به مرور و به طور طبیعی خود را با این سیستم تلاش و پاداش وفق داده.
میشه مقاومت کرد و به این روند تن نداد و خستگی و کوفتگی و حس تنهایی رو با خودت سال ها به دوش بکشی، حتی گاهی خودت هم شبیه سیستم میشی اما امکان ایجاد تغییر در ابعاد بزرگتر از خودت تقریباً چیزی نزدیک به صفره. بنابراین افراد لزومی نمیبینن فداکاری کنن و از حالت عادی فراتر برن وقتی کارشون بر اساس عادت ها و عدم تغییر پیش میره. لزومی نمیبینن فداکاری کنن و لای چرخ سیستم گیر کنن. همه با هم ادامه میدن و هر روز منتظر رفتن به خونه و هر سال منتظر تابستون و سال ها کار میکنن به امید بازنشستگی.
باز هم همه اینا حق طبیعیه معلماست، ازونطرفم نمیشه فرقی بین معلما با کارمندای دیگه قایل شد. مگر اینکه نگاه از بالا تغییر کنه.
چقدر خوب توضیح دادید، این نشان میدهد که به درست یا غلط، انگیزش هم بیرونی است (یعنی باورم این است که من نقشی در بهبود زندگی ام ندارم و باید در زمین دیگران بازی کنم برای رتبه و …) هم نشان میدهد که توسعه خودم را عامل مهمی نمیدانم. حالا با این رویکرد صحبت از کار تیمی، کمی شاید لوکس به نظر برسد.
حالا باید این نگرش را تغییر داد. یعنی باید گزینه های دیگر را نشان داد. مثلاً معلمی که برای جبران کمبود درآمد مسافر کشی میکند، با معلمی که مطالعه میکند و تیم سازی بلد است، چه فرقی دارند؟ مثلاً آقای قلم چی کدام را انتخاب میکند؟ مثلاً بعد از بازنشستگی کدامیک زندگی بهتری دارند؟ با این سوالها و نمونه ها، بدون اینکه هدف مشخصی ار تعقیب کنیم، میتوانیم به نقش آنها اشاره کنیم و مغز را به فکر کردن وادار کنیم. فکر کردن به گزینه های دیگری که دست خودم هستند. در سازمانها هم همین منوال هست و اولین کار ما تغییر این رویکرد است یا اقلاً بروز تردید در صحت آن در مغز مخاطب.
این نگرشی است که هر تغییری را ناممکن میکند و به نظرم باید این نگرش را متحول کرد. باید همه را متوجه عواقب دراز مدت و میان مدت این نگرش کرد.
پس به نظر حقیر، کار کردن روی این نگرش است که کمک میکند. معلمی را باید یافت که در کنار معلمی، یک کارگاه تولیدی راه انداخته است. چطور توانسته؟ چه مهارتی را در خودش توسعه داده؟ تو نمیخواهی چنین شوی؟ اگر بشوی هم معلم بهتری هستی هم انسانی موفق تر.
من جسارتا فکر میکنم که خروجی مطلوب این است.
سربلند باشید
البته زیست شغلی من در میان معلمان زن بوده که مسلماً با معلم های مرد از نظر تأمین معاش یا انگیزه رشد مالی متفاوتند، اما از نظر انگیزه ارتقا کیفیت معلمی یا حس رضایت شغلی تفاوت چندانی شاید وجود نداشته باشد.
گاهی شغل دوم معلمان بویژه (آقایون) را مخل معلمی می دانند، شما اینطور فکر نمیکنید؟
حتی قبلاً به معلمین مأموریت (با حقوق) برای تحصیل می دانند، همین هم حذف شده و هرکس بنابه شرایط خودش یا مرخصی (بدون حقوق) میگیره یا هردوشو نصفه نیمه برگزار میکنه یا قید تحصیل رو میزنه. اینم اضافه کنم ادامه تحصیل تا یک مقطع بالاتر، بعد از ارائه مدرک منجر اضافه حقوق ماهیانه میشه، و همین، در بعضی موارد (درصد کم) باعث میشه افراد به هر طریقی دنبال ادامه تحصیل برن. انگیزه ها صرفاً افزایش حقوق نیست اما انگیزه افزایش دانش و کارایی هم خیلی پررنگ نیست. من علاقه و دلایل شخصی دیگر مانند افزایش کلاس اجتماعی (حتی در سیستم آ. پ.)، یا شاید ارتقا سمت یا تغییر موقعیت فعلی یا سرمایه گذاری برای خروج از سیستم رو هم مؤثر میدونم.
با توجه به مساله ای که لاله مطرح کرد
هم چنین با در نظر گرفتن این محدودیت ها و انگیزه ها که لیلا عنوان کرد
باید به دنبال مسیری باشیم که چندجانبه باشد، محدودیت ها و انگیزه ها را در نظر بگیرد و در ضمن آن شوق توسعه فردی و به دنبال آن توسعه ی سازمانی را در افراد ایجاد کند.
