پس از ورود ما به آموزش و پرورش و گذشتن چند ماهی از شروع خدمت مان، رئیس آموزش و پرورش منطقه و مسئولین دانشگاه فرهنگیان جلسه ای را ترتیب دادند تا از کم و کاستی های آموزش پرس و جویی کنند. در این جلسه رئیس آپ نکته ای را مطرح کردند که قابل تامل است؛ ایشان فرمودند:من پرونده های سال 70 و یا حتی قبل اون رو نگاه میکردم، مشکلات ما هنوز همان مشکلاته و تغییری نکرده است.
از نظر من این واقعا درد بزرگی است که با وجود تغییرات انفجاری که هر لحظه در حال رخ دادن است، اما آموزش و پرورش همچنان اندر خم یک کوچه مانده است و هنوز با همان مسائلی دست و پنجه نرم می کند که با اندک تدبیری قابل حل شدن است.
اما اگر در هر منطقه، ما تیمی داشته باشیم که مشکلات شان را شناسایی و راه حل ها رو آزمایش کنه، فرایند رو به رشدی خواهیم داشت.
بنظر شما در یک کار تیمی و برای شروع چنین کاری، کلید اول چیه؟ بنظر شما خوبه اعضای تیم کادر اداره باشن، یا معلمان فعال؟ برای شناسایی مشکلات لازمه نظرسنجی داشته باشیم یا خودمون طبق مشاهداتمون شروع کنیم؟
متناقض هست. مشکلات رو میدونید چیه یا نه، نمود مشکلات رو دارید و دنبال پیدا کردن مشکل هستید؟
اعضای تیم، کادر یا معلم بودنشون مزیت و معایبی داره. معلم بودن باعث میشه که آزادتر مشکلات رو ببینه ولی کادر خیلی از مشکلات رو سعی میکنه نبینه چون پای خودش در میان هست. ولی از نظر امکان اجرائی شدن، برعکس هست. بهترین ترکیب میتونه، تیمی همسطح از کادر و معلم باشه تا قابلیت بهتری پیدا کنه. البته کار تیمی به این شکل نیاز به هماهنگسازی بالائی داره و ممکن اختلال زیادی در کار پیش بیاد، در عوض در طولانیمدت، نتیجهگیری و امکان اجرا خیلی بهتر از حالت تیم معلم یا کادر تنها هست.
برای پیدا کردن مشکلات قعطا نظرسنجی بهتر هست البته به دلایل اجتماعی که الان داریم، همه آدمها، همه چیز رو مشکل میبینن، به همین خاطر تقریبا باید از این وسیله اصلی دست بکشید. بهترین راهحل برای شروع گشتن دنبال نمودهای مشکلات هست، مثلا افت تحصیلی شدید در منطقه خاصی، نمودی از مشکل هست که میتونه بررسی بشه.
منظور ایشون در این جمله یک بررسی پژوهشگرانه نبود. نگاهی گذرا داشتند و تورقی بر پرونده ها و حتی برداشت شون از این اتفاق این بود که ما انسان ها همواره با مسائلی این چنینی دست و پنجه نرم می کنیم و اگر شما هم امروز خواستار چنین تغییراتی هستید، مساله ی جدیدی نیست.
اما آن چیزی که شاید من درست بیان اش نکردم اینه که مسائلی که آپ درگیرش هست، ابعاد مختلفی داره مثلا:
دانش آموزان با اختلالات یادگیری که زمانی براشون در نظر گرفته نمیشه
2.مهارت های گفتگویی دانش آموزان
3.پوشش معلمان که رنگ هایی تیره معمولا استفاده میکنند.
4.مهارت خوانداری دانش آموزان و همینطور املا
5.بی انگیزگی معلم ها …
6.تنبیه بدنی دانش آموزان
7.کمرنگ بودن شورای دانش آموزی در مدارس
شاید بهتر بود به جای واژه ی شناسایی از اولویت بندی و یا شناسایی اهم آنها استفاده میکردم.