علاوه بر این ها باید در نظر داشت که در این مسیر
پس به نظر می آید باید خرد جمعی را به کار بگیریم و از حضور همه افراد بهره ببریم تا انگیزه مشارکت در نتیجه را هم بوجود آوریم.
برای اینکار آنچه که متخصص پیشنهاد داده است، اینها هستند:
با کمک این راهکار ها می خواهیم نگرش افراد را تغییر دهیم. می خواهیم آنها را متوجه کنیم که منتظر این نباشند که تغییر و تحولات از بالا و توسط دیگران اتفاق بیفتد، بلکه هر فرد خود باید به دنبال توسعه ی فردی خود باشد.
شما چه مسیری را پیشنهاد می کنید؟
قبل از اینکه من پیشنهادم رو بیان کنم، لازمه چند نکته رو ذکر کنم:
در هر مدرسه ای یک شورای معلمان برای بررسی مسائل مدرسه و مشکلات و تصمیم گیری های لازم وجود داره. مطلع نیستم چقدر در مدارس دیگر این شورا فعال است اما در مدرسه ای که من حضور دارم، معمولا مشارکت ها سازنده است.
اما نکته ای که وجود دارد، این است که راهکارهایی که اجرا می شود اغلب ساده ترین ها و پیش پا افتاده ترین ها هستند. می توان روی کیفیت کار این شورا کار کرد.
مسائلی که در اغلب در هر مدرسه وجود دارد و گریبانگیر مسئولین هستند را شناسایی کرد. می خواهم بگویم مساله از بطن کار درآمده باشد و بیشترین مخاطب را داشته باشد.
پیشنهاد من
1.طرح مساله (با کیفیت آنچه ذکر شد)
طرح این مساله حتی اگر منجر به ایده پردازی نشود باعث می شود توجه مخاطب به سمت یک موضوع جلب شده و نسبت به آن حساس شود( آنچه نمی دانم)
2.ایده پردازی توسط مخاطب
در مورد اینکه چرا فرد باید مشارکت کند، می توان گفت چون خودش درگیر مساله است و با آن مواجه بوده است. شاید برای شروع لازم باشد از مشوق های بیرونی هم استفاده کنیم @lolmol
3. ایده ای را که قابلیت ارائه بیشتری دارد را به همگان اعلام کنیم ( چاپ در نشریه ا.پ، برگزاری کارگاه و بخشنامه …)
فکر می کنم از بطن این ایده ها مسائل دیگری قابل طرح باشد.
در بین این بحثهای هدفمند، خوبه یه مسئله مهم گم نشه،
من فکر کنم حس نشاط اجتماعی نه فقط در بین معلمها، همه جا از بین رفته. اینکه روحیهای برای بهتر شدن دیده نمیشه، میتونه به سیستم برگرده، میتونه به احساس نومیدی اجتماعی. شاید به همین دلیل @moalem دنبال نشاط بود توی این پیشنهاد،
البته وجود ذهن خسته در معلمها اثرات اجتماعی بسیار بلندمدتتری داره به نسبت بقیه. ولی من فکر نمیکنم بدون حل شدن مسائل بسیار عمیق اجتماعی، این مسئله بتونه حل بشه.
در کنارش، اگر کسی هستید که جز دسته به قول @vafalik،
نکته مهم اینه که از احساس تنها بودن در این حس پرهیز کنید. محیطهای زیادی هستن که میتونید با همین درصد کم از همفکرهای خودتون در ارتباط باشید و از روحیه همدیگه انرژی بگیرید.
من وقتی توی دانشگاه بودم، هروقت از دیدگاه بازارمنشانه آدمهای اطرافم خسته میشدم، یه سر به دوستهای علمی و همفکرم میزدم، با یه سئوال علمی ساده و بحث روی اون، هر دوتامون سرحال میومدیم.
شوراها، صحبت های کوتاه زنگ تفریح، و اخیراً حتی گروه های همکاران در فضای مجازی همه برای مطرح کردن مسایل خوب است، من اخیراً کمی به فعالیت های اقدام پژوهی و درس پژوهی نیز، امیدوار شده ام هرچند این دو مورد اخیر هم از آفت سرسری گرفتن بی نصیب نیست، باید خیلی دقیق بود و تلاش کرد، خلاصه همان فداکاری عده ای اندک را می طلبد. در هر گروه تشکیل شده برای این پژوهش ها، یک نفر هم دقیق باشد، خوب است، از تشخیص و انتخاب مسأله تا پایان کار.
صحبت های دوستان رو تاحدودی خوندم راستش من فکر میکنم همه شما درست میگید هرچند ک هکدوم از دید خودتون ب قضیه نگاه میکنید اما یکی درگیر باید هاست و دیگری درگیر واقعیت های موجود … مساله بنظرم خیلی عمیق تر هست ایجاد نگرش مثبت و تغییر رفتار بدنبال اون کار خیلی سختیه اون هم در حال حاضر ک وضعیت اقتصادی حرف اول رو میزنه و افراد بهینه کارخودشون رو در موفقیت مالی میدونن اینکه انگیزه های درونی باید باشه مربوط میشه به ریشه آ.پ ک خود مامعلمان هم در سیستمی بدون القای ارزشهای درونی تربیت شدیم بنابراین ماهم یک انسانیم قبل ازاینک معلم باشیم و نفع طلبی شخصی و رفاه خودمون رو ب هرچیزی ترجیح دادیم (واقعیت هست ن حقیقت) همکن طور ک شما در ادارات دیگر هم میبینید چنین انتظاری از ارتقای خود وکار خود=سود شخصی . بنابراین درحال حاضر هیچ کاری برای اینک این تیم یادگیرنده و سازمان یادگیرنده ایجادکنیم بهتر از ایجاد یک محیط یادگیری فرح بخش به همراه سودهای مالی واجتماعی برای معلمان جواب نمیده. یعنی باید محیطی فراهم بشه ک معلم درابتدا آگاه بشه و به درک درستی از فواید یادگیری برسه (عملی) و از یادگیری خودش لذت ببره و سودمالی و یا اجتماعی براش داشته باشه . باید بگم ک وقتی از اوایل زندگی کودکان رو با ارزشهای بزرگ ک با پول قابل معاوضه نیستند بیگانه میکنیم !(بله ما ) اونوقت دکتر و مهندس و کارگر و معلمی و…هرچی ک ازش دربیاد متاسفانه اثربخشی کافی رو در اکثرموارد نداره.چون انگیزه های بیرونی براش ارزش شدند…از ماست ک برماست ! ببخشید ک کلی حرف زدم
یکی از این محیط ها برای من پادپرس ه. قبل از این در تلگرام گروهی با عنوان مناظره ی علمی رو مدیریت می کردم که بحث های گاه و بیگاه خوبی در ان اتفاق می افتاد. این بحث های علمی و پیدا کردن آگاهی نشاطی رو در انسان ایجاد می کنه که شاید بتونه به همون اندازه برنامه های مفرح بیرونی روحیه خوب و حال خوب را برامون به ارمغان بیاره.
چیزی که محیا هم به اون اشاره کرده
به خاطر دارم که در دوران دانشجویی برنامه ای را تحت عنوان باشگاه معلمان پژوهشگر با دعوت از پژوهشگران راه اندازی شد. @Mahya73 اما اینکه چقدر این باشگاه در عملکردش موفق بود را اطلاع ندارم.
پس با این وجود در خصوص نشاط با کمی خوداصلاحی به تعریفی دیگر میرسم:
تزریق نشاط می تواند با گشودن گره های علمی و آگاهی بخشی همراه باشد.
پس اگر این دانستن ها نشاطی درونی را به همراه داشته باشد، (که دارد و شاهد این ماجرا می تواند بهجتی باشد که در چهره ی یک دانش آموز پس از اینکه نمی دانم ها را می داند میبینم، باشد) در پاسخ به سوال که
بتوانیم به همین نشاط درونی استناد کنیم البته باید حواسمان باشد که طبق گفته ی @vafalik مزه ی آنچه نمیداند را زیر دندانش بگذاریم.
خب بعد از گذشت یک سال از این ماجرا من میخوام اتفاقاتی که در این حوزه افتاده رو براتون بگم؛
مسئولین اداره و ما معلمان جوانِ فارغ التحصیل دانشگاه فرهنگیان بک جلسه ترتیب دادیم که هدف آن بررسی و آسیبشناسی کارگاهها و ضمنخدمتهای برگزار شده در آموزش و پرورش فریمان بود. بنابهنظر خیلیها محتوای کارگاههای برگزار شده تکراری است و اگر جزوۀ سال قبل را مرور کنیم حتی شعری که برای فلان مبحث خوانده شده همان است و هیچ تغییری نکرده است. به لحاظ شیوۀ برگزاری نیز نقدهایی وارد بود. کارگاهها، کارگاه نیست و سخنرانی است. در حالی که باید حداکثر مشارکت حاضرین را جلب کند.
پس از گفتگو، تصمیم گرفتیم که مدیریت کارگاهها را خود به عهده بگیریم. برای هر پایه انجمن تشکیل دادیم. از پایۀ اول تا پایۀ ششم. هر دوسه نفر مسئولیت یک انجمن را برعهده گرفتیم تا بار علمی و اجرایی آن تنها بر دوش یک نفر نباشد.