برخی مسائل هم هست که در حوزه ی اختیارات منطقه نیست، و به سیاست گذاری ها مربوط میشه، آیا ورود به این مسائل هم می تونه مفید باشه؟
به نظرم نه. دلیل اینه که شما در هر سطحی، با یک سیستم (اجزای به هم مرتبط) سروکار دارید که باید براساس نیازها، امکانات، محدودیتها و مسائل مربوط به اون سطح مشکلات رو بررسی کنید. بدون در نظر گرفتن این مسائل و محدودیتها، راهحلها دچار ایدهآلگرائی میشه و عملا تلاشتون بینتیجه میمونه.
من فکر میکنم خیلی از این مسائل رو برای شروع و به تدریج در همینجا میتونید مطرح کنید تا بررسی عمومی بشه.
@moalem همون طور که قبلا هم گپ زدیم. من به نظرم مشکلات سیستم آموزش ما انقدر بنیادین هست که اصلاحات تیمی در این سطح که شما گفتین حتی به فرض اتفاق افتادن ایده آل آن دستاورد بزرگی برای بچه های ما نیست.
من باز هم معتقد به شکل گرفتن یه تشکل غیر وابسته از خودمون برای موازی کاری با آموزش و پرورش کشور.
اتفاقا چه کار خوبی کردید من از دوستان پادپرس میخوام این طرح و به یه پروژه جدی تر تبدیل کنن. فکر می کنم حرکت خوبی باشه و در توان این جامعه هم هست @padpors
بنظرم یکی از کارهایی که میشه برای شروع انجام داد اینه که در اولین جلسات از افراد بخوام تا ضمن حضور در چنین فضایی(پادپرس) دغدغه هاشون رو به صورت یک موضوع مطرح کنند تا بتونیم از مشارکت دیگران هم بهره مند بشیم و همینطور که اینجا ذکر شده
می تونه انگیزه ی مشارکت رو بالا ببره و احتمال رسیدن به راهکاری موثر رو افزایش بده
کمی روی این موضوع باید دقت کرد. چون محیط عمومی هست، ممکنه محدوده بحث و انتقاد کم بشه. ولی با تجربه در نوشتن موضوع میشه، مثلا در قسمت آموزش با دیدگاه ترکیبی از تجربه معلمها و تجربه افراد از سیستم آموزشی، میشه محیط ماندگارتر ایجاد کرد.
میشه داد؟ خاصه در آموزش و پرورش چه موانعی در شکل گیری کار تیمی وجود دارد؟
و برای شروع کار چه نکاتی را باید در نظر گرفت تا در آینده به موانع بزرگتری برخورد نکنیم؟
خب تو پادپرس چطوری میشه با صدای بلند حرف زد؟ چون من میخوام این سوال و با صدای بلند بخونم و نظرات دیگران رو بدونم. این یک سوال اورژانسیه لطفا سریع تر رسیدگی کنید
سلام ممنون از پرسش این سوال. بنظرم ما اول باید زیرساختها رو اوکی کنیم. کارتیمی نیازمند این هست که با افراد تفکر انتقادی، مهارت حل مساله، مهارت ارتباطی و تاب آوری باهاشون کار شده باشه.
وقتی که شما میبینید در آ.پ یک معلم نمی تونه برتری معلم دیگهای رو در یک حوزه خاص بپذیره، این کوتهفکری باعث میشه کار تیمی به حداقل خودش برسه. یا اینکه وقتی بیحوصلگی و کسالت حاکم باشه و افراد توانایی تحمل نظرات مخالف هم رو ندارن واقعا کار تیمی مشکله و دست اخر وقتی هرکسی به فکر بالا بردن وجه و جایگاه خودشه و کسی به گروه فکر نمیکنه و بیشتر نفع شخصی مطرحه … .
علاوه بر نکاتی که محیا از تجربه ی آموزشی خودش مطرح کرد، یوسف هم در اینجا
از تجربه ی دانشگاهی اش مثالی آورده است.نکته ای که هست اینه که ما کار رو با افرادی شروع می کنیم که انگیزه ی شخصی دارند و به فکر توسعه ی فردی اند.
اما ما چطور می توانیم این روحیات رو در کار کنترل کنیم تا در آینده از مشکلات احتمالی پیشگیری کنیم؟
نکته ای دیگر که یوسف در داستان های سازمانی به آن اشاره می کند این است که قبل از انجام چنین کارهایی ابتدا باید نقیصه ها را برطرف کنیم
ما با چه تدابیری می توانیم این مساله را در تیم کمرنگ یا کنترل کنیم، تا چنین روحیاتی فرصت ابراز نداشته یا کمتر داشته باشد؟
فکر می کنم @vafalik راهنمایی های خوبی داشته باشد
ممنون که من رو هم صدا (صدا؟) کردین.
راستش خیلی طول کشید تا بحثها و نظرها رو بخونم و بتونم شاید کمکی کنم.
این نوشته به نظرم سر نخ خوبی میده، که دنبال بهبود چی و تقویت چی باشیم؟
من بعد از حدود 15 سال که کارگاههای کار تیمی رو برگزار کردم، بهترین تجربه ام این هست که این فرایند رو طی کنم:
در مورد نقش رفتار در محیطهای کار و زندگی اطلاعات بدم
توضیح بدم که مهارتهای رفتاری مهم هستند و قابل یادگیری هستند.
مهارت رفتاری تعامل رو توضیح بدم و عملاً با ایفای نقش (Role play) و بازی مدیریتی تمرین کنیم
مهارت مدیریت تعارض رو توضیح بدم و تمرین کنیم
اصول کار تیمی رو توضیح بدم و تمرین و بازی کنیم.
نقشهای تیمی رو توضیح بدم و تمرین کنیم و نقشهای خودمون رو بشناسیم.
این رو از این جهت گفتم که بدونیم نمیشه یه هو پرید توی استخرِ کار تیمی. همونطور که دوستان فرمودن، باید آماده بشیم، باید یاد بگیریم، یه چیزهایی رو باید حذف و یه چیزهایی رو تقویت کنیم.
اما مهمترین موضوع، تعارض هست. دوستانِ عزیز، تیمی که در اون تعارض نباشه، تیم نیست. تیم محیط کشت هست برای بروز تعارض، چون از تعارض هست که بهتر شدن در میاد. به شرطی که بتونید با تعارض درست مواجه بشید و انگیزه این مواجهه رو هم داشته باشید.
معلم ما، یا عاشق است، یا خسته است. اگر عاشق است، حس میکند دست و پایش بسته است، اگر خسته است، فکر میکند که برای کی و برای چی زحمت بکشد.
انگیزه را باید ایجاد کرد، بخشی با پول و بخشی با چیزهای دیگر
اما معلمهای ما حوصله ندارند که با تعارضها مواجه شوند.
معلمهای ما یادنگرفته اند که چطور بامسئله مواجه شوند؟ آنها عمدتاً یاد گرفته اند که از کنار مسئله عبور کنند و همین را هم یاد میدهند… به غیر از معدودی عاشق…
فکر کنم نقش مدیریت این تعارضها، یکی از نقشهای کلیدی در تیم و رهبری اون هست. در این مورد هم اگر توضیح بدید خیلی عالی میشه. یکی از نکاتی که توی زندگی تجربه کردم، اینه که مدیران به سرعت دنبال حذف تعارض میرن، چون در عمل سادهترین راه هست.
فکر کنم رشد این خاصیت در جامعه به همین برمیگرده. الان اکثر ما ترجیح میدیم از کنار مسائل عبور کنیم. میشد یاد داد، که مسائل و مشکلات شاید خود زندگی هستند و حل آنها میتونه لذت بخش باشه.