بلافاصله و در همان هفته اولین جلسۀ انجمن برگزار شد. قریب به چهل نفر از همکاران پاِیۀ دوم حاضر شدند و ما در آن جلسه دغدغهها و چالشهایشان را شنیدیم و قرار است با یکدیگر برای حل این مسائل قدم برداریم.
تا کنون سه جلسه با موفقیت برگزار شده است.
بازخوردهای خیلی خوبی از همکاران گرفتیم و آنها این جلسات رو بسیار سومند دیدند و پیگیر برگزاری آن هستند. در جلسۀ قبل آنها گفتند که مطالبی بیان شد که ما در طول بیست و اندی خدمتمان تا به حال نشنیده بودیم.
اداره وعدۀ صدور ضمن خدمت را هم داده است.
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی (حضرت حافظ)
عاشق بودن اکثر مشکلات را حل میکند
فرقی نداره حس مسئولیت پذیری اگه باشه حتی کاسب محل هم میتواند نقش موثری داشته باشه.
نواقص در سیستم آموزشی بسیار است ولی یه معلم عاشق راهی برای به حداقل رساندن مشکلات پیدا میکند
موضوع برتری نیست موضوع اینه که هر انسانی بنا به شرایط سنی دارای تجربیات منحصر به فردی است که براش اولویت داره !پیشنهاد اینست که خود معلم ها اول بنشینن در محیط دوستانه تکلیفشان را با خودشان روشن کنند.چون هر کسی زاویه دیددش با دیگری متفاوتست پس اول باید هم دل و هم جهت شد
راه حل اساسی اینست که نظرات معلمان با سابقه بیشتر را در اولویت قرار بدیم و همه تمکین کنند.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان(حضرت حافظ)
این با مقام معلم در تعارضست
این هم بخشی از ماجراست یعنی شما اگر تمام تلاشت رو هم بکنی که مطلبی را به کسی بفهمانی محالست موفق شوی اگر شرایط اولیه رو نداشته باشه !!!
مهم اینست که معلم حداکثر واقعی تلاشش رو بکند و روح دانش اموز را جستجو گر کند بعد اگر این حس را در دانش آموز فعال کرد دانش آموز خودش میرود و جواب را پیدا میکند.
باید در نظر داشت قرار نیست همه چیز برای دانش آموز شسته روفته مهیا شود معلم باید فقط حس کاوشگری را در دانش آموز احیا کند و مرجع را معرفی کند دانش آموز هم باید تلاش کند تا مفهوم در دلش بنشیند.
با مدعی مگوئید اسرار شور و مستی / تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی(حضرت حافظ)
سخن آخر .
در کار تیمی باید افراد هم دل و هم جهت باشند و عاشق والا نتیجه کافی گرفته نخواهد شد.
خیلی خوبه
جزئیات بیشتری در اختیارمون قرار بده. از شروع، نحوه استقبال همکارهای جوانت و مسٶولین اداره، زمان و مکان و شادیها و سختیها. جوانی و به روز بودن و هم انگیزه و هم آرمان بودن خیلی مهمه، اما ثبت جزئیات تجربهها، آموزههای بیشتری در اختیار بقیه قرار میده.
کاملا به حرفی که میزنید ایمان دارم و فکر میکنم @moalem و @leila در دسته معلمهای مجنون قرار میگیرند وگرنه میتوانستند بیتفاوت بنشینند و گذر عمر ببینند به جای این که به فکر تحولی باشند. مولانا میفرماید: «علت عاشق ز علتها جداست» اما همه که عاشق نیستند. باید راهحلی ارایه داد که برای اکثریت بدنه آموزش و پرورش کارساز باشد.
اگر از عشق بگذریم هیچ راه حلی باقی نمی ماند جز اصلاح سیستم که کار فردی نیست وباید منتظر ماند تا دولت یا حاکمیت اقدام کند . این سیستم آموزشی مربوط به پنجاه سال پیش است و جوابگو نیست ولی در همین سیستم آموزشی نا کار آمد بودند و هستند معلمین عاشقی که با روش های من در آوردی و نبوغ ذاتی خود دگر گونی های شگرفی بوجود آوردند یکی از این معلمان مرحوم دکتر پرویز شهریاری بود
اموزش در دورانهای قدیم کار آمد تر از زمان حال بود چون رسمی نبود و پدرانی که علاقه داشتند فرزندان خود را به مکتب می سپردند که معمولا معلم فردی دنیا دیده و به همه علوم یا بخش مهمی از علوم احاطه داشت. و وقتی میدید دیگر چیزی برای تعلیم ندارد خودش اعتراف میکرد و از اولیا میخواست فرزندانشان را نزد عالم کاملتری بفرستند