فکر کنم این دو جمله به اندازه یه کتاب حرفهای حرف داره توش و سالها تجربه رو خلاصه کرده.
ممنون از توجه شما
مدیریت تعارض یکی از مهمترین شایستگیهای مدیریتی است و به نظرم در حل مسئله در تعامل و در کار تیمی به خصوص، بدون این مهارت به جائی نمیرسیم.
برای این کار باید از اعتماد شروع کنیم، یعنی تعریف کنیم که کسی که چیزی را نمیداند و میپرسد، کسی حق ندارد که مسخره اش کند (ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است) همین کارهای ساده است که از بچگی ما را از مخالفت کردن، از بروز دادن مخالفت دور میکند و کسی را هم که با ما ابراز مخالفت میکند، میخواهیم بکشیم
این با تمرین حل میشود، ساده است، اما آسان نیست.
من طرفدار این هستم که از کارهای کوچک و ساده شروع کنیم.
ارادت و سپاس
چه عواملی در بوجود اومدن این شرایط نقش دارند؟ برای اینکه این روحیه در معلمان جوان ما پا نگیرد، چه باید کرد؟
شاید بخشی اش به این برمیگرده که کسانی که برای حل این تعارض ها تلاش کرده اند نتیجه نگرفته اند و تلاششان هم دیده نشده است. یادمه سال گذشته (که اولین سال خدمتم بود ) یکی از همکاران باسابقه این توصیه رو به من کرد: اینجا اگر کار کنی کسی نمیگ دستت درد نکنه، کارم نکنی کسی نمیگه چرا! پس خیلی خودت رو به دردسر ننداز
این تا حد زیادی درست هست. حتی در جائی مثل دانشگاه که من تجربه دارم، یه آمار سرانگشتی گرفتم، میزان رشد اداری در سیستم، با کار مفیدی که در ذهن داریم رابطه عکس داره. این معنیهای زیادی داره که میشه به تفصیل در موردش صحبت کرد.
نکته خیلی مهم که در این بحث برای من گنگ هست اینه: برای اینکه کار تیمی مفید داشته باشید، باید یه مسئله اولیه وجود داشته باشه که نیاز به تشکیل تیم باشه. این مسئله هم حداقل باید این خاصیت رو داشته باشه که به وسیله یک فرد قابل حل نیست. من این مسئله رو در اینجا در ک نمیکنم. دنبال حل چه مسائلی با همکاری تیمی هستید؟
فکر می کنم لازمه توضیح بدم که چه شرایطی من رو به این فکر انداخت که کار تیمی در اپ لازم است. در سال گذشته که وارد اموزش و پرورش شدم، کمبود سه برنامه را در آن احساس کردم:
برنامه های تفریحی که شادابی و نشاط را به معلم تزریق می کنند که می تونست به طور ماهانه یا هفتگی برگزار بشه. ضمن اینکه وقتی شرکت کننده ها از یک گروه باشند و دغدغه های مشترکی داشته باشند این اتفاق باعث میشه زمانی رو باهم سپری کنند و تجربه هاشون رو به اشتراک بزارند.
برای اینکار پیشنهاد تشکیل یک گروه کوهنوردی رو دادم و همینطور بازدیدهایی که می تونست جنبه ی آموزشی هم داشته باشه مثل بازدید از مدارس موفق کشور و یا نمایشگاه های کتاب و باغ کتاب
قصه گویی: قصه گویی جزء جداناپذیر کلاس در دوره ی ابتدایی است. اما حتی خود من مهارت های کافی رو نداشتم. پس چه خوب بود که در دوره ی آموزشی قصه گویی شرکت می کردیم.
3.فلسفه برای کودکان (فبک): این برنامه هم که برای آموزش تفکر و مهارت های گفتگویی اجرا می شود را پیگیری کردم تا دوره ی مربیگری آن را برای معلمان برگزار کنیم.
هر سه مورد در اجرا با شکست روبرو شد. هیچ کدام استقبال نشد. در مورد قصه گویی 10نفر اعلام آمادگی کردند و من هم با آقای داوود ریحانی برای کارگاه 2روزه ی آموزش قصه گویی هماهنگ کردم، اما شب قبل از آن تعدادی از آنها انصراف دادند که منجر به لغو کارگاه شد.
با یکی از اساتیدم مشورت کردم و گفتم تحمل چنین شرایطی برایم سخت است. به دنبال یادگیری ام و در اینجا همراهی ندارم. ایشان گفتند کارگاه های قصه گویی و فلسفه در تهران برگزار میشود که می توانی مثل من شرکت کنی! اما من شرایط سفر نداشتم و نمی توانستم از آنها استفاده کنم، پس ناچارا باید این محیط را به محیط یادگیرنده تبدیل می کردم، پس باید یک تیم یادگیرنده تشکیل بدهم.
تیمی که دائما به دنبال بهبود شرایط است، عیب ها و نقاط قوت را برای رسیدن به بهترین عملکرد پیدا می کند.
در آموزش و پرورش دور باطل های زیادی است که مدام تکرار می شوند، من به دنبال این هستم که
فکر می کنم وقتی چنین کاری کلید بخوره، ممکن است که این فضا در آموزش و پرورش گسترش پیدا کنه و آنچه که در ذهن دارم این است که در هر مدرسه یک تیم یادگیرنده تشکیل شود.
قسمتهای مختلف این جواب خیلی به هم مربوط نیستن. در هر صورت به عنوان یک حرفهای و متخصص، @vafalik میتونه توضیحات کاربردی و عملیتری رو بهتون بده. بویژه در بررسی بحث هدفگذاری سازمانی که قبلا در این پست مطرح شده،
من سعی میکنم کمی حرفهاتون رو تحلیل کنم براساس دانستههای خودم از سیستمهای یادگیرنده و خودسازمانده، ولی قبلش بگم که:
اینکه اینجا داریم ایده شما رو حلاجی میکنیم و خیلی بیرحمانه نقد میکنیم، برای از بین بردنش نیست. مثل یه تجربه عملی باهاش برخورد کنید و سعی کنید بهترین ایده ها رو بروز بدید. از نظر من شما و کسانی از آ.پ. که اینجا هستید، جز معدود اعضائی هستید که درد این قسمت اساسی اجتماع رو حس میکنید. این خیلی ارزشمند هست و به همین خاطر تلاش میکنم که ایده کاربردی و قابل اجرا از حرفها بیرون بیاد.
نکات اولی که گفتید، بیشتر نکات شخصی هستن و نیاز به تیم به معنی حرفهای ندارن. نیاز به همراهی در انجام و یادگیری چیزی، یه مسئله روحی و طبیعی هست ولی نیاز به کار گروهی یه مسئله حرفهای. منتها این نکاتی که گفتید، یه جنبه مهم دارن که به بحث کمک میکنه. برای اینکه جامعه یا فرد برای رفع ضعفی اقدام کنه، نیاز هست اون ضعف رو ببینه و حس کنه. بعد برای رفعش از مسیرهای مختلف اقدام میکنه. این حس در جامعه ما برای مسائلی اساسی و بلندمدت کاملا از بین رفته. در مورد آ.پ. درد اصلی رو ضعف آموزشی نمیبنن، درد اصلی در مسائل مالی هست (من نمیتونم در مورد درستی یا نادرستی این درد قضاوت کنم). این احساس فقر، خیلی از بنیادهای فکری رو در جامعه از بین برده. به همین خاطر مشکلاتی که شما میبینید رو، آدمهای اصلی یا نمیبینن یا طبیعی میدونن.
نکته مهمتر در داستان دور باطل در آموزش و پرورش، اینکه اساسا این نهاد قرار نیست به کسی پاسخگو باشه. به همین خاطر، رسیدن یا نرسیدن به هدف تفاوتی در سرنوشت این نهاد ایجاد نمیکنه. در این حالت سازمان به سمت خودارزیابی مضر میره. منظورم از خودارزیابی اینه که معیار موفقیت یک سازمان در تقابل با عامل بیرونی تعیین نمیشه، در نتیجه خود سازمان معیارهائی رو درست میکنه که بهترین عملکرد رو به خودش نسبت بده.
باز هم بخوام از تجربه خودم در دانشگاهها بگم، در دانشگاهها هم همین داستان برقرار هست. مثلا اگر از یک رئیس دانشگاه بپرسید که معیار شما برای موفقیت در اهداف دانشگاه چیه، برمیگرده یه معیار از تعداد مقاله یا تعداد دانشجو یا چیزی شبیه به این درست میکنه تا بهتون بگه که موفق بوده. در حالیکه معیار موفقیت اگر رقابتی و از طریق عامل بیرونی قابل سنجش باشه، هر سازمان مربوطه ای برای بقا مجبوره ارزیابی درستی از هدف مشترک داشته باشه.
از اساسیترین عناصر تیم یادگیرنده، همین معیار درست هست. تیم یا سیستم یادگیرنده، عملکرد خودش رو با معیاری مناسب میسنجه و براساس استراتژی خاصی، تغییراتی رو ایجاد میکنه تا به هدف برسه. نمونه ای از این بحث در بررسی اهداف سازمانی هست.
من اجازه میخوام که با کمال فروتنی با شما موافق نباشم.
رویکرد شما را به کلی نمیتوانم قبول کنم، گرچه به ظاهر خیلی خوب و منطقی است و اتفاقا اشکال همیشه همینجاست که حرفهای خوب و منطقی، درست نیستند و ما را گیج میکنند.
شما و هیچکس حق ندارد که تشخیص بدهد که من به چی احتیاج دارم و برای من درمان پیش بینی کند. من چرا باید روز تعطیلم را به کوه بیایم یا وقتی را که میتوانم با بچه ام بگذرانم، بیایم کلاس قصه گوئی که تازه فکر میکنم هم در آن استادم هم یادگیری اش برای من ثمری ندارد. چرا باید چنین کنم؟
در این راهی که شما میروید، باید پرسشهایتان را تغییر دهید، نپرسید چرا نیامدند و چرا مشارکت نکردند، بپرسید چرا باید میامدند و چرا باید مشارکت میکردند؟
راستش من هم جای آنها بودم؛ مشارکت نمیکردم.
مسیری را هم که به تیم یادگیرنده رسیدید، درک نکردم، اما مهم نیست.
چرخه یادگیری 4 مرحله دارد، از نمیدانم که نمیدانم تا نمیدانم که میدانم در 4 فاز طی میشود. وقتی کسی نمیداند که چه چیزی را نمیداند، معلوم است که مشارکت نمیکند. پس ابتدا مزه کار تیمی و آنچه که نمیداند را زیر دندانش بگذارید، بعد انگیزه اش را درونی کنید که خیلی خیلی سخت است (یعنی نخواهد کاری کند که پاداش مثلاً مالی بگیرد، بلکه کاری کند که وقتی هب نتیجه اش نگاه میکند، لذت ببرد) بعد نشانش بدهید که چگونه میتواند به آ«جا برسد، فقط نشان دهید، شاید او فوتبال را به کوه ترجیح بدهد یا اصلاٌ پیاده روی را… اگر این مراحل را که حدود 6 ماه میتواند زمان معقولی برای نزدیک شدن به آن باشد، درست طی کنید، کم کم جرقه های مشارکت را خواهید دید.
خلاصه و ضمن پوزش خواستم این را بگویم که برای آدمها تصمیم نگیرید، راهها را نشانشان دهید بگذارید انتخاب کنند، ذره ای هم هل ندهید به هیچ طرف.
شرمنده ام که تند نوشتم شاید.
به سهم خودم از شما به عنوان معلمی که فکر میکنید، متشکرم.
سربلند باشید